- سفیک
- ریخته ریخته شده خون ریخته
معنی سفیک - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سپید
خونریز
شوشه زر یا سیم زر گداخته سیم گداخته
مقامی است از جمله دوازده مقام موسیقی قدیم. رشته کوچک
نادان و کم عقل، بیخرد
جمع سفینه، کشتی ها کشتی یونانی تازی گشته کاوه فانه چوب شکاف شکافنده چوب شکاف (تیر)
پایین، کم بهره مرد پست زبون، بدبخت
انبوه، بی شرم شوخروی مرد، جامه سختباف
زیغ (بساط بوریا) از برگ خرما، تنگ پالان، از نام های اهریمن
جوانمرد، پاکنهاد، فرومایه از واژگان دو پهلو، غسای فتاده (غسا غوره خرما)
میانجی، سفراء جمع
روشن، هر چیزی که برنگ برف باشد
گلیم گنده، گوال (جوال تازی گشته)، چوخای ستبر، تیر بی برد تیری از تیرهای منگ (قمار) که هیچگاه برد نداشته باشد
خونریز، دروغگوی
خون ریزنده خونریز خونریز
بلند، ستبر و انبوه
نادان، بی خرد، بی حلم، بدخو
خون ریز، بی رحم، بسیار ریزنده
از رنگ های ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه، هر چیزی که دارای این رنگ باشد، کنایه از روشن، کنایه از کسی که پوست سفید دارد، کنایه از فاقد رنگ، نوشته یا نقش مثلاً کاغذ سفید، در موسیقی نتی که از نظر زمانی برابر نصف نت گرد است
شخصی که به نمایندگی از جانب یک دولت در پایتخت دولت دیگر اقامت دارد، ایلچی، اصلاح کننده میان دو قوم، میانجی
سفیرکبیر: نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کار های سفارت خانه را در آن کشور اداره می کند
سفیرکبیر: نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کار های سفارت خانه را در آن کشور اداره می کند
کانا (جاهل) گول (احمق)
((س دَ))
فرهنگ فارسی معین
نوعی بیماری قارچی که در آغاز لکه های کوچک سفیدی به طور پراکنده روی برگ به وجود می آید و تدریجاً تمام برگ و گاه سطح ساقه گیاه را می پوشاند، دانه های بسیار ریز سفیدی که بر روی چیزی ظاهر می شود
((س یا سَ))
فرهنگ فارسی معین
آن چه که به رنگ برف یا شیر باشد، ابیض، مقابل سیاه، اسود، ظاهر، نمایان، سفید، اسپید، سپی
از آفت های قارچی که در گیاه های جالیزی مانند خیار و خربزه و طالبی و درختان میوه دار مانند هلو و انگور تولید می شود و خسارت بسیار وارد می سازد
پست، زبون، بدبخت
White
белый