منسوب به سلمان است. (فرهنگ فارسی معین) ، نام نوعی از شمشیر است. (نوروزنامه) (فرهنگ فارسی معین) ، کسی که موی سر مردم را اصلاح کند و ریش بتراشد. آرایشگر. (فرهنگ فارسی معین). سرتراش. گرای. حجام. دلاک. حلاق. آینه دار: سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی که ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی. ؟ ، حق و دستمزدی که به سلمانی دهند. (فرهنگ فارسی معین)
منسوب به سلمان است. (فرهنگ فارسی معین) ، نام نوعی از شمشیر است. (نوروزنامه) (فرهنگ فارسی معین) ، کسی که موی سر مردم را اصلاح کند و ریش بتراشد. آرایشگر. (فرهنگ فارسی معین). سرتراش. گرای. حجام. دلاک. حلاق. آینه دار: سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی که ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی. ؟ ، حق و دستمزدی که به سلمانی دهند. (فرهنگ فارسی معین)
برگرفته از نام سلمان پارسی از یاران پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آرایش گر پیرا، پیرایشگاه منسوب به سلمان (نامی از نامهای کسان)، منسوب به سلمان پارسی: بباید در ره ایمان یکی تسلیم سلمانی، کسی که موی سر مردم را اصلاح کند و ریش را بتراشد حلاق آرایشگر، مغازه سلمانی، حق و دستمزدی که به سلمانی ده و قریه پردازند. منسوب به سلمیه، نوعی شمشیر
برگرفته از نام سلمان پارسی از یاران پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آرایش گر پیرا، پیرایشگاه منسوب به سلمان (نامی از نامهای کسان)، منسوب به سلمان پارسی: بباید در ره ایمان یکی تسلیم سلمانی، کسی که موی سر مردم را اصلاح کند و ریش را بتراشد حلاق آرایشگر، مغازه سلمانی، حق و دستمزدی که به سلمانی ده و قریه پردازند. منسوب به سلمیه، نوعی شمشیر
مولانا سلیمانی در خدمت بابر میرزا می بود و بدیهه را روان میگفت و در جواب این مطلع خواجه حافظ که: یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود. این مطلع را گفته: حال هر نکته بر پیر خرد مشکل بود آزمودیم بیک جرعۀ می حاصل بود. (از مجالس النفاس ص 21)
مولانا سلیمانی در خدمت بابر میرزا می بود و بدیهه را روان میگفت و در جواب این مطلع خواجه حافظ که: یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود. این مطلع را گفته: حال هر نکته بر پیر خرد مشکل بود آزمودیم بیک جرعۀ می حاصل بود. (از مجالس النفاس ص 21)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور. دارای 322 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور. دارای 322 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
سلم. (دهار) (ترجمان القرآن). تدین به دین اسلام. (ناظم الاطباء). مسلمان بودن. اسلام. (یادداشت مرحوم دهخدا). حنیفیت. (السامی) : از روزگار مسلمانی باز پادشائی این ناحیت اندر فرزندان به اوست. (حدود العالم). ای ترک به حرمت مسلمانی کم بیش به وعده ها نبخسانی. معروفی. محال را نتوانم شنید و هزل و دروغ که هزل گفتن کفر است در مسلمانی. منجیک. در اول فتوح خراسان که ایزد... خواست مسلمانی آشکارتر گردد. (تاریخ بیهقی). اختیارکردۀ حضرت ما باش تا آنچه باید فرمود در مسلمانی می فرمائیم... تا منت پیغمبر ما بجای آورده باشیم. (تاریخ بیهقی). ایزد... سبکتگین را از درجۀ کفر به درجۀ ایمان رسانید ووی را مسلمانی عطا داد و پس برکشید. (تاریخ بیهقی). معرفت کارکنان خدای دین مسلمانی را چون بناست. ناصرخسرو (دیوان ص 58). چار علم رکن مسلمانی است پنج دعا نوبت سلطانی است. نظامی. ای که مسلمانی و گبریت نیست چشمه ای و قطرۀ آبیت نیست. نظامی. گر تو قرآن بدین نمط خوانی ببری رونق مسلمانی. سعدی. ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست. سعدی. گر مسلمانی از این است که حافظ دارد وای اگر از پس امروز بود فردائی. حافظ. خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود. حافظ. اسلام به ذات خود ندارد عیبی عیبی که در اوست از مسلمانی ماست. ؟ - از مسلمانی برگشتن، ارتداد. - مسلمانیا، (از: مسلمانی + الف، نشانۀ حسرت و تأسف) وای مسلمانی. کنایه از فراموش شدگی دین اسلام: دریغا مسلمانیا که از پلیدی نامسلمانی اینها بایست کشید [احمد بن ابی داود از افشین] . (تاریخ بیهقی ص 173). ، دین داری. تدین. (از ناظم الاطباء). خداشناسی. ایمان: آن مرد خاله زادۀ فرعون بود و مسلمان بود ولیکن مسلمانی پنهان داشت. (قصص الانبیاء ص 92)، دین درست. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ز تو شمع دانش برافروختم ز دستت مسلمانی آموختم. شمسی (یوسف و زلیخا). ، {{اسم مرکّب}} بلاد اسلام. ناحیت مسلم نشین. ممالک اسلامی. اراضی و نواحی مسلمان نشین: رنجس و مسقط دو شهر است [از ناحیت سریر] با نعمت بسیار و از این هر دو ناحیت برده بسیار افتد به مسلمانی. (حدود العالم). سیکول، شهری است بزرگ بر حد میان خلخ و چگل نزدیک به مسلمانی، جائی آبادان و بانعمت. (حدود العالم). کولان، ناحیتی خرداست [از خلخ] و به مسلمانی پیوسته و اندر او کشت و برز است. (حدود العالم). رعیت پناها دلت شاد باد به سعیت مسلمانی آباد باد. سعدی (بوستان)
سِلم. (دهار) (ترجمان القرآن). تدین به دین اسلام. (ناظم الاطباء). مسلمان بودن. اسلام. (یادداشت مرحوم دهخدا). حنیفیت. (السامی) : از روزگار مسلمانی باز پادشائی این ناحیت اندر فرزندان به اوست. (حدود العالم). ای ترک به حرمت مسلمانی کم بیش به وعده ها نبخسانی. معروفی. محال را نتوانم شنید و هزل و دروغ که هزل گفتن کفر است در مسلمانی. منجیک. در اول فتوح خراسان که ایزد... خواست مسلمانی آشکارتر گردد. (تاریخ بیهقی). اختیارکردۀ حضرت ما باش تا آنچه باید فرمود در مسلمانی می فرمائیم... تا منت پیغمبر ما بجای آورده باشیم. (تاریخ بیهقی). ایزد... سبکتگین را از درجۀ کفر به درجۀ ایمان رسانید ووی را مسلمانی عطا داد و پس برکشید. (تاریخ بیهقی). معرفت کارکنان خدای دین مسلمانی را چون بناست. ناصرخسرو (دیوان ص 58). چار علم رکن مسلمانی است پنج دعا نوبت سلطانی است. نظامی. ای که مسلمانی و گبریت نیست چشمه ای و قطرۀ آبیت نیست. نظامی. گر تو قرآن بدین نمط خوانی ببری رونق مسلمانی. سعدی. ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست. سعدی. گر مسلمانی از این است که حافظ دارد وای اگر از پس امروز بود فردائی. حافظ. خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود. حافظ. اسلام به ذات خود ندارد عیبی عیبی که در اوست از مسلمانی ماست. ؟ - از مسلمانی برگشتن، ارتداد. - مسلمانیا، (از: مسلمانی + الف، نشانۀ حسرت و تأسف) وای مسلمانی. کنایه از فراموش شدگی دین اسلام: دریغا مسلمانیا که از پلیدی نامسلمانی اینها بایست کشید [احمد بن ابی داود از افشین] . (تاریخ بیهقی ص 173). ، دین داری. تدین. (از ناظم الاطباء). خداشناسی. ایمان: آن مرد خاله زادۀ فرعون بود و مسلمان بود ولیکن مسلمانی پنهان داشت. (قصص الانبیاء ص 92)، دین درست. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ز تو شمع دانش برافروختم ز دستت مسلمانی آموختم. شمسی (یوسف و زلیخا). ، {{اِسمِ مُرَکَّب}} بلاد اسلام. ناحیت مسلم نشین. ممالک اسلامی. اراضی و نواحی مسلمان نشین: رنجس و مسقط دو شهر است [از ناحیت سریر] با نعمت بسیار و از این هر دو ناحیت برده بسیار افتد به مسلمانی. (حدود العالم). سیکول، شهری است بزرگ بر حد میان خلخ و چگل نزدیک به مسلمانی، جائی آبادان و بانعمت. (حدود العالم). کولان، ناحیتی خرداست [از خلخ] و به مسلمانی پیوسته و اندر او کشت و برز است. (حدود العالم). رعیت پناها دلت شاد باد به سعیت مسلمانی آباد باد. سعدی (بوستان)
رجل کلمانی، مرد بسیارسخن. و کلّمانی ّ و کلمّانی ّ نظیر ندارند، و کلمانیه مؤنث آن است. (منتهی الارب). مرد بسیار کلام و پرگو و زبان آور، مردنیکوسخن فصیح کلام. (ناظم الاطباء). رجل کلمانی، مرد نیکوسخن فصیح کلام یا کلمّانی ّ. بسیارسخن و تأنیث آن در جمیع صورتها با تاء است. (از اقرب الموارد).
رجل کلمانی، مرد بسیارسخن. و کِلِّمانی ّ و کِلِمّانی ّ نظیر ندارند، و کلمانیه مؤنث آن است. (منتهی الارب). مرد بسیار کلام و پرگو و زبان آور، مردنیکوسخن فصیح کلام. (ناظم الاطباء). رجل کلمانی، مرد نیکوسخن فصیح کلام یا کِلِمّانی ّ. بسیارسخن و تأنیث آن در جمیع صورتها با تاء است. (از اقرب الموارد).
