جدول جو
جدول جو

معنی سلقل - جستجوی لغت در جدول جو

سلقل
(سَ قُ)
دست چپ. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سلقل
ترکی دست چپ
تصویری از سلقل
تصویر سلقل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کوچک ترین واحد سازندۀ بدن موجود زنده که می تواند به طور مستقل عمل کند، یاخته، زندان یک نفری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیل
تصویر سلیل
فرزند ذکور، پسر، بچۀ شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلسل
تصویر سلسل
آب روان گوارا، می خوشگوار
فرهنگ فارسی عمید
(سَ سَ)
آب شیرین و روشن و سرد و خوش که به گلو روان فروشود. (منتهی الارب) (آنندراج) :
زرشک سلسل زرین و رود صلصل جی
سرشک دجله روان است بر رخ بغداد.
(ترجمه محاسن اصفهان ص 10).
، می نرم و روان فروشونده بگلو. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ قَ)
دشت هموار نیکوخاک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، اسلاق، سلقان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَلْلا)
سله گر. (دهار). سله باف. (مهذب الاسماء). سازندۀ سبد. (ناظم الاطباء) ، سله فروش. (دهار) ، دزد چارپایان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بیماری سل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ سل و سله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
دهی است از دهستان خرم رود شهرستان تویسرکان، واقع در 24 هزارگزی شمال باختر تویسرکان و 6 هزارگزی جنوب باختر اشتران. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 617 تن است. آب آن از دو رشته قنات و چشمه و محصول آن غلات، دیم، انگور، کتیرا، و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و تابستان از راه سوبلق و لاشجر اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قِ قَ)
نام درخت انار صحرایی است و آن را قلاقل و قلقلان هم میگویند. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(قِ قِ)
گیاهی است که دانۀ آن سیاه باشد و نیکو در بوئیدن و نیک محرک باه خصوصاً چون کوفته به کنجد آمیخته به انگبین معجون سازند و آن را قلقلان بضم و قلاقل کعلابط نیز نامند یا آن سرد و نوع گیاه دیگر است و بیخ و ریشه آن گیاه را مغاث خوانند و عامه به غلط آن را با فاء خوانند. (منتهی الارب). درختی است به بلندی درخت انار و بار آن دانه ای است گرد و سیاه به اندازۀ فلفل یا کمی بزرگتر و در آن چسبندگی و شیرینی و بوی خوش است. (اقرب الموارد). به فارسی انار دانۀ دشتی نامیده میشود. طبیعت آن در دوم گرم و تر با رطوبت فضلیه و بغایت مقوی باه و منعظ و مسمن بدن هر نوع که استعمال نمایند خصوصاً با کنجد ویا با نبات و یا فانید و یا عسل سرشته و مصلح حال گرده و مثانه و زایل کننده احتراق و مقدار شربت بریان کردۀ آن از قبیل تنقل تا یک اوقیه و از کوبیدۀ آن تا نیم اوقیه و اکثار آن مصدع و مضر معده و مورث هیضه و مصلح آن بریان نمودن و با سکنجبین یا با قند و عسل خوردن، بدل آن به وزن آن ابهل و چهار دانگ آن مغز تخم خیار است. (مخزن الادویه). نباتی است شبیه به نبات کنب و چوب او مایل به سرخی و شاخها دراز و ثمرش مستدیر و بزرگتر از فلفل و املس و بیرون او مایل بسیاهی و مغز او با حلاوت و اندک لزوجت و پوست ساق او قوی تر از پوست کنب و گلش مایل به سفیدی و مستعمل از اودانۀ اوست و بعضی او را حب السمنه دانسته اند در دوم گرم و تر و بغایت مبهی خصوصاً با کنجد و نبات و مسمن بدن و قدر شربتش تا یک وقیه و مصدع و مصلحش بو دادن او و استعمال سکنجبین است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
زداینده. (از منتهی الارب). صاقل. روشنگر
لغت نامه دهخدا
(سِ)
زمرد یا نوعی از زمرد و آن دون مرتبۀ ریحانی و ریحانی دون ظلماتی. (الجماهر بیرونی ص 161)
لغت نامه دهخدا
(سِ قِ)
اسب لاغرکرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
