جدول جو
جدول جو

معنی سلغد - جستجوی لغت در جدول جو

سلغد
(سِ غَدد / سِلْ لَ)
مرد احمق و سست و خشمناک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گرگ، اسب سرخ فش و سرخ دم، مرد بسیارخواربسیارنوش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلغد
تصویر بلغد
ویژگی چیزهایی که روی هم نهاده شده است، توده شده، بلغنده، بلغده
فرهنگ فارسی عمید
(سِلْ لَ دَ / سِ غَدْ دَ)
زن بسیارخوار و بسیارنوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
گوشت کرانۀ گردن. (منتهی الارب). لغدود. لغدید. لغن. لغنون، پوستی که از زیر حلق گاو آویخته باشد. (دزی) ، گوشت پاره ای در گلو. (منتهی الارب). گوشتکی نزدیک لهاه. گوشت که بر گرداگرد ملازه بود. (مهذب الاسماء) ، گوشت پارۀ اندرون گوش و گویا آن زاید است، گوشت در پایان دهن بسوی حلق. ج، الغاد، منتهای نرمۀ گوش به طرف پایین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شکستن سر را. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در ثلغ. رجوع به ثلغ شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
ناپختگی گوشت. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
باران نرم و جز بصورت مزدوج طریقۀ استعمال دیگری ندارد و گویند ’اغضه اﷲ بسغدمغد’ یعنی تر و تازه دارد او را خدای تعالی بباران نرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
زمین نشیب که آب باران در آن جمع شود. (برهان) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام شهری است از ماوراءالنهر نزدیک سمرقند. گویند آب و هوای آن در نهایت لطافت باشد و آن بسغد سمرقند شهرت دارد. آن را بهشت دنیا هم میگویند. (برهان). سغد سرزمینی است در آسیای مرکزی کلمه سغدی در پارسی باستان ’سوغوده’ یا ’سوغد’ در اوستای متأخر ’سوغده’ (کشور سغدیان) و ’سوغد هوشایانا’ (مقر سغدیان) در یونانی ’سغدییو’ یا ’سغدیانویی’ آمده. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). موضعی است ازمشاهیر ولایت قریب بسمرقند که آن را از جنات اربعۀ دنیا شمرده اند و در خوشی آب و هوا مثل است. و در تواریخ آمده که سغد شهری آباد و بزرگ بوده و شمر نامی از سرداران عرب آن را بقهر مسخره کرده و خراب نموده وسمرقند را ساخته و آباد مانده و اصل در آن شمرکند بود و اکنون سمرقند مشهور است و سغد را بجهت قرب جواربسمرقند نسبت کنند. (آنندراج) : ناحیتی است از ماوراءالنهر که اندر نواحی مشرق جایی نیست از آن خرم تر با آبهای روان و درختان بسیار و هوائی درست و مردمانی مهماندار و آمیزنده و نعمتی فراخ و آبادان و مردمان نرم و دین دار. (حدود العالم) :
چنین گفت داننده دهقان سغد
که برناید از خانه باز جغد.
فردوسی.
بسغد است با لشکر افراسیاب
سپاه و سپهبدبرین روی آب.
فردوسی.
بریشم نوازان سغدی سرود
بگردون برآورده آواز رود.
نظامی.
برده بر طیبت سغد تو سمرقندی رشک
شده از دود بخاریت خجل نافۀ چین.
خواجه سلمان
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لَ)
کسی که پوست بینی او واشده باشد از سرخی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ غُ)
جد سلغریان یا اتابکان فارس (قرن 5 هجری) و رئیس یکدسته از ترکمانان قبچاق بود، که با طایفۀ خود به خراسان کوچ کرد، و پس از یک دوره تاخت و تاز بخدمت طغرل بیک پیوست و نزد او رتبۀ حاجبی یافت. سنقر بن مودود مؤسس سلغریان نوادۀ اوست. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ غُ)
نام قبیله ای است از ترکان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ غَ)
گرداندام تمام خلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- بقره سلغف، گاو فربه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِلْ لَ)
لاغر مضطرب خلقت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ قِ)
اسب لاغرکرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ مَ)
درازبالا. سخت ارکان و گول و متکبر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِلْ لَ)
ماده شتر توانا. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، سلاخد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ غُ)
جمعنموده و بالای هم نهاده و فراهم آمده. (از برهان) (هفت قلزم) (از ناظم الاطباء). بلغده. بلغند. بلغنده. (آنندراج). و رجوع به بلغده و بلغنده شود
لغت نامه دهخدا
(سُ طَ)
برگردانیدن شتر را بر جاده، دراز کشیدن گوش را تا راست شود، بازداشتن کسی را از حاجت وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سغد
تصویر سغد
باران نرم نرمه باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغد
تصویر لغد
لگد
فرهنگ لغت هوشیار
لوله ضخیم فلزی که ماشین چاپ که دور آن چند لا کاغذ گرفته میشود تا وقتی که از روی حروف میگذرد صدمه ای به حروف نرساند
فرهنگ لغت هوشیار