جدول جو
جدول جو

معنی سلجن - جستجوی لغت در جدول جو

سلجن(سِلْ لَ)
کاک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سلجن(سَ جَ)
بی شرمی کردن وسخنان درشت بر روی مردم گفتن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سجن
تصویر سجن
محبس، زندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجن
تصویر لجن
گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلنج
تصویر سلنج
لب شکری، کسی که یکی از دو لب او شکافته باشد، لب شکافته، شکرلب، سه لنج، سه لب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجن
تصویر سجن
سرمای سخت، سجام، سجد، شجد، شجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلجم
تصویر سلجم
شلغم، ریشۀ قهوه ای یا سفید رنگ گیاهی یکساله به همین نام که مصرف دارویی و خوراکی دارد، بوشاد، شلجم، شلم، لفت
فرهنگ فارسی عمید
(سَ جَ)
معرب شلغم. (از غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). شلغم. و آن مهیج باه مدر بول مقوی باصره نفاخ و دلیر هضم و مصلح آن زیره و شیرینی است. و ثلجم و شلجم غلط است
لغت نامه دهخدا
(تَ ذُ)
بازداشتن و بندکردن کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب). در زندان کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی). حبس. (اقرب الموارد) ، متهم نمودن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فاش نکردن غم را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی را از کلام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
زندان و بازداشت. (منتهی الارب). زندان وقیدخانه. (غیاث). زندان. (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان القرآن). محبس. (اقرب الموارد) : قال رب السجن احب الی ّ مما یدعوننی الیه. (قرآن 33/12).
تو از جهلی بملک اندر چو فرعون
من از علمم بسجن اندر چو ذوالنون.
ناصرخسرو.
رضای تو قصریست در صحن جنت
خلاف تو سجنیست در قعر سجین.
سوزنی.
ور رهی خواهی از این سجن خرب
سر مکش از دوست و اسجد و اقترب.
(مثنوی).
کافران چون جنس سجّین آمدند
سجن دنیا را خوش آیین آمدند.
(مثنوی).
مباد دشمنت اندر جهان دگر باشد
بزندگانی در سجن و مرده در سجین.
سعدی.
وگر بحکم قضا صحبت اختیار افتد
بدان که هر دو بقید اندرند و سجن وبال.
سعدی.
بسجن اندر کسی شادان نباشد
اگر باشد بجز نادان نباشد.
پوریای ولی
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
ماده شتر پرگوشت، زن شوخ و بی باک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
این کلمه در بیت ذیل از ناصرخسرو آمده است و می نماید که مرادف سوزن یاصورتی از آن یا محرف کلمه دیگری باشد:
خویشتن دار چو احوال همی بینی
خیره بی رشته و هنجار مکش سنجن.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 310)
لغت نامه دهخدا
(سُلْ لَ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِلْ لِ)
خشکنای گلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ جُ)
مخفف سلجوق است که پدر کلان سلجوقیان باشد با جیم فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج). نام پادشاه سلاجقه که به چند واسطه بافراسیاب میرسد و این ترکی است. (رشیدی) :
جان محمود ار بگوهر باز شد
سلجق عهد از بهین گوهر بزاد.
خاقانی.
آفتاب گوهر سلجق که نعل رخش اوست
اصل آن گوهر کزو شمشیر حیدر ساختند.
خاقانی.
رجوع به سلاجقه و سلجوق و سلجوقیان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
ریش سخت دراز و انبوه، چاه قدیم بسیار آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، دراز از اسب و مردم و پیکان یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). تیر دراز ازپیکان ج، سلاجم. (مهذب الاسماء) ، سر دراز زنخ. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) ، شتر کلانسال سخت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُلْ لا)
جمع واژۀ سال ّ. رجوع به سال ّ شود، وادی فراخ دورتک درخت ناک، جمع واژۀ سلیل. رجوع به سلیل شود
لغت نامه دهخدا
(سُلْ لَ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
برچفسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تلجن الشی ٔ، تلزج ای صار له ودک یعلق بالید و غیرها. (اقرب الموارد) ، کوفته گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاک ناشدن سر از ریم و چرک به شستن، برگ را با هستۀ خرما کوفتن به جهت علف ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
زندانی کننده. ج، سجّان. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلجن
تصویر تلجن
بر چفسیدن، کوفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرجن
تصویر سرجن
پارسی تازی گشته سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلنج
تصویر سلنج
کسی که لب بالایین یا لب زیرین او چاک داشته باشد لب شکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجن
تصویر لجن
گل سیاه که در ته حوض و جوی آبهای خفته پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شلغم از گیاهان، چاه کهنه پرآب، رستنگاه ریش به گونه های مختلف شلغم اطلاق میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علجن
تصویر علجن
ماده پر گوشت در ستور، زن شوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلج
تصویر سلج
بخشش، فرو بردن نواله هراشه گیاهی است هراش آور (هراش قی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجن
تصویر سجن
زندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجن
تصویر سجن
((س جْ))
زندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لجن
تصویر لجن
((لَ جَ))
گل سیاه که در ته مرداب، جوی و آب های راکد می ماند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلنج
تصویر سلنج
((س لُ))
لب شکری، کسی که یکی از دو لب او چاک داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لجن
تصویر لجن
لژن
فرهنگ واژه فارسی سره
دارای حرارت زیاد سوزنده سوزاننده، چراغی که بر مزار روشن می کردند
فرهنگ گویش مازندرانی
متورّم، تورّم، ورم، ورم کرده
دیکشنری اردو به فارسی
حبس، زندان
دیکشنری عربی به فارسی