جدول جو
جدول جو

معنی سلمقانی - جستجوی لغت در جدول جو

سلمقانی
(سَ مَ)
منسوب به سلمقان از قرای سرخس. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلمانی
تصویر سلمانی
کسی که موی سر و ریش مردم را می تراشد، آرایشگر مرد، کنایه از مکان اصلاح موی صورت و سر، آرایشگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلمانی
تصویر ظلمانی
بسیار تاریک، نوعی زمرد گران قیمت به رنگ سبز تیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامانی
تصویر سامانی
مربوط به سامانیان، از نوادگان سامان، برای مثال خلاف تو برکنده سامانیان را / ز بستان ها سرو و از کاخ ها در (فرخی - ۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
مربوط به سلیمان مثلاً انگشتر سلیمانی، ملک سلیمانی مانند سلیمان مثلاً حشمت سلیمانی، در علم زمین شناسی نوعی عقیق
فرهنگ فارسی عمید
(تِ لِ)
محمد بن عبدالحق بن سلیمان القاضی مکنی به ابوعبدالله. در سال 625 هجری قمری درگذشت. او راست: جامع المختار من المنتقی و الاستذکار. نظم العقود و رقم الحلل و البرود. (ازاسماء المؤلفین ج 2 ستون 112). رجوع به محمد شود
محمد بن ابی شریف الحسنی مکنی به ابوعبدالله. او راست: تحقیق القال و تسهیل المال در شرح لامیه الافعال ابن مالک در نحو. (از اسماء المؤلفین ج 2 ستون 226). رجوع به محمد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
سلم. (دهار) (ترجمان القرآن). تدین به دین اسلام. (ناظم الاطباء). مسلمان بودن. اسلام. (یادداشت مرحوم دهخدا). حنیفیت. (السامی) : از روزگار مسلمانی باز پادشائی این ناحیت اندر فرزندان به اوست. (حدود العالم).
ای ترک به حرمت مسلمانی
کم بیش به وعده ها نبخسانی.
معروفی.
محال را نتوانم شنید و هزل و دروغ
که هزل گفتن کفر است در مسلمانی.
منجیک.
در اول فتوح خراسان که ایزد... خواست مسلمانی آشکارتر گردد. (تاریخ بیهقی). اختیارکردۀ حضرت ما باش تا آنچه باید فرمود در مسلمانی می فرمائیم... تا منت پیغمبر ما بجای آورده باشیم. (تاریخ بیهقی). ایزد... سبکتگین را از درجۀ کفر به درجۀ ایمان رسانید ووی را مسلمانی عطا داد و پس برکشید. (تاریخ بیهقی).
معرفت کارکنان خدای
دین مسلمانی را چون بناست.
ناصرخسرو (دیوان ص 58).
چار علم رکن مسلمانی است
پنج دعا نوبت سلطانی است.
نظامی.
ای که مسلمانی و گبریت نیست
چشمه ای و قطرۀ آبیت نیست.
نظامی.
گر تو قرآن بدین نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی.
سعدی.
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست.
سعدی.
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردائی.
حافظ.
خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش
همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود.
حافظ.
اسلام به ذات خود ندارد عیبی
عیبی که در اوست از مسلمانی ماست.
؟
- از مسلمانی برگشتن، ارتداد.
- مسلمانیا، (از: مسلمانی + الف، نشانۀ حسرت و تأسف) وای مسلمانی. کنایه از فراموش شدگی دین اسلام: دریغا مسلمانیا که از پلیدی نامسلمانی اینها بایست کشید [احمد بن ابی داود از افشین] . (تاریخ بیهقی ص 173).
، دین داری. تدین. (از ناظم الاطباء). خداشناسی. ایمان: آن مرد خاله زادۀ فرعون بود و مسلمان بود ولیکن مسلمانی پنهان داشت. (قصص الانبیاء ص 92)، دین درست. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ز تو شمع دانش برافروختم
ز دستت مسلمانی آموختم.
شمسی (یوسف و زلیخا).
