جدول جو
جدول جو

معنی سلامانه - جستجوی لغت در جدول جو

سلامانه
هدیه و پیشکشی که هنگام بار یافتن به حضور پادشاه یا فرمانروا تقدیم می کردند
فرهنگ فارسی عمید
سلامانه
(سَ نَ / نِ)
نذر و پیشکشی که وقت سلام کردن به کسی دهند چنانکه در عروسی داماد را مردم طرف عروس میدهند. (آنندراج) ، مالیاتی که بمناسبت بار عام پادشاه یا بسبب دریافت خبر او پردازند. (فرهنگ فارسی معین) :
یک نظر حور گر آن حسن مسلم بیند
حاصل باغ جنان را بسلامانه برد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، حقوق و عوارضی که برای مباشر یا مستأجر بمناسبت نخستین بازدیدی که از ده میکنند از دهقانان گرفته میشود (بیشتر در کردستان). (فرهنگ فارسی معین). نام نوعی از خراج که در قدیم از قراء میگرفته اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
لغت نامه دهخدا
سلامانه
بارباژ باژی که به انگیزه بار دادن شاه با بهبود او از بیماری از مردم می ستاده اند، درود باژ باژی که کشاورز در نخستین دیدار کار پرداز روستاخاوند (مالک) از ده به او می پرداخته مالیاتی که به مناسبت بار عام پادشاه یا به سبب دریافت خبر سلامت به او پردازند سلامی، حقوق و عوارضی که برای مباشر یا مستاجر به مناسبت نخستین بازدیدی که از ده میکند از دهقانان گرفته میشود (بیشتر در کردستان)
فرهنگ لغت هوشیار
سلامانه
((سَ نَ یا نِ))
مالیاتی که به مناسبت بارعام پادشاه یا به سبب دریافت خبر سلامت او می پرداختند، سلامی، حقوق و عوارضی که برای مباشر یا مستأحر به مناسبت نخستین بازدیدی که از ده می کرد، از دهقانان گرفته می شد (بیشتر در کردستان)
تصویری از سلامانه
تصویر سلامانه
فرهنگ فارسی معین
سلامانه
سلامی، خراج، پیشکشی (بار عام، بازدید)
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سالیانه
تصویر سالیانه
سالانه، کنایه از جیره یا مزد یا درآمدی که در هر سال به کسی برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلامانه
تصویر غلامانه
پولی که خریدار به شاگرد تجارتخانه به عنوان انعام بدهد، (قید، صفت) مانند غلامان، به سان غلامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلادانه
تصویر بلادانه
گیاهی خودرو، با برگ های ساده و گل های خاکستری رنگ که بومی مناطق مرطوب است و میوه، برگ و ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، شابیزک
فرهنگ فارسی عمید
ظرف بزرگ یا منبع که در محلی بسازند و آب در آن بریزند تا مردم تشنه در آن جا آب بیاشامند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
مربوط به سلیمان مثلاً انگشتر سلیمانی، ملک سلیمانی مانند سلیمان مثلاً حشمت سلیمانی، در علم زمین شناسی نوعی عقیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظالمانه
تصویر ظالمانه
ستمگرانه، بیدادگرانه
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
بطن من قبیله طی ّ. و هم بنوسلامان، ابن ثعل، ابن الغوث، ابن طئی. (صبح الاعشی ج 1 ص 321). نام بطنی است از قبیله طی. آنان بنو سلامان بن ثعل بن الغوث بن طئی هستند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 321)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
وابسته به سلیمان پادشاه، دار اشکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاخانه
تصویر ملاخانه
مکتب معلم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلامخانه
تصویر غلامخانه
زاور خانه برده خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالمانه
تصویر عالمانه
عاقلانه، خردمندانه، دانشمندانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظالمانه
تصویر ظالمانه
ستمگرانه، بیداد گرانه
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی که سلمان پارسی را خدا می دانستند و واژه (مسلمان) را برگرفته از سلمان
فرهنگ لغت هوشیار
پیروان سلیمان جریز از زیدیه باور داشتند که پیشوایی با سکالش دو تن را رواست و از این روی پذیرای عمر و ابوبکر بودن اگرچه می گفتند که سزاوارتر را که علی علیه السلام بوده برنگزیده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاخخانه
تصویر سلاخخانه
کشتارگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباطانه
تصویر سباطانه
فوتک: نای کاواک که بدان مرغان را اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالیانه
تصویر سالیانه
سالی یکبار، سالانه
فرهنگ لغت هوشیار
شاگردانه (انعام) فغیاز نودارانی، بلونانه مانند غلامان بطرز غلامان: محمد آنشب پیراهن غلامانه پوشیده، همچون غلامان طبق معمول غلامان: گه از فرق سرش معجز گشادی غلامانه کلاهش بر نهادی. (نظامی)، انعامی که به غلام دهند به جهت خبری که آورد یا به سبب امری که انجام دهد، پولی که خریدار به شاگرد دکان به عنوان انعام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
((سَ. نِ))
فرورفتگی کوچکی در دیوار مشرف به برخی گذرگاه ها که در آن آب برای نوشیدن مردم گذاشته می شد و از نوعی حرمت دینی برخوردار بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
((سُ لِ یا لَ))
منسوب به سلیمان. نوعی شمشیر، گونه ای سنگ آذرین. از خواص این سنگ آن است که بر اثر سایش و اصطکاک خاصیت فسفرسانس پیدا می کند و روشنی خاص نشان می دهد و چون سختی جالب توجهی دارد جزو سنگ های زمینی و احجار کریمه به شمار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلامانع
تصویر بلامانع
((بِ نِ))
به آسانی، به راحتی، بدون مشکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظالمانه
تصویر ظالمانه
ستمگرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلاقانه
تصویر خلاقانه
آفرینشگرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سامانه
تصویر سامانه
سیستم، نظام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالیانه
تصویر سالیانه
آنیته
فرهنگ واژه فارسی سره
جهاز، دستگاه، نظام، سیستم، الگو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خلاقانه
تصویر خلاقانه
Creatively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ظالمانه
تصویر ظالمانه
Cruelly, Oppressively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
هدیه، تحفه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خلاقانه
تصویر خلاقانه
творчески
دیکشنری فارسی به روسی