یکی از مشتقات سلولز که به صورت ورقۀ نازک شفاف تهیه می شود و به دلیل عدم نفوذ رطوبت در آن، در جراحی برای زخم بندی و در صحافی در روکش جلد کتاب به کار می رود، ویژگی جلد کتابی که روکشی از جنس سلوفان داشته باشد
یکی از مشتقات سلولز که به صورت ورقۀ نازک شفاف تهیه می شود و به دلیل عدم نفوذ رطوبت در آن، در جراحی برای زخم بندی و در صحافی در روکش جلد کتاب به کار می رود، ویژگی جلد کتابی که روکشی از جنس سلوفان داشته باشد
یکی از بخشهای شهرستان خرم آباد است. این بخش در شمال باختری شهرستان واقع و حدود آن بشرح زیر است: از خاور به کوه و بخش سلسله، از شمال به منطقۀکرمانشاه، از غرب به رود خانه صیمره و گاماسیاب، ازجنوب به بخشهای طرهان و چگنی. آب آن از رودخانه های بادآور، کفراش، گیزه رود، حسن کاویار توده تیزآب قند وقنوات و چشمه های متفرقه تأمین میشود محصول آن غلات، صیفی، لبنیات و پشم است. راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه از این بخش میگذرد. این بخش از 5 دهستان بشرح زیر تشکیل گردیده است: 1- دهستان نورعلی دارای 41 آبادی و 9800 تن سکنه. 2- دهستان خاوه با 30 آبادی و 8800 تن سکنه. 3- دهستان کاکاوند با 99 آبادی و 19600 تن سکنه. 4- دهستان ایتیوند با 54 آبادی و 000، 10 تن سکنه. 5- دهستان میربک با 58 آبادی و 13400 تن سکنه. که جمع آن 282 آبادی و 62600 تن سکنه می شود. ساکنین از طایفۀ موسیوند، میربیک، نورعلی، ایتیوند و کاکاوند خاوه میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 6)
یکی از بخشهای شهرستان خرم آباد است. این بخش در شمال باختری شهرستان واقع و حدود آن بشرح زیر است: از خاور به کوه و بخش سلسله، از شمال به منطقۀکرمانشاه، از غرب به رود خانه صیمره و گاماسیاب، ازجنوب به بخشهای طرهان و چگنی. آب آن از رودخانه های بادآور، کفراش، گیزه رود، حسن کاویار توده تیزآب قند وقنوات و چشمه های متفرقه تأمین میشود محصول آن غلات، صیفی، لبنیات و پشم است. راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه از این بخش میگذرد. این بخش از 5 دهستان بشرح زیر تشکیل گردیده است: 1- دهستان نورعلی دارای 41 آبادی و 9800 تن سکنه. 2- دهستان خاوه با 30 آبادی و 8800 تن سکنه. 3- دهستان کاکاوند با 99 آبادی و 19600 تن سکنه. 4- دهستان ایتیوند با 54 آبادی و 000، 10 تن سکنه. 5- دهستان میربک با 58 آبادی و 13400 تن سکنه. که جمع آن 282 آبادی و 62600 تن سکنه می شود. ساکنین از طایفۀ موسیوند، میربیک، نورعلی، ایتیوند و کاکاوند خاوه میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 6)
مهرۀ افسون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آب باران است که بر مهرۀ افسون ریخته به عاشق خورانند تا از عشق تسلی یابد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، داروی بی غمی است که خوردن آن اندوه را دور کند و آنرا مفرح هم می خوانند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، خاک گور مرده است که در آب ریخته به عاشق دهند تا عشقش بمیرد. (منتهی الارب). خاک قبر مرده که در آب ریخته و صاف روی آنرا بعاشق جهت تسلی از عشق خورانند. (ناظم الاطباء)
مهرۀ افسون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آب باران است که بر مهرۀ افسون ریخته به عاشق خورانند تا از عشق تسلی یابد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، داروی بی غمی است که خوردن آن اندوه را دور کند و آنرا مفرح هم می خوانند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، خاک گور مرده است که در آب ریخته به عاشق دهند تا عشقش بمیرد. (منتهی الارب). خاک قبر مرده که در آب ریخته و صاف روی آنرا بعاشق جهت تسلی از عشق خورانند. (ناظم الاطباء)
