جدول جو
جدول جو

معنی سلاهبه - جستجوی لغت در جدول جو

سلاهبه
(سَ هَِ بَ)
ج سلهب. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سلهب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الاهه
تصویر الاهه
(دخترانه)
الهه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساهره
تصویر ساهره
(دخترانه)
مؤنث ساهر، چشمه روان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سقالبه
تصویر سقالبه
سقلابی، از مردم سقلاب، اسلاو، صقالبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاهبد
تصویر سپاهبد
سردار و سالار سپاه، فرمانده سپاه
فرهنگ فارسی عمید
(سَ می یَ)
دهی است از موصل. (منتهی الارب). قریۀ بزرگی است در نواحی موصل در مشرق دجله که بین این دو هشت فرسخ مسافت است و از بزرگترین قریه های موصل و آبادترین آن بوده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با کسی غارت کردن. (تاج المصادر بیهقی). غارت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مناهبت شود، ننگ و نبرد کردن در تک. (تاج المصادر بیهقی). به برابری دویدن دو اسب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). برابر هم دویدن دو اسب. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، به سخن گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضُ /ضَ یَ)
همدیگر را دشنام دادن و بد گفتن روباروی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نبرد کردن به بخشش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَهَِ بَ)
تأنیث ملتهب. رجوع به ملتهب شود.
- ادویۀملتهبه، داروهایی که التهاب و تورم و تهیج در اعضا پدید آورد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
با کسی بازی کردن. لعاب. (تاج المصادربیهقی). با هم بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازی کردن با زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ بَ /عِ بِ)
با کسی بازی کردن. (غیاث). ملاعبه. رجوع به ملاعبه شود، عشقبازی. (ناظم الاطباء). لاس. لاس زدن. دست بازی. دست بازی کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بازی و شوخی. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملاعبت و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
از ’ل ه و’، پیکار و خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). منازعه کردن. (از اقرب الموارد) ، با هم نزدیک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به هنگام فطام رسیدن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک شدن از شیر بازکردن کودک. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
پیشی گرفتن بر چیزی و انبوهی نمودن بر آن، انبوهی کردن بر طعام از حرص و آز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِتی ی / عُ تی ی)
با هم طپانچه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج). برهم تپانچه زدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَث ث)
جای گرفتن و اقامت کردن به جایی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اقامت کردن. لذوب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِهْ)
یا سالبه. نامی است از نامهای مردان ایران. مانند روزبه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به حاشیه: سالبه بن ابراهیم شود
لغت نامه دهخدا
(سِ بَ)
زن دلیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ بَ)
سردار بزرگ لشکر که به این اسم موسوم بود. مخفف اسپهبد، اسپاهبد. سپهبد. رجوع به فهرست ایران در زمان ساسانیان و اسپاهبذ و سپهبد شود
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لا بَ)
رباینده. یقول رجل سلابه و امراءه سلابه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ بَ)
شتر مادۀ فربه، اسب کلان و درازاستخوان، اسب درازهیکل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلابه
تصویر سلابه
بسیار رباینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاهه
تصویر بلاهه
نادانی سادگی کانایی نابخردی، سست اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهبه
تصویر لاهبه
مونث لاهب فروزان مونث لاهب جمع لواهب
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که هر سال او از سال گذشته بهتر است (یا بهتر خواهد بود تفاء لا)، نامی از نامهای مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباهیه
تصویر سباهیه
خودپسند خود خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقالبه
تصویر سقالبه
جمع سقلب، صقالبه، صقلبیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناهیه
تصویر سناهیه
پرداخت های کاستی (کاست قسط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلاسبه
تصویر گلاسبه
فرانسوی یخچال
فرهنگ لغت هوشیار
ملاعبه و ملاعبت در فارسی: لاس زدن، بازیگوشی، مالشگری (ملاعبت با زنان بازی کردن با هم، شوخی کرد مرد با زن، بازی، شوخی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ملتهب یا ادویه ملتهبه. داروهایی که موجب التهاب و تورم و تهیجات شدید عضوی میشوند ادویه مهیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهبه
تصویر راهبه
زن دیر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاهبد
تصویر سپاهبد
ستاره قطبی، ستاره ای در انتهای دم خرس کوچک با اختلاف کمتر از 1 درجه از محل واقعی قطب شمال، میخگاه، جدی، سپاهبدان
فرهنگ فارسی معین
بازی، شوخی، سرگرمی، تجمش، عشق بازی، معاشقه، مغازله، لاس، لاسیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بسیار سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی