جدول جو
جدول جو

معنی سلوگرد - جستجوی لغت در جدول جو

سلوگرد
(سُ گِ)
دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 101 تن سکنه است. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات، چغندر، کنجد و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوگند
تصویر سوگند
(دخترانه)
شاهد گرفتن خدا یا بزرگی را گویند، قسم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلگورد
تصویر هلگورد
(پسرانه)
بهترین جلودار (نگارش کردی: ههگورد)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
بیکاره، هرزه، هرزه گرد، کسی که بیهوده راه می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوگرد
تصویر گوگرد
ماده معدنی فلزمانند، زرد رنگ، عایق الکتریسته، حلال در بنزین که به حالت ترکیب در سولفات ها و سولفورها وجود دارد و در حرارت ۱۱۰ درجۀ سانتی گراد ذوب می شود و در صنعت برای ساختن کبریت به کار می رود، در طب نیز برای معالجۀ امراض پوستی به کار می رود
گوگرد احمر: گوگرد سرخ، فسفر سرخ، اکسیر به رنگ سرخ، کنایه از هر چیز کمیاب، برای مثال گر کیمیای دولت جاویدت آرزوست / بشناس قدر خویش که گوگرد احمری (سعدی۲ - ۶۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرد
تصویر سرگرد
افسر ارتش بالاتر از سروان، یاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالگرد
تصویر سالگرد
زمانی که در آن یک یا چند سال از رویدادی گذشته است
فرهنگ فارسی عمید
(گِ گِ)
ده مخروبه ای است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(وُ گِ)
بروجرد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دولاب که با گاو آب از چاه برکشد
لغت نامه دهخدا
(گِ گِ)
نام شهری بود واقع درساحل جیحون:
بتندی براه اندر آورد روی
بسوی گروگرد شد جنگجوی.
فردوسی.
سپهبد چو لشکر برو گرد شد
از آتش براه گروگرد شد.
فردوسی.
گروگرد بودی نشست تژاو
سواری که بودیش با شیر تاو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ دَ)
درد گلو. ناراحتی در گلو:
گلودرد آفاق را از عیار
لعابی زجاجی دهد روزگار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گْلُ گِ لُ گُ)
دهی است از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد واقع در 24000گزی باختر بروجن و 12000گزی راه غله بناغان. هوای آن معتدل و دارای 165 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات آبی و دیمی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ گِ)
دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه شهرستان مشهد. سکنۀ آن 213 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان تبادکان است که در بخش حومه وارداک شهرستان مشهد واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کِ رُوْ گِ)
نام شهری بحدود جیحون، گروگرد هم گفته اند. (لغت شاهنامه ص 218)
لغت نامه دهخدا
(فَلْ وَ)
دهی است از بخش طرخوران شهرستان اراک که دارای 181 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، بنشن و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تُ گِ)
دهی از دهستان همایجان است که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خُ گُ دَ / دِ)
نوعی از آلوی بزرگ باشد و بعضی گویند میوه ای است شبیه شفتالو. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَلْ وَ)
دهی است از دهستان چیمه رود بخش نطنز شهرستان کاشان. سکنۀ آن 520 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سِ گُ)
دهی است از دهستان علمدار گرگر بخش جلفا شهرستان مرند، دارای 237 تن سکنه و آب آن از چشمه است. محصول آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
از قرای مرو شاهجهان. (انجمن آرا از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
شاهلوک. شاهلوج. آلوزرد. رجوع به آلوزرد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
قسمی آلو که میوۀ آن خردتر از آلوسیاه و پوست و گوشت زرد دارد. در اوّل ترش خوش وچون برسد شیرین است. شاهلوک. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). شاهلوج. اجاص اصفر. آلوگرده. گرده آلو. گرده
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو گِ)
دهی است از دهستان قصبه بخش حومه شهرستان سبزوار، واقع در ده هزارگزی باختر سبزوار و دوهزارگزی شمال شوسۀ سبزوار به شاهرود. جلگه، معتدل، آب از قنات و محصول آن غلات و پنبه و زیره و شغل اهالی زراعت و راه اتومبیل رو است. از آثار باستانی بدانجا برجی است که از زمان قدیم ساخته شده و بنام میل خسروگرد معروف است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). و رجوع به حبیب السیر چ 1 تهران ص 399 و ’انجمن آرای ناصری’ و ’آنندراج’ شود: شهرکی است از خراسان بنزدیک سبزوار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
گردش سال (تحویل سال: و طالع نگاه داشت و آن سال که شمس بدرجه اعتدال ربیعی رسید وقت سال گردش در آن سرای بتخت نشست)
فرهنگ لغت هوشیار
درجه ایست در آرتش بالاتر از سروان و پایین تر از سرهنگ دوم و علامت آن یک ستاره هشت پربزرگ است
فرهنگ لغت هوشیار
قسم، اقرار و اعترافی که شخص از روی شرف و ناموس خود میکند و خدا یا بزرگی را شاهد گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالگرد
تصویر سالگرد
((گَ))
زمانی از سال که یک یا چند سال از واقعه ای گذشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالگرد
تصویر سالگرد
آنیورسری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گلودرد
تصویر گلودرد
آنژین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوگند
تصویر سوگند
قسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بروگرد
تصویر بروگرد
بروجرد
فرهنگ واژه فارسی سره
برگش
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی