جدول جو
جدول جو

معنی سفی - جستجوی لغت در جدول جو

سفی(تَ نَزْ زی)
بردن باد خاک را. (مجمل اللغه). بردن باد خاک را و برداشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سفی
کم موی شدن، شکافته شدن دست، پراکنده شدن خاک، لاغری، خارگیا، خاک، گیاه خاردار هم آوای غنی گرد خاک باد برده، سبکمغز بی خرد، ابر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفیل
تصویر سفیل
پست، زبون، بدبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیر
تصویر سفیر
شخصی که به نمایندگی از جانب یک دولت در پایتخت دولت دیگر اقامت دارد، ایلچی، اصلاح کننده میان دو قوم، میانجی
سفیرکبیر: نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کار های سفارت خانه را در آن کشور اداره می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفید
تصویر سفید
از رنگ های ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه، هر چیزی که دارای این رنگ باشد، کنایه از روشن، کنایه از کسی که پوست سفید دارد، کنایه از فاقد رنگ، نوشته یا نقش مثلاً کاغذ سفید، در موسیقی نتی که از نظر زمانی برابر نصف نت گرد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیه
تصویر سفیه
نادان، بی خرد، بی حلم، بدخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیر
تصویر سفیر
میانجی، سفراء جمع
فرهنگ لغت هوشیار
گلیم گنده، گوال (جوال تازی گشته)، چوخای ستبر، تیر بی برد تیری از تیرهای منگ (قمار) که هیچگاه برد نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفید
تصویر سفید
روشن، هر چیزی که برنگ برف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیف
تصویر سفیف
زیغ (بساط بوریا) از برگ خرما، تنگ پالان، از نام های اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیق
تصویر سفیق
انبوه، بی شرم شوخروی مرد، جامه سختباف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیک
تصویر سفیک
ریخته ریخته شده خون ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیل
تصویر سفیل
پایین، کم بهره مرد پست زبون، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سفینه، کشتی ها کشتی یونانی تازی گشته کاوه فانه چوب شکاف شکافنده چوب شکاف (تیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیه
تصویر سفیه
نادان و کم عقل، بیخرد
فرهنگ لغت هوشیار
جوانمرد، پاکنهاد، فرومایه از واژگان دو پهلو، غسای فتاده (غسا غوره خرما)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیر
تصویر سفیر
((سَ))
فرستاده، میانجی، نماینده یک دولت در کشور دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفید
تصویر سفید
((س یا سَ))
آن چه که به رنگ برف یا شیر باشد، ابیض، مقابل سیاه، اسود، ظاهر، نمایان، سفید، اسپید، سپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفین
تصویر سفین
((سَ فِ))
شکافنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفیل
تصویر سفیل
((سَ))
پست، زبون، بدبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفیه
تصویر سفیه
((سَ))
نادان، احمق، ابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفید
تصویر سفید
سپید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سفید
تصویر سفید
White
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سفید
تصویر سفید
blanc
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سفید
تصویر سفید
белый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سفید
تصویر سفید
weiß
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سفید
تصویر سفید
білий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سفید
تصویر سفید
biały
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سفید
تصویر سفید
白色的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سفید
تصویر سفید
branco
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سفید
تصویر سفید
bianco
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سفید
تصویر سفید
blanco
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سفید
تصویر سفید
wit
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سفید
تصویر سفید
सफेद
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سفید
تصویر سفید
putih
دیکشنری فارسی به اندونزیایی