جدول جو
جدول جو

معنی سلعامه - جستجوی لغت در جدول جو

سلعامه
(سِ مَ)
ابوسلعامه، کنیۀ گرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرنامه
تصویر سرنامه
عنوان و آنچه در بالای نامه نوشته شود، مقدمۀ کتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلکامه
تصویر بلکامه
آرزومند، پرآرزو، پرحسرت
فرهنگ فارسی عمید
(تِ مَ)
نیک دانا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیرک نسب دان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نسابه. (اقرب الموارد). و رجوع به تعلمه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ مَ)
به معنی بلدام است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به بلدام شود
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
خرما که در آن پختگی شروع شده باشد از بن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
بدنام، از صفات مذمومۀ مرد بد و بدنام است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
صاحب کتاب قاموس مقدس آرد: العاله یعنی محل صعود خداوند و آن شهر بود در طرف مشرق اردن که به بنی راوبین داده شد و سپس موآب بر آن دست یافت و اکنون به العال معروف است و یک میل از حشبون فاصله دارد - انتهی. رجوع به العال شود، سیر و رفتار سریع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ بَ / تَ بَ / تِ لِعْ عا بَ)
مرد بسیاربازیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(بُ مَ / مِ)
مرکّب از: بل + کامه، پرآرزو و بسیارکام. (برهان)، بسیارکام. (آنندراج)، آرزومند و مشتاق و دلگرم. (ناظم الاطباء)، و رجوع به بل شود:
در پیش خود آن نامه چو بلکامه نهم
پروین ز سرشک دیده جامه بر نهم.
رودکی، منجنیق. (آنندراج)، بلکن. رجوع به بلکن شود
لغت نامه دهخدا
(تِ لِقْ قا مَ / تِ مَ)
تلقام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
نامه ای که در آن وقایع سال نویسند. تقویم. (استینگاس). کتابی که در آن وقایع سال را مینویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / سُ رَ)
سبعار. سبعره. (منتهی الارب). رجوع به سبعار و سبعره شود
لغت نامه دهخدا
(قِ مَ)
سطبر تمام خلقت از خرمابن و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
دام شکاری. (منتهی الارب). فخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ مَ)
شیخ قلحامه، پیر فانی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ می یَ)
دهی است از موصل. (منتهی الارب). قریۀ بزرگی است در نواحی موصل در مشرق دجله که بین این دو هشت فرسخ مسافت است و از بزرگترین قریه های موصل و آبادترین آن بوده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ مَ)
بلدامه است با دال مهمل. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). رجوع به بلدامه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ نَ)
مؤنث سلطان. قهرمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
ابن جندل بن عمرو بن کعب التمیمی وی بسال 23 قبل از هجرت درگذشت. شاعری جاهلی و از اهل حجاز است و در طبقۀ ’متلمس’ بشمار آمده است. شعر او در حکمت وجودت است و در جمهره اشعار عرب او را قصیده ای است. (اعلام زرکلی ج 1 ص 377). و رجوع به معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
فراخ حلق، کلان شکم، درازبینی، گرگ باریک دراز. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ مَ)
گرگ ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلقامه
تصویر سلقامه
گرگ ماده، بد زبان زن، ملخ تخم ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلحامه
تصویر قلحامه
کلانسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشعامه
تصویر قشعامه
دام شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلطانه
تصویر سلطانه
مونث سلطان شاه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوانه
تصویر سلوانه
آبمهره، مهره افسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنامه
تصویر سرنامه
آنچه که بر سر کتابها نویسند که در فلان محل برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلامه
تصویر تعلامه
نیک، دانا، زیرک نسب دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالنامه
تصویر سالنامه
نامه ای که در آن وقایع سال نویسند، تقویم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلکامه
تصویر بلکامه
پر آرزو بسیار کام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلامه
تصویر سلامه
درستی تندرستی، بهبودی، بی آکی، رهایی، رستگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالنامه
تصویر سالنامه
((مِ یا مَ))
تقویم، دفتری که وقایع سال در آن ثبت شود و هر سال منتشر شود، سالنما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلکامه
تصویر بلکامه
((بُ مِ))
پرآرزو، بسیار کام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالنامه
تصویر سالنامه
تقویم
فرهنگ واژه فارسی سره