چشمه ای است عجیب بقدس که در روز یک یا دو بار روان گردد و بدان برکت جویند. (منتهی الارب). عین سلوان در نزدیک بیت المقدس. (دمشقی). رجوع به سلوام، سفرنامۀ ناصرخسرو ص 34 و ناظم الاطباء شود
چشمه ای است عجیب بقدس که در روز یک یا دو بار روان گردد و بدان برکت جویند. (منتهی الارب). عین سلوان در نزدیک بیت المقدس. (دمشقی). رجوع به سلوام، سفرنامۀ ناصرخسرو ص 34 و ناظم الاطباء شود
دهی است از دهستان یاتری بخش گرمسار شهرستان دماوند. دارای 229 تن سکنه است. آب آن از حبله رود. محصول آنجا غلات، پنبه، بنشن، انار و انجیر می باشد. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ حسن آباد و امامزاده گوشه جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان یاتری بخش گرمسار شهرستان دماوند. دارای 229 تن سکنه است. آب آن از حبله رود. محصول آنجا غلات، پنبه، بنشن، انار و انجیر می باشد. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ حسن آباد و امامزاده گوشه جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
میرزا سلمان، از اهل اصفهان و بسیار خوش طبع و صحبت دوست بود. در زمان شاه مرحوم (شاه طهماسب اول) در دفتر کار میکرد در دورۀ شاه اسماعیل دوم بوزارت رسید و در زمان شاه سلطان محمد وزیراعظم، بلکه امیر اکرم شد. طبعی توانا داشت و دیوانی به اتمام رسانیده است. (مجمع الخواص صص 41- 42)
میرزا سلمان، از اهل اصفهان و بسیار خوش طبع و صحبت دوست بود. در زمان شاه مرحوم (شاه طهماسب اول) در دفتر کار میکرد در دورۀ شاه اسماعیل دوم بوزارت رسید و در زمان شاه سلطان محمد وزیراعظم، بلکه امیر اکرم شد. طبعی توانا داشت و دیوانی به اتمام رسانیده است. (مجمع الخواص صص 41- 42)
ملک. (منتهی الارب). والی. (آنندراج) (غیاث) .پادشاه. والی. (ناظم الاطباء). فرمان ده. (مهذب الاسماء) : بیکث، قصبۀ چاچ است و شهری بزرگ است و آبادان و خرم و مستقر سلطان اندر وی است. (حدود العالم). قرطبه، قصبۀ اندلس است و مستقر سلطان است و پادشاه وی امویان راست. (حدود العالم). و [مردم روس] ده ویک همه غنیمتها و بازرگانی های خویش هر سالی به سلطان دهند. (حدود العالم). از سلطان نصیحت بازنگیرم که خیانت کرده باشم. (تاریخ بیهقی). آنچه معلوم شماست با سلطان بازگویند و پادشاه از حق شناسی در حق این خاندان قدیم ترتیب فرماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360). من بجای خود بایستادم و علامت چتر سلطان پیش آمد. (تاریخ بیهقی). اصحاب سلطان... همیشه این مراتب را منظور نداشته اند. (کلیله و دمنه). در سه کار اقدام نتوان کرد مگر برفعت همت عمل سلطان. (کلیله و دمنه). لشکر سلطان و اتباع زید بهم فراز آمدند چون روز شداز آن چهل هزار دویست ماندند. (کتاب النقض ص 408). روبهی میدوید از غم جان روبهی دیگرش بدید چنان گفت خیر است بازگوی خبر گفت خرگیر می کند سلطان. انوری. مگو شاه و سلطان اگر مرد دردی ز رندان وقت آشنایی طلب کن. خاقانی. سلطانش امیر خواند و من برجهان فضل سلطان شناسمس نه به سلطان شناسمش. خاقانی. از صبح و شام هم به زر شام و سیم صبح سلطان چرخ را بغلامی خریده ایم. خاقانی. شاه ملت پاسبان را بر فلک هفت سلطان پاسبان بینی بهم. خاقانی. به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشکریانش هزارمرغ بسیخ. سعدی. او رفت و جانم میرود تن جامه بر خود میدرد سلطان چو خوابش میبرد از پاسبانانش چه غم. سعدی. ، خلیفۀ زمان. (خاندان نوبختی ص 68) : خدای طاعت خویش و رسول و سلطان خواست نکرد فرق دراین هر سه امر در فرقان. عنصری. - سلطان شرع: سلطان شرع و خادم و لالای او بلال من سر بپای بوسی لالا برآورم. خاقانی. خواهی ره مراد گشادن بهر دو ره اول گشاد نامۀ سلطان شرع گیر. خاقانی. ، حجت. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). حجت روشن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) : بسلطان مبین سوگند یاد کرد که این هدهد که بی فرمان غایب شده هرآینه وی را عذاب کنم سخت یا بکشم او را یا حجتی آورد هویدا. (قصص الانبیاء ص 164)، قدرت. (آنندراج) (غیاث) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سلطان کل شی ٔ، شدت و قوت هرچیزی. (آنندراج) (منتهی الارب). قدرت ملک. (منتهی الارب) : برکت عمر تو و مال تو و جان تو باد امر امر تو و سلطان همه سلطان تو باد. منوچهری. ز من معزول شد سلطان شیطان ندارم نیز سلطان را بسلطان. ناصرخسرو. ترا بر دگر زندگان زمینی چه گویی ز بهر چه داده ست سلطان. ناصرخسرو. آواز حسنت ای جان هفت آسمان بگیرد سلطان عشقت ای بت هردو جهان بگیرد. خاقانی. ، قهرمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). - سلطان الدم، جوشش و هیجان خون. (آنندراج) (منتهی الارب). ، (اصطلاح نظام) صاحب منصبی که صدتن سپاهی در زیر فرمان وی بود (قاجاریه). در عهد پهلوی این عنوان بدل به ’سروان’ شد. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)، لقبی بود که ابتدا به محمود غزنوی داده شده است. و کان ابنه [ابن سبکتکین] محمود اول ملقب بالسلطان و لم یلقب احد قبله. (ابن اثیر در وقایع سنۀ 187). لقبی است که بار اول امیر خلف آنگاه که در حبس غزنین بود بسلطان محمود غزنوی داد و گفته [محمود سلطان است] و نخست نام سلطنت بر پادشاهان از لفظ امیر خلف ملک سیستان رفت چون محمود او را بگرفت و بغزنین آورد گفت محمود سلطان است و از آن پس این لقب مستعمل شد. (مجمل التواریخ والقصص). - سلطان شهید، سلطان مسعود: رجوع به سلطان شهید شود. - سلطان ماضی، منظور سلطان محمود: مرا خداوند سلطان ماضی فرزند خواند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355). این علی تکین دشمنی بزرگ است از بیم سلطان ماضی آرمیده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350)
ملک. (منتهی الارب). والی. (آنندراج) (غیاث) .پادشاه. والی. (ناظم الاطباء). فرمان ده. (مهذب الاسماء) : بیکث، قصبۀ چاچ است و شهری بزرگ است و آبادان و خرم و مستقر سلطان اندر وی است. (حدود العالم). قرطبه، قصبۀ اندلس است و مستقر سلطان است و پادشاه وی امویان راست. (حدود العالم). و [مردم روس] ده ویک همه غنیمتها و بازرگانی های خویش هر سالی به سلطان دهند. (حدود العالم). از سلطان نصیحت بازنگیرم که خیانت کرده باشم. (تاریخ بیهقی). آنچه معلوم شماست با سلطان بازگویند و پادشاه از حق شناسی در حق این خاندان قدیم ترتیب فرماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360). من بجای خود بایستادم و علامت چتر سلطان پیش آمد. (تاریخ بیهقی). اصحاب سلطان... همیشه این مراتب را منظور نداشته اند. (کلیله و دمنه). در سه کار اقدام نتوان کرد مگر برفعت همت عمل سلطان. (کلیله و دمنه). لشکر سلطان و اتباع زید بهم فراز آمدند چون روز شداز آن چهل هزار دویست ماندند. (کتاب النقض ص 408). روبهی میدوید از غم جان روبهی دیگرش بدید چنان گفت خیر است بازگوی خبر گفت خرگیر می کند سلطان. انوری. مگو شاه و سلطان اگر مرد دردی ز رندان وقت آشنایی طلب کن. خاقانی. سلطانش امیر خواند و من برجهان فضل سلطان شناسمس نه به سلطان شناسمش. خاقانی. از صبح و شام هم به زر شام و سیم صبح سلطان چرخ را بغلامی خریده ایم. خاقانی. شاه ملت پاسبان را بر فلک هفت سلطان پاسبان بینی بهم. خاقانی. به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشکریانش هزارمرغ بسیخ. سعدی. او رفت و جانم میرود تن جامه بر خود میدرد سلطان چو خوابش میبرد از پاسبانانش چه غم. سعدی. ، خلیفۀ زمان. (خاندان نوبختی ص 68) : خدای طاعت خویش و رسول و سلطان خواست نکرد فرق دراین هر سه امر در فرقان. عنصری. - سلطان شرع: سلطان شرع و خادم و لالای او بلال من سر بپای بوسی لالا برآورم. خاقانی. خواهی ره مراد گشادن بهر دو ره اول گشاد نامۀ سلطان شرع گیر. خاقانی. ، حجت. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). حجت روشن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) : بسلطان مبین سوگند یاد کرد که این هدهد که بی فرمان غایب شده هرآینه وی را عذاب کنم سخت یا بکشم او را یا حجتی آورد هویدا. (قصص الانبیاء ص 164)، قدرت. (آنندراج) (غیاث) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سلطان کل شی ٔ، شدت و قوت هرچیزی. (آنندراج) (منتهی الارب). قدرت ملک. (منتهی الارب) : برکت عمر تو و مال تو و جان تو باد امر امر تو و سلطان همه سلطان تو باد. منوچهری. ز من معزول شد سلطان شیطان ندارم نیز سلطان را بسلطان. ناصرخسرو. ترا بر دگر زندگان زمینی چه گویی ز بهر چه داده ست سلطان. ناصرخسرو. آواز حسنت ای جان هفت آسمان بگیرد سلطان عشقت ای بت هردو جهان بگیرد. خاقانی. ، قهرمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). - سلطان الدم، جوشش و هیجان خون. (آنندراج) (منتهی الارب). ، (اصطلاح نظام) صاحب منصبی که صدتن سپاهی در زیر فرمان وی بود (قاجاریه). در عهد پهلوی این عنوان بدل به ’سروان’ شد. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)، لقبی بود که ابتدا به محمود غزنوی داده شده است. و کان ابنه [ابن سبکتکین] محمود اول ملقب بالسلطان و لم یلقب احد قبله. (ابن اثیر در وقایع سنۀ 187). لقبی است که بار اول امیر خلف آنگاه که در حبس غزنین بود بسلطان محمود غزنوی داد و گفته [محمود سلطان است] و نخست نام سلطنت بر پادشاهان از لفظ امیر خلف ملک سیستان رفت چون محمود او را بگرفت و بغزنین آورد گفت محمود سلطان است و از آن پس این لقب مستعمل شد. (مجمل التواریخ والقصص). - سلطان شهید، سلطان مسعود: رجوع به سلطان شهید شود. - سلطان ماضی، منظور سلطان محمود: مرا خداوند سلطان ماضی فرزند خواند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355). این علی تکین دشمنی بزرگ است از بیم سلطان ماضی آرمیده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350)
تثنیۀ خلف. منه: له ولدان خلفان، او راست دو فرزند یکی دراز و دیگری کوتاه و یا یکی سپید و دیگری سیاه و همچنین است له عیدان و امتان خلفان. (از منتهی الارب)
تثنیۀ خلف. منه: له ولدان خلفان، او راست دو فرزند یکی دراز و دیگری کوتاه و یا یکی سپید و دیگری سیاه و همچنین است له عیدان و امتان خلفان. (از منتهی الارب)