جای بی نبات. این کلمه تابع بلقع است. یقال بلقع سلقع، یعنی جای خشک بی نبات. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین درشت. (مهذب الاسماء) ، شترمرغ نر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِلْ لو)
موجودات زنده با وجود اختلاف شکل و صفاتی که ظاهر میسازند همگی از عناصر کوچکی به اسم سلول ساخته شده اند که ساختمان آن در جانوران و گیاهان تقریباً به یک نوع است. علمی که مبنای آن بر تحقیق کیفیات سلولی است، سیتولوژی نامیده شده که اساس زیست شناسی جدید میباشد و در نیم قرن اخیر بواسطۀ تحقیقات و تجسسات دانشمندان بسط فوق العاده یافته و چون به اصل حیات بستگی دارد اهمیت زیاد پیدا نموده است، سلول در 1667 میلادی بواسطه ربرت هوک کشف گردیده و در 1824 میلادی دوتروشه آنرا چنین تعریف کرد: ’سلولها عناصر مستقل و آزادی هستند که جمیع بافتهای جانوری و گیاهی را تشکیل داده و ممکنست کاملاً به یکدیگر چسبیده و یا فاصله بین آنها موجود باشد’... ساختمان سلول - سلولهای حیوانی از چهار قسمت، سیتوپلاسم، سانتروزوم و هسته و شامه سلولی درست شده اند. (از جانورشناسی عمومی فاطمی صص 4- 6). یاخته. (فرهنگستان). سلولها بر چند نوع هستند:
1- سلولهای ترشح کننده.
2- سلولهای آنکس
3- سلول ابتدایی.
4- سلولهای ابتدائی پوست.
5- سلولهای ابتدایی استوانۀ مرکزی.
سلولهای دیگر به اسم سلول مادر، سلول مجرا، سلول معبر، سلول مولد، سلول غده، سلول همراه نیز وجود دارد. رجوع به گیاه شناسی ثابتی ص 32، 176، 143، 287، 289، 288، 291، 296، 321، 436، 461، 476، 478، 479، 466، جانورشناسی عمومی ص 202 ج 1 ص 5. و رجوع به یاخته شود
لغت نامه دهخدا
(سَ قُ)
دهی از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، پشم، لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ لَ)
زنی که از کون وی خون رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زنی که حیض شود از دبر سوی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
نادرست نویسی غلغل پارسی است جوشیدن آوای جوشیدن، آوای می که از گلوی تنگ برآید چست فرز: مرد، بازیگر اسپ اناردشتی، چشم خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیقل
تصویر سیقل
لاتینی تازی شده پیاز دشتی پیاز موش پیاز کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلسل
تصویر سلسل
آب گوارا، می گوارا سر زنده کودک آب گوارا، شراب خوشگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلقم
تصویر سلقم
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
واحد ساختمانی بدن جانداران موجودات زنده و صفاتی که ظاهر می سازند همگی از عناصر کوچکی باسم سلول ساخته شده اند که ساختمان آن در جانوران و گیاهان تقریباً به یک نوع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیل
تصویر سلیل
تیغ آخته، خوار گشته، می ناب، کوهان اشتر، نو زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلال
تصویر سلال
سل: بیماری باریک تاراجگر، سبد گر بیماری سل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقل
تصویر ساقل
روشنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلسل
تصویر سلسل
((سَ سَ))
آب گوارا، شراب خوشگوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلقل
تصویر قلقل
((قُ قُ یا قِ قِ))
مرد چست سبکروح و ظریف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلول
تصویر سلول
((س لُ))
یاخته، عنصر اصلی بدن در موجودات زنده، حجره، اتاق کوچکی که زندانی در آن نگهداری می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیل
تصویر سلیل
بچه، فرزند (آدمی و جانوران)، شراب خالص، کوهان شتر، محل روان شدن آب در وادی، درخت تاک، مغز حرام، نخاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیل
تصویر سلیل
((سَ))
برکشیده (شمشیر و مانند آن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلول
تصویر سلول
یاخته
فرهنگ واژه فارسی سره
شراب ناب، رحیق
متضاد: درد، تاک، رز، مغزحرام، نخاع، فرزند، پسر، ابن، بچه شتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد