جدول جو
جدول جو

معنی سقیف - جستجوی لغت در جدول جو

سقیف(سَ)
آسمان خانه. (منتهی الارب). سقف. ج، سقف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سقیف
آسمانه
تصویری از سقیف
تصویر سقیف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخیف
تصویر سخیف
سست، سبک، ضعیف، ناقص، سبک عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقیم
تصویر سقیم
مقابل صحیح، نادرست، مریض، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقیفه
تصویر سقیفه
سایبان، صفۀ پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقوف
تصویر سقوف
سقف ها، بالاترین سطوح داخلی هر فضای سرپوشیده، از آسمان ها، جمع واژۀ سقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسقیف
تصویر تسقیف
برای خانه سقف ساختن، کسی را اسقف گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
مرد کم عقل و سبک. (آنندراج) (منتهی الارب). مرد تنک خرد. (مهذب الاسماء) : اعیان درگاه رااین حدیث سخیف نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413).
سخیف عقل گمان برد کو همی گوید
خدای ما به جهان در زن و پسر دارد.
ناصرخسرو.
که هر که رأی ضعیف و عقل سخیف دارد از درجتی عالی برتبتی خامل می گراید. (کلیله و دمنه) ، ثوب سخیف، جامۀ کم بافت. (آنندراج) (منتهی الارب). جامۀ تنک. (مهذب الاسماء). جامۀ اندک ریسمان و تنک بافته شده. (غیاث). جامۀ شل و شلاته. مقابل صفیق (ریزبافت، قرص، محکم)
لغت نامه دهخدا
(ثِ ق ق)
سخت ترش و تیز. دژن: خل ّ ثقیف، سرکۀ سخت ترش. سرکۀ چون الماس
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
مرد استاد، مرد زیرک چالاک
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نام قبیله ای است که بزعم خود از عرب باشند لکن در حقیقت از بقایای قوم ثمودند که اقدم از عرب است. (سمعانی) ، پدر قبیله ای از هوازن نام اوقسی ّ بن منبّه بن بکر بن هوازن است یکی از قبایل عرب که در جوار شهر طائف میزیستند. این قوم دیری باج گذار قبیلۀ بنی عامر بودند پس قلعه ها و حصارها کردند ودر برابر بنوعامر مقاومت کرده خراج از خود بیفکندندو سپس بدوشعبه بنام احلاف و بنی ملک منشعب گشتند و میان این دو شعبه محاربات بسیار بود. پس از وفات ابوطالب، رسول صلوات الله علیه از آنان یاری طلبید و ایشان جواب رد گفتند. در غزوۀ هوازن هفتاد تن از قوم ثقیف کشته شد و بقیه در قلاع خویش تحصن گزیدند و بیست روزمحاصرۀ آنان بکشید و در آخر مسلمانان راه بر آنان ببستند و بنوثقیف ناچار از در اطاعت درآمدند و بقبول مسلمانی تن دردادند و بت خویش را که لات نام داشت بشکستند. پس از رحلت رسول صلوات الله علیه آنگاه که تمام مردم جزیره رده آوردند و قوم ثقیف در مسلمانی پابرجای بماندند. از این قبیله در دورۀ اسلام عده بسیاری علما و شعرا و دیگر مشاهیر برخاست. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
خانه سقف کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). خانه پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سقف کردن خانه را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سقف گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به اسقف و تسقف شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
فقید ثقیف، گم شدۀ ثقیف. در اول اسلام به طائف دو برادر بودند یکی از آن دو زنی از بنی کنه کرد و سپس به سفری شد و زن خویش به برادر سپرد قضا را روزی چشم اوبه زن برادر افتاد و عاشق وی گشت و عشق خویش پنهان میداشت تا از اثر عشق بیمار گردید برادر او از سفر باز آمد و پزشگان گرد کرد و جملگی در علاج او عاجز آمدند و او وی را نزد حارث بن کلده برد و حارث گفت دو چشم شرمگن بینم و بیماری را نشناسم اینک وی را بیازمایم و او را شراب داد و چون شراب در وی کار کرد گفت:
الا رفقا الا رفقا
قلیلا ما أکوننه
الما بی ابی الابیا
ت بالخیف أزرهنه
غزالا ما رایت الیو
م فی دور بنی کنه
اسیل الخدّ مربوب
و فی منطقه غنه.
