جدول جو
جدول جو

معنی سلارس - جستجوی لغت در جدول جو

سلارس
(سَ رَ)
استرک مایع و میعۀ سائله و روغن هیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سُ رَ)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، دارای 380 تن سکنه است. آب آن از رودخانه بادین آباد و چشمه تأمین میشود. و محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بیهوشی و رفتگی عقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جانوری است هندی. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زانوسرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در 40 هزارگزی جنوب نوشهر، و 6 هزارگزی پول، کوهستانی، و سردسیر و آب آن از چشمه و رود خانه محلی، و محصول آن غلات و ارزن است، 490 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند و عده ای از آنان در موسم زمستان در قشلاقهای کجور به چوب بری اشتغال میورزند، عده ای از سکنه از ایل خواجوند هستند، معصوم زاده ای دارد، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
لاریس، مانس، پناتس، رجوع به پناتس شود، لاره، رومیان ارواح مردگان خویش را مقام خدائی قائل میشدند و آنان را لارش، پناتس یا مانس میگفتند و بدیشان طعام و شراب تقدیم میکردند، روح کسی که نیکخوی و مهربان است بزعم رومیان، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ص 13 و 501)
لغت نامه دهخدا
نوعی از تره. گندنا. (دزی ج 1 ص 670)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لا)
تیره ای از طایفۀ جاویدی ممسنی فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لا)
سالاری. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ رُ)
شهری در ایونی که بوسیلۀ رب النوعش آپولون مشهور گردید. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
والی پارس که از بدو سلطنت کوروش به ولایت پارس رسید و کوروش نیز خواهر خود را بدو داد. (از ایران باستان ص 285)
لغت نامه دهخدا
(چِ رِ)
دهی است جزء دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 12 هزارگزی جنوب باختری رودسر و یک هزارگزی شمال خاور املش واقع است. جلگه و معتدل و مرطوب است و 350 تن سکنه دارد. آبش از شلمان رود. محصولش برنج. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لا)
سالار. سردار. (از فرهنگ فارسی معین) : نقیب سلار اصفهبد نسختی نامها و ملوک نبشته بر او عرض کردی. (تاریخ طبرستان). برخاستی با خوابگاه شدی و دست به آب و گلاب بشستی تا نقیب سلار به حضرت مراجعت کردی. (تاریخ طبرستان). سلاربن عبدالعزیز الدیلمی ابویعلی. (نقض الفضایح ص 180). و رجوع به سالار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبارس
تصویر سبارس
یونانی تازی گشته خار پوست از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاس
تصویر سلاس
بیهوشگی خرد رفتگی بیهوشی و رفتگی عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلار
تصویر سلار
فرماندهی سرداری، سروری ریاست، حکومت، پادشاهی. سردار، سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاری
تصویر سلاری
فرماندهی سرداری، سروری ریاست، حکومت، پادشاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارس
تصویر سارس
مخفف (S.A.R.S) نوعی بیماری تنفسی حاد که توسط ویروس سارس ایجاد می شود. از علایم این بیماری تب، اختلالات تنفسی، لرزه، دردهای عضلانی، سردرد و کاهش اشتهاست. بیشتر مرگ و میر ناشی از آن در بیماران بالای 65 سال رخ می دهد، عامل سارس یک کور
فرهنگ فارسی معین
گیاهی با ساقه ی بند بند و برگ سوزنی، دم اسبی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در جنگل سوربند کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی روش قرعه کشی در بازی، طریقه ی یارگیری در تمامی بازی.، سرور سالار
فرهنگ گویش مازندرانی