دهی از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار، دارای 271 تن سکنه و آب آن از رودخانه است. محصول آن غلات، پنبه، میوه جات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار، دارای 271 تن سکنه و آب آن از رودخانه است. محصول آن غلات، پنبه، میوه جات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
پاره ای که از چیزی بیفتد، پارۀ ابر. (غیاث) (آنندراج) : تا بپوشاند جهان را نقطه ای مهر گردد منکسف از سقطه ای. مولوی. ، چیزی که ساقط شود. (آنندراج) (غیاث)
پاره ای که از چیزی بیفتد، پارۀ ابر. (غیاث) (آنندراج) : تا بپوشاند جهان را نقطه ای مهر گردد منکسف از سقطه ای. مولوی. ، چیزی که ساقط شود. (آنندراج) (غیاث)
درخت بزرگ. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). و در قول عنتره ’بطل کأن ثیابه فی سرحه’، یعنی از درازی بالا و بزرگی اندام چنان است که گویی جامۀ او بر درختی بزرگ افکنده است، یکی سرح، و آن درختی است که میوۀ آن مانند انگوراست. (از اقرب الموارد) ، مرد درازبالا. (منتهی الارب) ، خرمادۀ نوجوان که هنوزباردار نگردیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
درخت بزرگ. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). و در قول عنتره ’بطل کأن ثیابه فی سرحه’، یعنی از درازی بالا و بزرگی اندام چنان است که گویی جامۀ او بر درختی بزرگ افکنده است، یکی سرح، و آن درختی است که میوۀ آن مانند انگوراست. (از اقرب الموارد) ، مرد درازبالا. (منتهی الارب) ، خرمادۀ نوجوان که هنوزباردار نگردیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
تاریکی است که حق عز اسمه عالم و عالمیان را در آن آفرید. سپس رشحه ای از نور خود بر عالمیان پاشید پس هر که را از آن نور بهره ای رسید، هدایت یافت و هر کس از آن بی بهره ماند گمراه و سرگردان ماند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات شود
تاریکی است که حق عز اسمه عالم و عالمیان را در آن آفرید. سپس رشحه ای از نور خود بر عالمیان پاشید پس هر که را از آن نور بهره ای رسید، هدایت یافت و هر کس از آن بی بهره ماند گمراه و سرگردان ماند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات شود
دعا. گویند: قضیت سبحتی. (اقرب الموارد). دعا و ذکر. (منتهی الارب) ، نماز تطوع یعنی نافله، زیرا نمازگزار در آن تسبیح گو است. (از اقرب الموارد). نماز نفل، یقال: قضیت سبحتی، ای تطوعی. (منتهی الارب) ، مهرۀ تسبیح. (منتهی الارب) (دهار). ج، سبح. رشته ای از گلوله های خرد از گل پخته و ناپخته یا سنگ رنگین و یا بلور و یا یسر یا یشب و جز آن که با آن شمار اذکار و اوراد نگاه دارند. در تداول فارسی بدان تسبیح نیز گویند: ور بدست جاهل بی باک باشد یک زمان دفتر بیهودگی و سبحۀ علبا شود. ناصرخسرو. دیده ام عشاق ریزان اشک دارند از طرب آن همه چون سبحه در یک ریسمان آورده ام. خاقانی. حریف صبوحم نه سبّوح خوانم که از سبحۀ پارسا میگریزم. خاقانی. عاشق برغم سبحه ّ زاهد کند صبوح بس جرعه هم بزاهد قرا برافکند. خاقانی. کوره پیغمبر و اصحاب او کو نماز و سبحه و آداب او. مولوی
دعا. گویند: قضیت سبحتی. (اقرب الموارد). دعا و ذکر. (منتهی الارب) ، نماز تطوع یعنی نافله، زیرا نمازگزار در آن تسبیح گو است. (از اقرب الموارد). نماز نفل، یقال: قضیت سبحتی، ای تطوعی. (منتهی الارب) ، مهرۀ تسبیح. (منتهی الارب) (دهار). ج، سبح. رشته ای از گلوله های خرد از گل پخته و ناپخته یا سنگ رنگین و یا بلور و یا یسر یا یشب و جز آن که با آن شمار اذکار و اوراد نگاه دارند. در تداول فارسی بدان تسبیح نیز گویند: ور بدست جاهل بی باک باشد یک زمان دفتر بیهودگی و سبحۀ علبا شود. ناصرخسرو. دیده ام عشاق ریزان اشک دارند از طرب آن همه چون سبحه در یک ریسمان آورده ام. خاقانی. حریف صبوحم نه سَبّوح خوانم که از سبحۀ پارسا میگریزم. خاقانی. عاشق برغم سبحه ّ زاهد کند صبوح بس جرعه هم بزاهد قرا برافکند. خاقانی. کوره پیغمبر و اصحاب او کو نماز و سبحه و آداب او. مولوی
جامه پوستی پوستین نیایش، نماز شبگاه نماز نبایا، پاره ای از پنبه، شماره افزار (تسبیح) دعا ذکر، مهره های برشته کشیده که به هنگام ذکر و تسبیح گفتن در دست گیرند و بدان عدد اذکار را نگاهدارند تسبیح
جامه پوستی پوستین نیایش، نماز شبگاه نماز نبایا، پاره ای از پنبه، شماره افزار (تسبیح) دعا ذکر، مهره های برشته کشیده که به هنگام ذکر و تسبیح گفتن در دست گیرند و بدان عدد اذکار را نگاهدارند تسبیح