حارث دانست که او عاشق است کرت دیگر بدو شراب خورانید و او گفت:
ایهاالجیره اسلموا
و قفوا کی تکلموا
و تقضوا لبانه
و تحبوا و تنعموا
خرجت مزنه من ال
بحر ریا تحمحم
هی ما کنتی و تز
عم انی لها حم.
و برادرش بدانست که او را چه افتاده است گفت ای برادر زن من مطلقه است او را بزنی گیر گفت روزی که من او را بزنی گیرم مطلقه باشد سپس بهبود یافت و از طائف بیرون شد و سر به بیابان نهاد و بیش کس او را ندید و برادراو چندی بماند و سپس از اندوه دوری برادر بمرد و ببرادر گمگشته مثل زدند و او را فقید ثقیف گفتند: پسر خرکاش... از میان بگریخت و در جهان آواره شد و ثانی فقید ثقیف و ثالث قارظین گشت و کس از وی نشان نیافت. (تاریخ یمینی ص 378)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به سائف شود
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
ابن میمون، مولی بنی هاشم. شاعر حجازی و از مردم مکه بود. به بنی امیه نیز علاقه داشت. تا عهد منصور عباسی زنده بود. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 359). رجوع به ضحی الاسلام ج 3 ص 284 و عقدالفرید ج 4 ص 114 و ج 5 صص 247- 248 و 249 و عیون الاخبار ج 1 ص 204 و مجمل التواریخ ص 323
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
صفۀ پوشیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، پوشش بر در سرای. پوشش در. پوشش میان دو دیوار. (زمخشری). دالان بیرونی. (دهار) ، چوبهایی که بدان استخوان شکسته را بندند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، تختۀ کشتی سنگ پهن. (دهار) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). تختۀ کشتی. (مهذب الاسماء) ، هر چوب یا سنگ پهنا که بدان خانه را توان پوشید. (منتهی الارب) ، استخوان پهلوی شتر، پاره ای از استخوان سر شتر و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، خوان نان پختن. (مهذب الاسماء) ، در آنندراج و غیاث آمده است که به فتح اول و کسر قاف صحیح است و عوام که به جای اشکوفه گویند خطاست چنانکه سخن دروغ را گویند فلانی شکوفه بسته است و حقیقتش این است که سقیفه ایوانی بود پنهان که عرب برای مشوره های باطل در آنجا جمع میشدند. (غیاث) (آنندراج).
- سقیفۀ بنی ساعده، محلی که برخی از مسلمانان پس از رحلت رسول در آنجا گرد آمده و ابوبکر را به خلافت برداشتند. (ازآنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ فا)
رئیس و پیشوای ترسایان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پیه کوهان. (آنندراج) (منتهی الارب). فربهی کوهان. (مهذب الاسماء) ، کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لقیف
تصویر لقیف
چست، زیرک، تالابه شکسته، ساختمان خشتی کوخ، چاه پرآب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنیف
تصویر سنیف
اشتر پوش، کناره بوب (فرش بساط)، کناره تشلیخ (سجاده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیف
تصویر سفیف
زیغ (بساط بوریا) از برگ خرما، تنگ پالان، از نام های اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیط
تصویر سقیط
زیز برف ریزه، تگرگ، فرومایه، کم خرد، مروارید خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیم
تصویر سقیم
بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریف
تصویر سریف
رزرده رسته درختان مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدیف
تصویر سدیف
کوهان پیه کوهان
فرهنگ لغت هوشیار
نادان کم خرد، چابک زرنگ، سست: اندیشه رای، نازک: ابر، کم بافت سست باف: جامه ناقص عقل کم خرد، ضعیف، پست دون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقیف
تصویر ثقیف
زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسقیف
تصویر تسقیف
سقف کردن خانه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیفه
تصویر سقیفه
سایبان، پوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقوف
تصویر سقوف
جمع سقف، آسمانه ها، تاک ها، طاق ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقیف
تصویر ثقیف
((ثَ))
زیرک، چالاک، ماهر، حاذق، نام یکی از قبایل عرب ساکن بین طائف و مکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخیف
تصویر سخیف
((سَ))
ناقص عقل، ضعیف، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقیم
تصویر سقیم
((سَ))
بیمار، نادرست، جمع سقام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخیف
تصویر سخیف
سبک
فرهنگ واژه فارسی سره
صفه، سایبان، ایوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد