- سفیط
- جوانمرد، پاکنهاد، فرومایه از واژگان دو پهلو، غسای فتاده (غسا غوره خرما)
معنی سفیط - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ساروگ مالی گل مالی درز گیری
سپید
فرنی خوراکی است با شیر و شکر و آرد برنج
زیز برف ریزه، تگرگ، فرومایه، کم خرد، مروارید خرد
درشت، زبان دراز مرد، سخنور، روغن گیاهی، روغن زیت (زیتون)، روغن کنجد، تیز و تند مزه
نادان و کم عقل، بیخرد
جمع سفینه، کشتی ها کشتی یونانی تازی گشته کاوه فانه چوب شکاف شکافنده چوب شکاف (تیر)
پایین، کم بهره مرد پست زبون، بدبخت
ریخته ریخته شده خون ریخته
انبوه، بی شرم شوخروی مرد، جامه سختباف
زیغ (بساط بوریا) از برگ خرما، تنگ پالان، از نام های اهریمن
میانجی، سفراء جمع
روشن، هر چیزی که برنگ برف باشد
گلیم گنده، گوال (جوال تازی گشته)، چوخای ستبر، تیر بی برد تیری از تیرهای منگ (قمار) که هیچگاه برد نداشته باشد
از ریشه پارسی سبد گر
درد لردمی، بوی تند، روغن گربگو (بان)، روغن سپندان، بوی سپندان
ناتوان سست مرد، بی پینه کفش، رده آگور
نادان، بی خرد، بی حلم، بدخو
از رنگ های ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه، هر چیزی که دارای این رنگ باشد، کنایه از روشن، کنایه از کسی که پوست سفید دارد، کنایه از فاقد رنگ، نوشته یا نقش مثلاً کاغذ سفید، در موسیقی نتی که از نظر زمانی برابر نصف نت گرد است
شخصی که به نمایندگی از جانب یک دولت در پایتخت دولت دیگر اقامت دارد، ایلچی، اصلاح کننده میان دو قوم، میانجی
سفیرکبیر: نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کار های سفارت خانه را در آن کشور اداره می کند
سفیرکبیر: نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کار های سفارت خانه را در آن کشور اداره می کند
بریده جدا شده، دمچه خرما، چیده ناخن
((س یا سَ))
فرهنگ فارسی معین
آن چه که به رنگ برف یا شیر باشد، ابیض، مقابل سیاه، اسود، ظاهر، نمایان، سفید، اسپید، سپی
پست، زبون، بدبخت
White
белый
biały