تار. تاری. تاریک. مظلم. مظلمه. تیره: همه درذات انسان هست حاصل گلش ظلمانی و نورانیش دل. ناصرخسرو. صبح جهان افروز... کلۀ ظلمانی از پیش برداشت. (کلیله و دمنه). آن روز جوانان لشکر چالش میکردند تا بساط ظلمانی شب گسترده شد. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر آفتاب وار چراغی در خانه ظلمانی محنتم داری چون آفتاب به مشعله داری درگهت بازایستم. (ترجمه تاریخ یمینی) ، اجود انواع زمرّد است و آن مشبعالخضره است. (بیرونی). ظلمانی زمردی است که برخلاف صیقلی بود و خفت وزن و سرعت انکسار و شدت نعومت و عدم مصابرت بر نار از جملۀ صفات و علامات آن است. (جواهرنامه)
تار. تاری. تاریک. مُظلم. مُظلمه. تیره: همه درذات انسان هست حاصل گِلش ظلمانی و نورانیش دل. ناصرخسرو. صبح جهان افروز... کلۀ ظلمانی از پیش برداشت. (کلیله و دمنه). آن روز جوانان لشکر چالش میکردند تا بساط ظلمانی شب گسترده شد. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر آفتاب وار چراغی در خانه ظلمانی محنتم داری چون آفتاب به مشعله داری درگهت بازایستم. (ترجمه تاریخ یمینی) ، اجود انواع زمرّد است و آن مشبعالخضره است. (بیرونی). ظلمانی زمردی است که برخلاف صیقلی بود و خفت وزن و سرعت انکسار و شدت نعومت و عدم مصابرت بر نار از جملۀ صفات و علامات آن است. (جواهرنامه)
منصور بن عبدالملک بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعیل بن احمد بن اسد بن سامان معروف به ’السدید’ بعد از پدرش امرا در کار پادشاهی مشورت کردند، تا اینکه منصور را بپادشاهی اختیار کردند، امیر پانزده سال حکومت کرد، و از منتصف شوال سنه خمس و ستین و ثلاثمائه درگذشت، رجوع به تاریخ گزیده ص 384 ببعد و آل سامان شود الیاس بن احمد برادر اسماعیل سامانی و در سال 293 هجری قمری والی قزوین بود، رجوع به تاریخ گزیده ص 791 و 794 شود
منصور بن عبدالملک بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعیل بن احمد بن اسد بن سامان معروف به ’السدید’ بعد از پدرش امرا در کار پادشاهی مشورت کردند، تا اینکه منصور را بپادشاهی اختیار کردند، امیر پانزده سال حکومت کرد، و از منتصف شوال سنه خمس و ستین و ثلاثمائه درگذشت، رجوع به تاریخ گزیده ص 384 ببعد و آل سامان شود الیاس بن احمد برادر اسماعیل سامانی و در سال 293 هجری قمری والی قزوین بود، رجوع به تاریخ گزیده ص 791 و 794 شود
منسوب به سامان: گوید کز نسبت سامانی ام، سوزنی، رجوع به سامان (جد آل سامان) و سامانیان شود قسمی حصیر که به عبادان کنند: و حصارهای سامانی از عبادان خیزد، (حدود العالم)
منسوب به سامان: گوید کز نسبت سامانی ام، سوزنی، رجوع به سامان (جد آل سامان) و سامانیان شود قسمی حصیر که به عبادان کنند: و حصارهای سامانی از عبادان خیزد، (حدود العالم)
دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند، دارای 1208 تن سکنه و آب آن از قنات است. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند، دارای 1208 تن سکنه و آب آن از قنات است. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
تاریک تار تیره، بهترین نوع زمرد و آن سبز سیر است و خفت وزن و سرعت انکسار و شدت نمومت و عدم مصابرت بر آتش از صفات اوست. در پیوند با ظلم است برابر با تاریک شدن ظلمانی ظلمانی تار آزاغ تارون دخش بخواه آنچه خواهی و دیگر ببخش مکن بر دل ما چنین روز دخش (فردوسی)
تاریک تار تیره، بهترین نوع زمرد و آن سبز سیر است و خفت وزن و سرعت انکسار و شدت نمومت و عدم مصابرت بر آتش از صفات اوست. در پیوند با ظلم است برابر با تاریک شدن ظلمانی ظلمانی تار آزاغ تارون دخش بخواه آنچه خواهی و دیگر ببخش مکن بر دل ما چنین روز دخش (فردوسی)
منسوب به سلیمان. نوعی شمشیر، گونه ای سنگ آذرین. از خواص این سنگ آن است که بر اثر سایش و اصطکاک خاصیت فسفرسانس پیدا می کند و روشنی خاص نشان می دهد و چون سختی جالب توجهی دارد جزو سنگ های زمینی و احجار کریمه به شمار می رود
منسوب به سلیمان. نوعی شمشیر، گونه ای سنگ آذرین. از خواص این سنگ آن است که بر اثر سایش و اصطکاک خاصیت فسفرسانس پیدا می کند و روشنی خاص نشان می دهد و چون سختی جالب توجهی دارد جزو سنگ های زمینی و احجار کریمه به شمار می رود