جدول جو
جدول جو

معنی سقوطر - جستجوی لغت در جدول جو

سقوطر
(سَ طَ)
نام جزیره ای است نزدیک به سواحل چهل فرسنگ در چهل فرسنگ که صبر خوب از آنجا آورند و صبر سقوطری منسوب بدانجااست و اهل آن جزیره ساحر و بی دین اند و اصل ایشان ازیونان بوده و سکندر ایشان را بجهت ساختن صبر بدین جزیره آورده و سحر ایشان به مرتبه ای است که اگر با شخصی خصمی داشته باشند اگر آن شخص حاضر شد فبها و الا صورت و شکل او را بخاطر آورند و قدحی پرآب در پیش خودنهند و شروع به سحر کنند تا آن زمان که نقطۀ خون در میان قدح آب پیدا شود و بعد از زمانی قدح پر از دل و جگر و شش گردد و آن شخص در حال بمیرد و شکم او رابشکافند جگر در شکمش نباشد. (برهان) (آنندراج). نام جزیره ای که صبر آنجا خوب باشد. (غیاث) :
تا بتلخی نبود شهد شهی همچو نهنگ
تا بخوشی نبود صبر سقوطر چو شکر.
فرخی.
رجوع به سقوطری شود
لغت نامه دهخدا
سقوطر
(سَ طَ)
گیاهی است که صبر از آن حاصل میشود. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سقوط
تصویر سقوط
فرود آمدن بر زمین، افتادن، کنایه از کاهش ناگهانی، کنایه از تصرف و تسخیر منطقه ای توسط دشمن
سقوط کردن: افتادن و بر زمین فرود آمدن، به پستی افتادن
سقوط کردن شهر: کنایه از به تصرف دشمن درآمدن آن
سقوط دولت: کنایه از برکنار شدن و از کار افتادن هیئت وزیران
فرهنگ فارسی عمید
(سَ طَ)
اسقوطری. اصقوطری. منسوب به سقوطر. و از آنجا صبر معروف سقوطری خیزد:
روی بهی کجا بود مرد زحیر را که خود
وقت سقوط قوتش صبر خورد سقوطری.
خاقانی.
رجوع به سقوطر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
افتاده. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَسْ سُ)
افتادن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58) (دهار) (تفلیسی) ، در نزد پزشکان بیماری صرع است. (آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ طَ)
سقوطری: صبر اسقوطری. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به سقرطری شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رِ سُ طُ)
رجوع به صبر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
افتادن، بر زمین فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبرسقوطری
تصویر صبرسقوطری
شبر سوکورتا سوکورتا گزیره ای است در دریای هند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
((سُ))
افتادن، افتادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
سرنگونی، واژگونی
فرهنگ واژه فارسی سره
افت، افتادگی، زوال، لغزش، نزول، هبوط
متضاد: صعود، فروپاشی، تلاشی، اضمحلال، افتادن، پرت شدن، فرود آمدن، فرو افتادن
متضاد: صعود کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد