نام دیوی است از دیوان مازندران. (از برهان). نام یکی از دیوان مازندران است. (جهانگیری). برحسب روایت شاهنامه از دیوان سرزمین مازندران بوده است که بدست رستم کشته شده است: نه ارژنگ ماندم نه دیو سفید نه سنجه نه پولاد غندی نه بید. فردوسی. ز دیوان به پیش اندرش سنجه بود که جان و دلش زآن سخن رنجه بود. فردوسی
نام دیوی است از دیوان مازندران. (از برهان). نام یکی از دیوان مازندران است. (جهانگیری). برحسب روایت شاهنامه از دیوان سرزمین مازندران بوده است که بدست رستم کشته شده است: نه ارژنگ ماندم نه دیو سفید نه سنجه نه پولاد غندی نه بید. فردوسی. ز دیوان به پیش اندرش سنجه بود که جان و دلش زآن سخن رنجه بود. فردوسی
نام اولکایی و ملکی است و در آنجا رود خانه عظیمی است، گویند پلی بر آن رودخانه بسته اند از یک طاق. (برهان). شهرکی است بشام، خرم و به نزدیک وی پلی است که اندر همه جهان ازآن نیکوتر و از آن عجب تر پل نیست. (حدود العالم) دهی است از دهستان چهریق بخش شاهپور شهرستان خوی. 124 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام اولکایی و ملکی است و در آنجا رود خانه عظیمی است، گویند پلی بر آن رودخانه بسته اند از یک طاق. (برهان). شهرکی است بشام، خرم و به نزدیک وی پلی است که اندر همه جهان ازآن نیکوتر و از آن عجب تر پل نیست. (حدود العالم) دهی است از دهستان چهریق بخش شاهپور شهرستان خوی. 124 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
مرکّب از: سنج، سنجیدن + ه، پسوند نسبت و آلت، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، سنجه. سنگی را گویند که چیزها بدان وزن کنند. (برهان)، سنگی که بر آن چیزها را در ترازو وزن کنند. (غیاث)، سنگ ترازو. (دهار)، سنگی که بدان وزن کنند چون درم و مثقال و بتازی صنجه گویند. (فرهنگ رشیدی) ، پله. کفه. کپه (درترازو)، (یادداشت مؤلف)، میزان. (المعرب جوالیقی ص 215) ، ماشینی است برای عدل بندی. (یادداشت مؤلف)
مُرَکَّب اَز: سنج، سنجیدن + هَ، پسوند نسبت و آلت، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، سنجه. سنگی را گویند که چیزها بدان وزن کنند. (برهان)، سنگی که بر آن چیزها را در ترازو وزن کنند. (غیاث)، سنگ ترازو. (دهار)، سنگی که بدان وزن کنند چون درم و مثقال و بتازی صنجه گویند. (فرهنگ رشیدی) ، پله. کفه. کپه (درترازو)، (یادداشت مؤلف)، میزان. (المعرب جوالیقی ص 215) ، ماشینی است برای عدل بندی. (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان حومه شهرستان گلپایگان دارای 100 تن سکنه. آب ده از رودخانه تأمین میشود و فرآوردۀ عمده آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان حومه شهرستان گلپایگان دارای 100 تن سکنه. آب ده از رودخانه تأمین میشود و فرآوردۀ عمده آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. دارای 120 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه. ساکنین از طایفۀ ابوالوفائی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. دارای 120 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه. ساکنین از طایفۀ ابوالوفائی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
اسفنج. (منتهی الارب). بمعنی اسفنج است که ابر مرده باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری). چیزی است که سرتراشان با خود میدارند و به آن آب برمیگیرند. ابرکهن. ابر مرده. رغوهالحجامین. رجوع به اسفنج شود
اسفنج. (منتهی الارب). بمعنی اسفنج است که ابر مرده باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری). چیزی است که سرتراشان با خود میدارند و به آن آب برمیگیرند. ابرکهن. ابر مرده. رغوهالحجامین. رجوع به اسفنج شود
دهی جزءدهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات، 3000 گزی شمال خمین نزدیک راه شوسۀ خمین به اراک. در جلگه. معتدل. سکنه 150 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بنشن، تریاک، چغندر قند، پنبه، انگور. شغل اهالی زراعت. راه کنار شوسه است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 12)
دهی جزءدهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات، 3000 گزی شمال خمین نزدیک راه شوسۀ خمین به اراک. در جلگه. معتدل. سکنه 150 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بنشن، تریاک، چغندر قند، پنبه، انگور. شغل اهالی زراعت. راه کنار شوسه است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 12)