جدول جو
جدول جو

معنی سلخد - جستجوی لغت در جدول جو

سلخد
(سِلْ لَ)
ماده شتر توانا. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، سلاخد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلخ
تصویر سلخ
روز آخر ماه قمری که در شام آن هلال در آسمان دیده شود، آخر ماه قمری، کندن پوست گوسفند یا حیوان دیگر، پوست کندن، در علوم ادبی یکی از انواع سرقات ادبی که شاعر لفظ و معنی را از دیگری گرفته و با برهم زدن ترکیب عبارت و الفاظ آن را به گونۀ دیگر بیان کند، در علوم ادبی در علم عروض حذف دو هجای پایانی فاعلاتن
فرهنگ فارسی عمید
(صِ لَ)
جمل صلخد، شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب). رجوع به لغت فوق شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
رشته ای که بر دوک باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، (س )
{{عربی، اسم مصدر}} در اصطلاح شعر این نوع سرقه چنان باشد که معنی و لفظ فراگیرد و ترکیب الفاظ آن بگرداند و بر وجهی دیگر ادا کند چنانکه رودکی گفته است:
هر که نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار.
ابوشکور از او برده و گفته:
مگر پیش بنشاندت روزگار
که به زو نیابی تو آموزگار.
رودکی گفته است:
ریش و سبلت همی خضاب کنی
خویشتن را همی عذاب کنی.
ابوطاهر خسروانی از او برده است و گفته:
عجب آیدمرا ز مردم پیر
که همی ریش را خضاب کند
بخضاب از اجل همی نرهد
خویشتن را همی عذاب کند.
(از المعجم فی معاییر اشعار العجم صص 469- 470)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
پوست مار که می اندازد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوست مار. (مهذب الاسماء) ، در اصطلاح پزشکی هرگاه چیزی گشایندچون داروی سخت تیز یا چیزی برنده چون آهن و نی و غیر آن بطبقۀ قرنیه رسد و جراحتی کند سبک چنانچه پوست بیرون بخراشد و بعضی از وی بریده شود و از روی پوست دیرتر خیزد آنرا سلخ گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آب زرد سطبر که با بچه از زهدان برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). ج، اسخاد، زردی است همراه با ورم در رخسار، و در حدیث است: فیصبح و کان السخد علی وجهه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
جمل صلخد، شترقوی سخت یا تیزخاطر چالاک. ج، صلاخد. (منتهی الارب). رجوع به لغت ذیل، صلخاد، صلخدی ̍ و صلاخد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
همان سلّخد است. رجوع به سلّخد شود
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لَ)
شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب). رجوع به صلخد، صلاخد و صلخاد شود
لغت نامه دهخدا
(سِ غَدد / سِلْ لَ)
مرد احمق و سست و خشمناک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گرگ، اسب سرخ فش و سرخ دم، مرد بسیارخواربسیارنوش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ قِ)
اسب لاغرکرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ خَ)
مرد گنگلاج درشت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِلْ لَ)
نزار و مضطرب بنیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
لوله ضخیم فلزی که ماشین چاپ که دور آن چند لا کاغذ گرفته میشود تا وقتی که از روی حروف میگذرد صدمه ای به حروف نرساند
فرهنگ لغت هوشیار
پوست باز کردن، گذشت و آخر شدن، ماه، روز آخر ماه، روز باز پسین ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلخه
تصویر سلخه
چگالی سرخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخد
تصویر سخد
گرم، آماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلخ
تصویر سلخ
((سَ لْ))
پوست کندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلخ
تصویر سلخ
روز آخر ماه
فرهنگ فارسی معین
پوست کندن، پوست کنی، محو، نابودی، روز آخرماه
متضاد: غره
فرهنگ واژه مترادف متضاد