جدول جو
جدول جو

معنی سقطره - جستجوی لغت در جدول جو

سقطره
(سُ قُ رَ)
سقطره = سقوطری = سقوطره معرب سکوتره که جزیره ای است در اقیانوس هند نزدیک عدن. متعلق به انگلستان قریب 130 کیلومتر طول و 40 کیلومتر عرض دارد. مرکز جزیره شهر تاماریده است. سکنۀ جزیره در حدود 12000 تن است. محصول آن خرما، صبر زرد، سقوطری و گندز است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطره
تصویر قطره
(دخترانه)
مقدار کمی از مایع که از جایی بچکد، چکه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قطره
تصویر قطره
یک چکه، چک، چکه، یک دانه باران، در پزشکی نوعی داروی مایع که به مقدار یک چکه در چشم یا گوش ریخته می شود
قطره قطره: چکه چکه مثلاً قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیطره
تصویر سیطره
چیرگی، غلبه، تسلط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقطه
تصویر سقطه
سقوط، کنایه از خطا، لغزش
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طَرْ رَ)
ناقۀ آبستن شده و دنب و سر برداشته. (از اقرب الموارد). ناقه مقطره، ماده شتر آبستن که دنب و سر بردارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ)
آرزو. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). راجعت فلانا و لم یساعد سطرتی، ای امنیتی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَسْ سُ)
لغزیدن و افتادن. (غیاث) (آنندراج). شکوخیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ طَ)
پاره ای که از چیزی بیفتد، پارۀ ابر. (غیاث) (آنندراج) :
تا بپوشاند جهان را نقطه ای
مهر گردد منکسف از سقطه ای.
مولوی.
، چیزی که ساقط شود. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ / رِ)
یکی قطر. (منتهی الارب). واحده القطر، ای النقطه. (اقرب الموارد). پارۀ آب که از جائی چکد، و گره از تشبیهات آن است. (آنندراج) :
هر نفسی بر دل آن پاکزاد
چون گره قطره نبودش گشاد.
طاهر وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
اندک و هیچکاره. الشی ٔ التافه الیسیر الخسیس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ قُ طُ رَ)
سقوطر. نام جزیره ای است به اوقیانوس هند، دارای 12000 تن سکنه از مستعمرات انگلیس و نام قدیم آن دیسقوریدس است
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ رَ / مُ قَطْ طَ رَ)
ابل مقطره، شتران قطار کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقطار و تقطیر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ رَ)
مقطر. (منتهی الارب) (آنندراج). مقطر. ج، مقاطر. (اقرب الموارد). بوی سوز. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقطر شود، کنده که بر پای بندی نهند. (منتهی الارب) (آنندراج). کنده ای که برپای نهند. (ناظم الاطباء). چوبی با شکافهای بزرگ به اندازۀ ساق انسان که پای زندانیان را در آن نهند. (از اقرب الموارد).
- مقطرهالسجان، فلک و معرب آن فلق است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
شهری است در اندلس از توابع جیان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ رَ)
نوعی از ماهی است. (دزی ج 1ص 694). طریغلا و هی المعروفه بالسنطره. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ را)
جزیره ای است به دریای هند بر چپ کسی که از بلاد زنگ آیدو عامه آن را سقوطره گویند. صبر و دم الاخوین از آنجاآید. (منتهی الارب) (آنندراج). جزیره بزرگی است در آن چندین شهر و قریه است... کسی که به بلاد زنگ رود ازآنجا بگذرد... بیشتر اهالی این مکان عرب نصرانی است از آنجا صبر و دم الاخوین آرند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ رَ)
زن تنومند جسیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ طِ ری ی)
نقاد دانا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَثْیْ)
نقد کردن دراهم و دینار را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگماشته شدن. چیره گردیدن. غالب شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سقطری
تصویر سقطری
دانا نکته سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیطره
تصویر سیطره
غالب گردیدن، تسلط یافتن، چیره گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطره
تصویر قطره
پاره ای آب را از جائی چکد
فرهنگ لغت هوشیار
زمین خوردن، لغزش پاره افتاده، پاره ابر خطا اشتباه لغزش، واقعه شدید، جمع سقطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطره
تصویر قطره
((قَ رِ))
چکه، مقدار کمی آب، جمع قطرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقطه
تصویر سقطه
((سَ طَ))
خطا، لغزش، واقعه شدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیطره
تصویر سیطره
((سَ طَ رَ یا رِ))
چیره شدن، غلبه یافتن، تسلط، چیرگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطره
تصویر قطره
چکه
فرهنگ واژه فارسی سره
استیلا، تسلط، چیرگی، سلطه، غلبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جرعه، چکه
فرهنگ واژه مترادف متضاد