جدول جو
جدول جو

معنی سلار

سلار
(سَلْ لا)
سالار. سردار. (از فرهنگ فارسی معین) : نقیب سلار اصفهبد نسختی نامها و ملوک نبشته بر او عرض کردی. (تاریخ طبرستان). برخاستی با خوابگاه شدی و دست به آب و گلاب بشستی تا نقیب سلار به حضرت مراجعت کردی. (تاریخ طبرستان). سلاربن عبدالعزیز الدیلمی ابویعلی. (نقض الفضایح ص 180). و رجوع به سالار شود
لغت نامه دهخدا