جدول جو
جدول جو

معنی سلابس - جستجوی لغت در جدول جو

سلابس
نوعی از تره. گندنا. (دزی ج 1 ص 670)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلاب
تصویر سلاب
جامۀ سیاه، لباس ماتم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملابس
تصویر ملابس
ملبس ها، پوشیدنی ها، جامه های پوشیدنی، پوشاک ها، جمع واژۀ ملبس
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بِ)
باطل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جامه پوشیده. پوشیده
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بیهوشی و رفتگی عقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شهرکی است بعراق و آبادان و با نعمت بر مغرب دجله. (حدود العالم ص 89). نهر سابس دهی است معروف قرب واسط بجانب غربی راه بغداد. (معجم البلدان). دهی است بواسط و نهر سابس مضاف است بسوی آن ده. (منتهی الارب). و نیز رجوع به اخبار الراضی بالله والمتقی ﷲ از کتاب اوراق صولی ص 214 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ ملبس (م ب /م ب ) . (از اقرب الموارد). جمع واژۀ ملبس که به معنی پوشش و لباس است. (غیاث) (آنندراج). پوشاکها و لباسها. (ناظم الاطباء) : دیگر گروه رهبان اند... که حلالهای مطاعم و ملابس و معایش بر خویشتن حرام کردند. (کشف الاسرار ج 3 ص 598). فواحش آشکارا محرمات مطاعم اند و ملابس چون ابریشم آزاد بر مردان... (کشف الاسرارج 3 ص 598). روزی جماعتی از ندما او را گفتند که ای پادشاه چرا ملابس خوب نسازی و اسباب ملاهی که یکی از امارات پادشاهی است نپردازی. (لباب الالباب چ نفیسی ص 23). طهارت ذیل و نقاوت جیب من از این معانی مقرر و مصور است و عرض من از معارض و ملابس تلبیس مستغنی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 26 و 27). خسرو او را با ساز واهبت و جلال و ابهت در ملابس تمکین و معارض تزیین با خانه فرستاد. (مرزبان نامه ایضاً ص 115). چون آهو درآید مجالس را در ملابس هیبت و وقار بیند. (مرزبان نامه ایضاً ص 163). چه او را در مآکل و ملابس و همه حالات به علاءالدین مشتبه بایستی زیست. (جهانگشای جوینی).
- ملابس الظلمانیه، مراد علائق جسمانی و مادیات است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
آنکه مخالطه می کند در صحبت کسی. (ناظم الاطباء) ، همراه. قرین. ملازم: شک نیست که شیر به شعار دین و تحنف و قناعت و تعفف که ملابس آن است بر همه ملوک سباع فضیلت شایع دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 223) ، کوشش کننده و رنج برنده در کاری. عهده دار. متصدی. سرپرست: پدرش در خدمت حسام الدوله تاش، ملابس دیوان رسائل بود... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 283). و رجوع به ملابست شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
استرک مایع و میعۀ سائله و روغن هیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لا بَ)
رباینده. یقول رجل سلابه و امراءه سلابه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ بِ)
سخن رقیق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، دروغ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ بِ)
دلاور، شیر. اسد، ملازم چیزی که از وی جدا نشود. (منتهی الارب). رجوع به حلبس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بِ)
به سریانی بلبوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). ترۀ بیابانی که نوعی گیاه است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلابس
تصویر بلابس
تره بیابانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاس
تصویر سلاس
بیهوشگی خرد رفتگی بیهوشی و رفتگی عقل
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی پارسی شده سلاب سلاب همی باز جستند راز سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (فردوسی) سوکپوشه که زنان به هنگام سوک پوشند دزد، ریسمان باف جامه سیاه رنگ لباس سوگواری، جمع سلب. جامه سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملابس
تصویر ملابس
جمع ملبس، پوشش ها جامه ها جمع ملبس پوشاکها لباسها: (روزی جماعتی از ندما او را گفتند که ای پادشاه چرا ملابس خوب نسازی و اسباب ملاهی که یکی از امارات پادشاهی است نپردازی) (لباب الالباب. نف. 23) پوشش و لباس، جامه پوشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابس
تصویر لابس
پوسید جامه پوش پوشنده (جامه) جامه پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلابه
تصویر سلابه
بسیار رباینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلابس
تصویر خلابس
سخن نرم، دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلابس
تصویر حلابس
دلاور، جدایی ناپذیر، شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملابس
تصویر ملابس
((مَ بِ))
جمع ملبس، پوشاک ها و لباس ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلاب
تصویر سلاب
((س))
جامه سیاه، جامه ماتم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابس
تصویر لابس
((بِ))
پوشنده (جامه)، جامه پوشیده
فرهنگ فارسی معین
لخت، خالی، برهنه، لفظی در مقام دل سوزی، طفلک
فرهنگ گویش مازندرانی