- سفن
- زبره پوست، سوهان، تیشه، تراشا، وزش، خاکرفت با باد، جمع سفینه، کشتی ها پوست کندن، تراشیدن پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضه شمشیر وصل کنند تا خوب گرفته شود، دسته شمشیر، غلاف، سوهان آهنی و سنگی که بدان تراشند و تابان کنند، تیشه چوب تراشی، جمع سفینه کشتیها
معنی سفن - جستجوی لغت در جدول جو
- سفن
- سفینه ها، کشتی ها، جمع واژۀ سفینه
- سفن
- پوست ستبر مانند پوست نهنگ که بر قبضۀ شمشیر بچسبانند، تیشه یا سوهان که با آن چیزی را بتراشند
- سفن ((سَ فَ))
- پوست سخت، پوست ماهی یا نهنگ، تیشه چوب تراشی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تخم اسپند سپند
لاتینی تازی گشته دروج (اسفنج گویش گیلکی)
چوبساو
گونه ای گلپر است که آنرا پنجه غاز نیز گویند
گونه ای گلپر است که آنرا پنجه غاز نیز گویند
پارسی تازی گشته سپندر گونه ای همیشه بهار
پوشیده وپنهان کردن در خاک، مستور و مخفی کردن چون دفن میت
خاکسپاری، گوراندن
رهسپاری، نورد
خطاب، حرف، کلام
طور، حالت، شبیه
سایبان، داربست
سیاهرگ پا
روپوشه روپوشه نازک
عادت، روش، عرض لشکر و از سپاه بازدید کردن و بمعنی نظیر و مانند هم میباشد
پلک، نیام، بیخ رز پلک چشم، غلاف شمشیر، جمع اجفان جفون اجفون
به مشت گرفتن، گرد بر انگیختن ستور، رفتن با دو دست
پرداخت چوب، شکستن سنگ، گروه انبوه، پناه پناهجای سر پناه پناهگاه
پسوندیست که به آخر ریشه دستوری پیوندد و مصدر سازد: گری ستن گس ستن پیو ستن
زندان
کلام، گفتار
پرده داری دربانی در خدایخانه یابتخانه، فرو هشتن جامه را پرده پرده بارگیر پرده کجاوه
جمع سفینه، کشتی ها کشتی یونانی تازی گشته کاوه فانه چوب شکاف شکافنده چوب شکاف (تیر)
کم موی شدن، شکافته شدن دست، پراکنده شدن خاک، لاغری، خارگیا، خاک، گیاه خاردار هم آوای غنی گرد خاک باد برده، سبکمغز بی خرد، ابر
سبکی عقل و نادانی، ناخردمندی
کنده باد باد خاکروب، جمع سفینه، کشتی ها
خوراک بد
مشک بزرگ، پیه چربی، می ناب دول چرمینه، سایبان بام سایه پوش بام
ساکن شدن