- سلکه
- رشته نخ
معنی سلکه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شاید، بسا که
چیرگی
دودمان
شهبانو
اخاذی
زمینی است صاف و هموار که در آن محل زمین چین خوردگی یافته یا آثار و عوامل خارجی چین خوردگیها را صاف و مسطح ساخته است
زمین بوم، ناحیه قسمتی از ایالت
سیاهی
پولیکه با مکر و فریب از کسی بگیرند
پارسی تازی گشته سرکه کبک ماده مایعی است با بوی بسیار زننده و طعم بسیار ترش که از اکسید شدن شرابها و نوشابه های الکلی دیگر که غلضت الکلی آنها زیاد نیست به دست می آید. سرکه رنگ کاغذ تورنسل را قرمز میکند بنابرین جسمی اسیدی است که در تجزیه الکتریکی مانند اسیدهای کانی ئیدروژن تولید میکند. جوهر سرکه. اسیدی است که مایع اصلی سرکه است و جزو اسیدهای قوی آلی است و امروزه به طریق مختلف صنعتی نیز آنرا تهیه میکنند اسید استیک. یا سرکه ده ساله. سرکه ای که ده سال از تولید آن گذشته باشد، کینه دیرینه
خرسندی، فراموشی، سرگرمی، بی اندوهی آسود گی
سنگ پهن، نازک اندام زن گیاهی است از تیره اسفنجیان که در نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا روید (در خراسان نیز روییده میشود) گیاهی است یکساله و علفی که گلهایش منظم و کاملند و جزو سبزیهای صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف میشود دانه اش قی آور است قطف سرمج سرمق
زخم نیزه، کار راست
ناودان کوچک
پگاهانه آنچه در پگاه خورند ناشتاشکن
ناشتا شکن
کالا کالای بازرگانی، آژخ زگیل دانه ای که بر پوست پدید آید و درد ندارد، یک دانه زالو سرشکستگی شکسته گشتن سر سرشکستگی هر مقدار که باشد، جمع سلعات سلاع، آنکه پوست بشکافد، آژخ که بی درد بر اندام پدید آید، خنازیر. سرشکستگی هر مقدار که باشد، جمع سلعات سلاع، آنکه پوست بشکافد، آژخ که بی درد بر اندام پدید آید، خنازیر
قدرت و قوت، غلبه و اقتدار
چگالی سرخی
زینه جنگ افزار
برهنگی
یک ماهی، آبام ماهی
بوی بد
قدرت و توانایی کاری یا سرعت ادراک که در اثر تمرین و ممارست در طبیعت انسان متمکن و جایگزین شود
ملک و قدرت
صفت راسخ در نفس
ملک و قدرت
صفت راسخ در نفس
قدرت، توانایی، چیرگی، فرمانروایی
الکا، ملک، زمین، مرز و بوم، کشور
سوله، ساختمانی با محوطۀ باز بسیار بزرگ که بیشتر به عنوان انبار، کارگاه یا سالن ورزش از آن استفاده می شود
پادشاه زن، زن پادشاه، زوجۀ شاه، شهبانو
پولی یا چیزی که با مکر و فریب از کسی بگیرند
تلکه کردن: کنایه از کسی را فریب دادن و چیزی از او گرفتن
تلکه کردن: کنایه از کسی را فریب دادن و چیزی از او گرفتن
جوش، دمل، توده ای که در زیر پوست بدن پیدا شود
مایعی ترش که بخش اصلی آن اسیداستیک و آب است و از انگور، خرما، انجیر و بعضی میوه های آب دار دیگر به دست می آید و در داروسازی برای حل کردن بعضی داروها به کار می رود
سرکه فروختن: فروختن سرکه به کسی، کنایه از رو ترش کردن، روی در هم کشیدن، به کسی اخم کردن،برای مثال سرکه مفروش و هزاران جان ببین / از قناعت غرق بحر انگبین (مولوی - ۱۳۱)
سرکه فروختن: فروختن سرکه به کسی، کنایه از رو ترش کردن، روی در هم کشیدن، به کسی اخم کردن،
پاره زمین گرد بلند، توده گرد بلند که در حوالی آن فضا باشد، خیابان دایره ای مانند که دور ساختمانی کشیده باشند