جدول جو
جدول جو

معنی سلوزه - جستجوی لغت در جدول جو

سلوزه
مکانی در رودخانه با آبشارهای کوتاه، تخته سنگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوزه
تصویر سوزه
تکه پارچه ای که زیر بغل پیراهن یا میان شلوار بدوزند، خشتک، خشتچه، تریز جامه، برای مثال پرزر و در گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱ - ۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَوْ وَ زَ)
تأنیث ملوز. بادامی: عین ملوزه، چشم بادامی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملوز (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ)
برکه ای است بین واقصه و قرعاء بر طریق بنی وهب و قباب ام جعفر. در نه میلی قرعاء وآنجا هم برکه ای است اسحاق بن ابراهیم رافعی را بر یازده میلی لوزه. (از معجم البلدان) یاقوت گوید: تردید دارم که لوزه با راء مهمله است یا با زاء یک نقطه
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ)
یکی لوز. یک بادام. (منتهی الارب) ، هر یک از دو برآمدگی بادام شکل درون گلو. و رجوع به لوزتان و لوزتین شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
تریز جامه است که چابق باشد. (برهان) (آنندراج). تریز جامه. (غیاث). سوزن:
خشتک زر سوزه پیراهنش
پر زر و در گشته ز تو دامنش.
نظامی.
دواج آسمان در پیش قدرت
کمینه سوزه ای از پیرهن گیر.
عمید لومکی (از آنندراج).
گرنه به همت سزای سبز دواجی
از چه ز مه سوزه قبای تو آمد.
شمس طبسی (از آنندراج).
، تکمۀ قبا و در رشیدی به معنی پارچۀ مربع که در بغل پیراهن دوزند. (غیاث). پارچۀ مثلثی که از سر تریز ببرند تا بغلک را بر آن دوزند. (ناظم الاطباء) ، بغلک و خشتک پیراهن و جامه. (آنندراج) ، سرافرازی خاطر، جاه. منزلت. مرتبه، کبر. غرور. خودبینی. (ناظم الاطباء) ، بثره های ریزه بر بشره از اثر خوی و جز آن. (یادداشت بخط مؤلف). جوش های خردتر از کورک، گیاهی شبیه به اسفناج که در آشها کنند و مردم خراسان برغست و بتازی قثاء بری گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ / سُ وَ)
خرسندی و بی غمی. اسم است تسلی را. (منتهی الارب). خرسندی. شادی. بی غمی. اسم است مر تسلی را. (ناظم الاطباء) ، فراخی زندگانی. سنوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بنت عبدالله. محدثه سمعت خطیب المزه و ابن الخیمی و ابن الانماطی و حدثت. و توفیت فی ذی القعده سنه 725هجری و قد جاوزت الخمسین. (اعلام النساء ج 3 ص 1364)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
هر چیز که آن چرب و شیرین باشد، خواه لقمه و خواه سخنان خوب و دلکش وبه معنی فروتنی و چاپلوسی و فریب هم هست. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت دویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَصْ صی)
دراززبان گردیدن، درازدست و چیره شدن. (منتهی الارب). رجوع به سلاطه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ زَ / زِ)
بمعنی کلوز است که غوزۀ پنبۀ شکفته باشد و آن را جوزقه نیز خوانند. (برهان). بمعنی کلوز است و به زای فارسی هم آمده است. (آنندراج). کلوز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلوز شود
لغت نامه دهخدا
(فُ زَ / زِ)
ستونی و چوبی را گویند که بدان خانه پوشند. و با رای بی نقطه هم آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 38هزارگزی شمال باختری سنندج و 6هزارگزی شمال خاوری. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات. و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(طُ زَ)
نام شهری به فرانسه. طلوشه. صاحب الحلل السندسیه گوید: طولوزه شهر کوچکی است که سکان آن شش هزار تن است و موقع سرسبز و خرمی دارد و دارای کارخانه های کاغذسازی است. این شهر بر ساحل نهر اوریه است. (الحلل السندسیه ج 1 ص 338)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلوه
تصویر سلوه
خرسندی، فراموشی، سرگرمی، بی اندوهی آسود گی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوزه
تصویر کلوزه
غوزه پنبه که شکفته شده و پنبه ها از آن بر آمده باش جوزغه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوزه
تصویر لوزه
هر یک از دو برآمدگی بادام شکل درون گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزه
تصویر سوزه
((زَ یا زِ))
عمل سوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزه
تصویر سوزه
تریز جامه، تک پارچه ای که در زیر بغل پیراهن یا میان شلوار دوزند
فرهنگ فارسی معین
((لُ زِ))
هر یک از دو جسم بادامی شکل کوچک که از بافت لنفی تشکیل شده و در دو طرف حلق قرار دارد
فرهنگ فارسی معین
سوز درد سوزش درد، سوزش، خارش، علف سبز، سبزه
فرهنگ گویش مازندرانی