سپیدخار، بادآورد، گیاهی خودرو با ساقه های راست و خاردار و گل های بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد، کنگر سفید، خاراسپید، خارسپید، اقتنالوقی، شوکة البیضا
سپیدخار، بادآوَرد، گیاهی خودرو با ساقه های راست و خاردار و گل های بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد، کَنگَر سِفید، خارِاِسپید، خارِسِپید، اَقتِنالوقی، شوکَة البیضا
دهی از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد، دارای 146 تن سکنه و آب آن از قنات است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد، دارای 146 تن سکنه و آب آن از قنات است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
آنکه کار او سپید کردن جامه باشد. گازر. جامه شوی، کنایه از مردم نیکوکار و صالح و نیکومدار و جوانمرد. (برهان) (شرفنامه) (غیاث). ضد سیاه کار. (انجمن آرا) : سپیدکار و سیه کار دست و زلف تواند تو بی گناهی از این دو دو ای ستیزۀ ماه. سوزنی. ، کنایه از منافق و دوروی. (آنندراج). ریاکار و بدباطن و منافق. (مجموعۀ مترادفات ص 188). بیشرم. بیحیا. شوخ: صد راز جور چرخ کبود سپیدکار دل را چو حاسد تو سیه شد چو قار چشم. ازهری مروزی. چون کس بروزه در تو نیارد نگاه کرد از روزه چون حذر نکنی ای سپیدکار؟ فرخی. سپیدکار سیه دل سپهر سبزنمای کبودسینه و سرخ اشک و زردرویم کرد. خاقانی. در دهر سیه سپیدم افکند بخت سیه سپیدکارم. خاقانی. جهان سپیدکار گلیم سیاه در سر کشید و زمانۀ جافی رداء فیلی و چادر کحلی بر دوش افکند. (از تاج المآثر). به که ما را بقصه یار شوی وین سیه را سپیدکار شوی. نظامی (هفت پیکر ص 148). روز روشن سپیدکار بود شب تاریک پرده دار بود. نظامی. خصم سپیدکار سیه دیدۀ ترا بادا سیاه گشته به دود عذاب روی. سلمان ساوجی
آنکه کار او سپید کردن جامه باشد. گازر. جامه شوی، کنایه از مردم نیکوکار و صالح و نیکومدار و جوانمرد. (برهان) (شرفنامه) (غیاث). ضد سیاه کار. (انجمن آرا) : سپیدکار و سیه کار دست و زلف تواَند تو بی گناهی از این دو دو ای ستیزۀ ماه. سوزنی. ، کنایه از منافق و دوروی. (آنندراج). ریاکار و بدباطن و منافق. (مجموعۀ مترادفات ص 188). بیشرم. بیحیا. شوخ: صد راز جور چرخ کبود سپیدکار دل را چو حاسد تو سیه شد چو قار چشم. ازهری مروزی. چون کس بروزه در تو نیارد نگاه کرد از روزه چون حذر نکنی ای سپیدکار؟ فرخی. سپیدکار سیه دل سپهر سبزنمای کبودسینه و سرخ اشک و زردرویم کرد. خاقانی. در دهر سیه سپیدم افکند بخت سیه سپیدکارم. خاقانی. جهان سپیدکار گلیم سیاه در سر کشید و زمانۀ جافی رداء فیلی و چادر کحلی بر دوش افکند. (از تاج المآثر). به که ما را بقصه یار شوی وین سیه را سپیدکار شوی. نظامی (هفت پیکر ص 148). روز روشن سپیدکار بود شب تاریک پرده دار بود. نظامی. خصم سپیدکار سیه دیدۀ ترا بادا سیاه گشته به دود عذاب روی. سلمان ساوجی
سپیدخار است که آن را به عربی شوکهالبیضاء خوانند. (برهان) (آنندراج) ، درختی هم هست خاردار که آن را خفجه گویند و به عربی عوسج خوانند. (برهان). عوسج. (تحفۀ حکیم مؤمن)
سپیدخار است که آن را به عربی شوکهالبیضاء خوانند. (برهان) (آنندراج) ، درختی هم هست خاردار که آن را خفجه گویند و به عربی عوسج خوانند. (برهان). عوسج. (تحفۀ حکیم مؤمن)
دهی از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه آن 240 تن و آب آن از چشمه ها است. محصول آن غلات، لبنیات، پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه آن 240 تن و آب آن از چشمه ها است. محصول آن غلات، لبنیات، پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی جزء دهستان فشند بخش کرج شهرستان تهران، دارای 313 تن سکنه است و آب آن از چشمه سار است. محصول آن غلات، باغات میوه، قلمستان، لبنیات و عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان فشند بخش کرج شهرستان تهران، دارای 313 تن سکنه است و آب آن از چشمه سار است. محصول آن غلات، باغات میوه، قلمستان، لبنیات و عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
سپید کردن. عمل سپید کردن. گازری: بدست تو چو شفق تیغ سرخ روی و هنوز سپیدکاری روز و سیه گلیمی شام. ظهیر فاریابی (از شرفنامه). ، سپید کردن. روشنی دادن. روشن بودن: شب چو نقش سیاه کاری بست روزگار از سپیدکاری رست. نظامی (هفت پیکر ص 239). ، منافقی. دورویی: یا باش دشمن من یا دوست باش ویحک نه دوستی نه دشمن اینت سپیدکاری. منوچهری. با همه سرزدگی و سیه رویی که از سپیدکاری خویش داشت. (مرزبان نامه). دل من از سیهی دادن تو سیر آمد دل تو سیر نگشت از سپیدکاری خویش. انوری. اگر نه رای تو بودی برویم آوردی سپیدکاری گردون هزار روز سیاه. انوری. با ما سپیدکاری از حد همی برد ابر سیاه کار که شد در ضمان برف. کمال الدین اسماعیل (از بهار عجم). گشتم از غم من سیاه گلیم زردرو از سپیدکاری تو. سیدحسن غزنوی. و رجوع به سپیدکار شود، نیکبختی. (شرفنامه). صالحی
سپید کردن. عمل سپید کردن. گازری: بدست تو چو شفق تیغ سرخ روی و هنوز سپیدکاری روز و سیه گلیمی شام. ظهیر فاریابی (از شرفنامه). ، سپید کردن. روشنی دادن. روشن بودن: شب چو نقش سیاه کاری بست روزگار از سپیدکاری رست. نظامی (هفت پیکر ص 239). ، منافقی. دورویی: یا باش دشمن من یا دوست باش ویحک نه دوستی نه دشمن اینت سپیدکاری. منوچهری. با همه سرزدگی و سیه رویی که از سپیدکاری خویش داشت. (مرزبان نامه). دل من از سیهی دادن تو سیر آمد دل تو سیر نگشت از سپیدکاری خویش. انوری. اگر نه رای تو بودی برویم آوردی سپیدکاری گردون هزار روز سیاه. انوری. با ما سپیدکاری از حد همی بَرَد ابر سیاه کار که شد در ضمان برف. کمال الدین اسماعیل (از بهار عجم). گشتم از غم من سیاه گلیم زردرو از سپیدکاری تو. سیدحسن غزنوی. و رجوع به سپیدکار شود، نیکبختی. (شرفنامه). صالحی
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق