جدول جو
جدول جو

معنی سفو - جستجوی لغت در جدول جو

سفو
(تَیَ)
شتافتن و رفتن و پریدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرو
تصویر سرو
(دخترانه و پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه یمن و پدر سه عروس فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سفول
تصویر سفول
پست شدن، کم قدر شدن، فرومایه شدن، پستی و فرومایگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفوف
تصویر سفوف
داروی خشک کوبیده، داروی نرم که روی زبان بریزند و فروببرند
فرهنگ فارسی عمید
(سَفْ)
ناحیه ای است در وادی بدر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آنچه سفوف در آن نهند:
ای طبیب از سفوف دان کم کن
کو نقوعی که در میانه خورم.
خاقانی.
رجوع به سفوف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریخته شدن اشک. (آنندراج) (منتهی الارب). ریخته شدن آب. (المصادر زوزنی ص 224). ریخته شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سَفْ فو)
میخ آهنین بریان کن و آن رابه فارسی باب زن خوانند. (منتهی الارب). سیخ که آن راباب زن گویند. (آنندراج) (غیاث). میخ آهنی. (دهار) ، چوب آتشکار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَزْ زُ)
بسفر شدن. (المصادر زوزنی چ بینش ص 131) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَفْ فو)
ماهی است بسیارخار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، تخته ای است که بر آن حساب نویسند و بعد از نقل آن محو سازند. (منتهی الارب). جریدۀ چوبین. (مهذب الاسماء). سبوره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
داروی کوفتۀ بیختۀ معجون ناکرده. (منتهی الارب). آرد بیخته مطلقا و خصوصاً از ادویه. (آنندراج) (غیاث). داروی آس کرده که بکف خورند. (دهار). دارو که بدهن پراکنند. سفف جمع آن است. (مهذب الاسماء) : زیرۀ کرمانی را ستار است بکوبند هر بامداد سه درم سفوف کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
باد خاک روب. ج، سوافین. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سفینه. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به سفینه شود
لغت نامه دهخدا
(سَفْ)
استر سریع تیزرو. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جفو
تصویر جفو
ستم کردن، ملازم نگردیدن مال خود را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفو
تصویر حفو
اکرام کردن، عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفو
تصویر خفو
هم آوای عفو درخشش، هویدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفو
تصویر تفو
آب دهن تف، درمورد تحقیر و توهین بکسی یا چیزی گویند: (تفو بر تو) : تفو بر تو ای چرخ گردون تفوا، (شاهنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبو
تصویر سبو
کوزه سفالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفو
تصویر رفو
پیوند جامه، رفو کردن، جامه دوختن، پارگی و سوراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجو
تصویر سجو
آرامیدن، پاییدن پایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطو
تصویر سطو
تاخت، چیرگی، فرو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفوره
تصویر سفوره
یک توتیا، تخته سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفواء
تصویر سفواء
استر تیز رو، گرد باد، اسپ با پیشانی کم مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفون
تصویر سفون
کنده باد باد خاکروب، جمع سفینه، کشتی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفوح
تصویر سفوح
جمع سفح، سنگ های لیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفود
تصویر سفود
سیخ بابزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفور
تصویر سفور
سیخ بابزن توتیا خارپشت دریایی از آبزیان
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهی بج (بج لثه معیارجمالی)، آرد بیخته، داربوی آرد پخته (مطلقا)، داروی خشک کوبیده هر گونه گرد دارویی، اختصاصا مخلوطی از کوبیده دانه های گرد شده چند گونه گیاه طبی است که به عنوان باد شکن مصرف میشده. توضیح گیاهانی که در تهیه سفوف به کار میرفته عبارتند از زیره سیاه تخم گشنیز گز علفی ترنجبین و برخی گیاهان دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفوک
تصویر سفوک
خونریز، دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی درخت است که برگهایش باریک و دراز و به شکل سوزن و همیشه سبز است و بلندی آن تا 02 متر میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفوف
تصویر سفوف
((سَ))
آرد بیخته، هر داروی کوبیده که خشک مصرف کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکو
تصویر سکو
ستاوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سفر
تصویر سفر
رهسپاری، نورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبو
تصویر سبو
قدح
فرهنگ واژه فارسی سره