،
{{اسم مرکّب}} بلاد اسلام. ناحیت مسلم نشین. ممالک اسلامی. اراضی و نواحی مسلمان نشین: رنجس و مسقط دو شهر است [از ناحیت سریر] با نعمت بسیار و از این هر دو ناحیت برده بسیار افتد به مسلمانی. (حدود العالم). سیکول، شهری است بزرگ بر حد میان خلخ و چگل نزدیک به مسلمانی، جائی آبادان و بانعمت. (حدود العالم). کولان، ناحیتی خرداست [از خلخ] و به مسلمانی پیوسته و اندر او کشت و برز است. (حدود العالم).
رعیت پناها دلت شاد باد
به سعیت مسلمانی آباد باد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(ذَ مَلْ لَ نی ی)
مرد فصیح زبان. مرد زبان آور. مرد زودگوی و حاضرجواب
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
ابوجعفر محمد بن علی معروف به ابن ابی العزاقر از مردم شلمغان از قرای واسط بود و اواز جمله کسانی است که به مخالفت با حسین بن روح و مذهب او پرداخت و خود مذهبی جدید آورد که پیروانش را به نام خود او عزاقریه یا شلمغانیه مینامند. او یکی از کتّاب بغداد و یکی از مؤلفین و علمای شیعۀ امامیه بود و قبل از تأسیس مذهب پیش طایفۀ امامیه مقامی بلند داشت و مؤلفاتش مورد رجوع و استفادۀ امامیه بود، چنانکه حسین بن روح به محض اینکه به مقام ابوجعفر عمری نشست به خانه او رفت و در غیبت خود نیز او را به نیابت خویش منصوب کرد و در این مدت او سفیر و رابط بین مردم و حسین بن روح بود و توقیعات حضرت قائم به توسط حسین بن روح به دست شلمغانی صادر می شد و مردم برای رفع حوائج و حل مهمات خود به او مراجعه می نمودند. تاریخ خروج شلمغانی تقریباً از حدود سال 304- 311 هجری قمری آغاز شده و گویا از ابتدا هم نظر او گرفتن مقام حسین بن روح و ’باب’ قلم دادن خود به جای او بوده و بعداً کار ادعای او بالا گرفته و دعوی نبوت و الوهیت نیز کرده است. شلمغانی به موصل و بغداد رفت ودر آنجا طرفداران و پیروان فراوانی پیدا کرد و مذهب عزاقریه اوج گرفت. از مشاهیر کسانی که بدو گرویدند حسین بن القاسم وزیر مقتدر خلیفه و ابوجعفر بن بسطام وابوعلی بن بسطام از کتاب و بزرگان شیعه بودند. شلمغانی و ابن ابی عون را در سال 322 هجری قمری به امر خلیفه گردن زدند و سپس جسد ایشان را به دار آویختند و نعش آن دو را سوخته و خاکسترشان را به آب دجله دادند. شلمغانی احکام دین خود را در کتابی به نام (الحاسه السادسه) تدوین کرده بود. از تألیفات دیگر اوست: 1- کتاب التکلیف. 2- ماهیه العصمه. 3- المباهله. 4- المعارف. 5- الایضاح. 6- فضایل العمرتین. 7- الانوار. 8- التعلیم. 9- الزهاد و التوحید. 10- الغیبه. (از خاندان نوبختی صص 231- 222). و رجوع به فهرست همین مأخذ، کامل ابن اثیر ج 8 ص 110، فهرست غیبت طوسی، معجم الادبا، نامۀ دانشوران ج 2 ص 747 و مادۀ عزاقریه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ نی یَ)
نام فرقه ای از غلاه معتقدبه الوهیت سلمان فارسی. (از خاندان نوبختی ص 257)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
منسوب به سلمسین است که قریه ای است در چند فرسخی حران و محدث معروف ابومحمد مخلدبن مالک بن جابر بن سنان از آنجاست. (الانساب سمعانی) (لباب الانساب ص 553)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
مولانا سلیمانی در خدمت بابر میرزا می بود و بدیهه را روان میگفت و در جواب این مطلع خواجه حافظ که:
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود.
این مطلع را گفته:
حال هر نکته بر پیر خرد مشکل بود
آزمودیم بیک جرعۀ می حاصل بود.
(از مجالس النفاس ص 21)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور. دارای 322 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نسبت است به سانقان که طایفه ای از اهل علم از آنجا برخاسته اند، (معجم البلدان) (الانساب سمعانی)، رجوع به صانقانی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
نسبت است به قلمدان، اطاق قلمدانی، اطاقی دراز که یک سر طول آن یا دو سر آن شکل هلالی دارد. اطاقی که انتهای آن قوسی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
منسوب است به تلمسان که یکی از بلاد عظیم است به مغرب. (از انساب سمعانی). رجوع به تلمسان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سلمان است. (فرهنگ فارسی معین) ، نام نوعی از شمشیر است. (نوروزنامه) (فرهنگ فارسی معین) ، کسی که موی سر مردم را اصلاح کند و ریش بتراشد. آرایشگر. (فرهنگ فارسی معین). سرتراش. گرای. حجام. دلاک. حلاق. آینه دار:
سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی
که ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی.
؟
، حق و دستمزدی که به سلمانی دهند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است سه فرسخ و نیم جنوبی رامهرمز. (فارسنامۀ ناصری)
چهار فرسخ میانۀ جنوب و مغرب فلاحی. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
نوعی از جنطیانا. (یادداشت بخط مؤلف) : خرمقانی، جنطیانایی که دیقوریدوس از آن بحث کند همین جنطیاناست. (از ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا
برگرفته از نام سلمان پارسی از یاران پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آرایش گر پیرا، پیرایشگاه منسوب به سلمان (نامی از نامهای کسان)، منسوب به سلمان پارسی: بباید در ره ایمان یکی تسلیم سلمانی، کسی که موی سر مردم را اصلاح کند و ریش را بتراشد حلاق آرایشگر، مغازه سلمانی، حق و دستمزدی که به سلمانی ده و قریه پردازند. منسوب به سلمیه، نوعی شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
مسلمان بودن اسلام: توحید اصل علوم است و سر معارف و مایه دین و بنا مسلمانی. (کشف الاسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی که سلمان پارسی را خدا می دانستند و واژه (مسلمان) را برگرفته از سلمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
وابسته به سلیمان پادشاه، دار اشکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلمانی
تصویر کلمانی
زبان آور: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تاریک تار تیره، بهترین نوع زمرد و آن سبز سیر است و خفت وزن و سرعت انکسار و شدت نمومت و عدم مصابرت بر آتش از صفات اوست. در پیوند با ظلم است برابر با تاریک شدن ظلمانی ظلمانی تار آزاغ تارون دخش بخواه آنچه خواهی و دیگر ببخش مکن بر دل ما چنین روز دخش (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامانی
تصویر سامانی
منسوب به سامان (خدات) از خاندان سامانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلطانی
تصویر سلطانی
شاهی منسوب به سلطان: بتخت بوستان زد گل دگر ره کوس سلطانی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سمنان از مردم سمنان اهل سمنان، لهجه ای که مردم سمنان بدان سخن گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلطانی
تصویر سلطانی
منسوب به سلطان، نوعی کتاب در قطع 30 * 50 سانتی متر، نوعی کباب برگ که پهن تر و عالی تر از انواع دیگر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلمانی
تصویر ظلمانی
((ظُ))
تیره، تاریک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلمانی
تصویر سلمانی
((سَ))
آرایش گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
((سُ لِ یا لَ))
منسوب به سلیمان. نوعی شمشیر، گونه ای سنگ آذرین. از خواص این سنگ آن است که بر اثر سایش و اصطکاک خاصیت فسفرسانس پیدا می کند و روشنی خاص نشان می دهد و چون سختی جالب توجهی دارد جزو سنگ های زمینی و احجار کریمه به شمار می رود
فرهنگ فارسی معین
آرایشگر، حلاق، سرتراش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مسلمان بودن، اسلام
متضاد: کفر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرایشگر
فرهنگ گویش مازندرانی