فرومایه. (غیاث). مردم ناکس و فرومایه. (از آنندراج) (منتهی الارب). ناکسان. (مهذب الاسماء). پست. (دهار). سفلهالناس و سفلتهم اسافلهم و غوغاؤهم. (اقرب الموارد) : چرخ فلک هرگز پیدا نکرد چون تو یکی سفله و تنک و ژکور. رودکی. سفله فعل مار دارد بی خلاف جهد کن تا روی سفله ننگری. ابوشکور بلخی. نه من از جوریکی سفله برادر که مراست از بخارا برمیدم چو خران از نیشو. ابوالعباس. ... مردمانی بسیار خواسته اند و سفله. (حدود العالم). همان بددل و سفله و بی فروغ سرش پر ز کین و زبان پرفروغ. فردوسی. ستایش نباید سر سفله مرد بر سفلگان تا توانی مگرد. فردوسی. پیش من این سفله بچاه اوفتد من سر از این چه بفلک برکنم. ناصرخسرو. مدار دست گزافه به پیش این سفله که دست باز نیاری مگر شکسته و شل. ناصرخسرو. سفله دارد ز بهر روزی بیم نخورد دیگ گرم کرده کریم. سنایی. سفله گان را و رادمردان را کار بر یک قرار و حال نماند. خاقانی. سنگ سیاه کعبه را بوسه زده پس آنگهی دست سفید سفلگان بوسه زنم دریغ من. خاقانی. سفله را اقطاع دنیی بهتر از عقبی بود خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبر است. عطار. هر که او سفله را بزرگ کند سعی در فربهی گرگ کند. کمال الدین اسماعیل. تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار. سعدی. گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که باندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد. (سعدی). در مقامی که بیاد لب او می نوشند سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش. حافظ
فرومایه. (غیاث). مردم ناکس و فرومایه. (از آنندراج) (منتهی الارب). ناکسان. (مهذب الاسماء). پست. (دهار). سفلهالناس و سَفِلَتهم اسافلهم و غوغاؤهم. (اقرب الموارد) : چرخ فلک هرگز پیدا نکرد چون تو یکی سفله و تنک و ژکور. رودکی. سفله فعل مار دارد بی خلاف جهد کن تا روی سفله ننگری. ابوشکور بلخی. نه من از جوریکی سفله برادر که مراست از بخارا برمیدم چو خران از نیشو. ابوالعباس. ... مردمانی بسیار خواسته اند و سفله. (حدود العالم). همان بددل و سفله و بی فروغ سرش پر ز کین و زبان پرفروغ. فردوسی. ستایش نباید سر سفله مرد بر سفلگان تا توانی مگرد. فردوسی. پیش من این سفله بچاه اوفتد من سر از این چه بفلک برکنم. ناصرخسرو. مدار دست گزافه به پیش این سفله که دست باز نیاری مگر شکسته و شل. ناصرخسرو. سفله دارد ز بهر روزی بیم نخورد دیگ گرم کرده کریم. سنایی. سفله گان را و رادمردان را کار بر یک قرار و حال نماند. خاقانی. سنگ سیاه کعبه را بوسه زده پس آنگهی دست سفید سفلگان بوسه زنم دریغ من. خاقانی. سفله را اقطاع دنیی بهتر از عقبی بود خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبر است. عطار. هر که او سفله را بزرگ کند سعی در فربهی گرگ کند. کمال الدین اسماعیل. تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار. سعدی. گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که باندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد. (سعدی). در مقامی که بیاد لب او می نوشند سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش. حافظ
سوراخ شده، بیشتر دربارۀ مروارید و لعل و امثال آن ها می گویند سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رهاورد، تحفه، ارمغان، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه، برای مثال ولیکن چو او بر سر گنج باشد / چنین سفته ها خوار و آسان فرستد (انوری - مجمع الفرس - سفته)
سوراخ شده، بیشتر دربارۀ مروارید و لعل و امثال آن ها می گویند سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رَهاوَرد، تُحفه، اَرمَغان، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، راهواره، بازآورد، عُراضه، بِلَک، لُهنه، برای مِثال ولیکن چو او بر سر گنج باشد / چنین سفته ها خوار و آسان فرستد (انوری - مجمع الفرس - سفته)
در اصطلاح بازرگانی ورقه چاپ شده که بدهکار مبلغ بدهی خود و موعد پرداخت آنرا مینویسد و به بستانکار میدهد، و آنست که چیزی از کسی بطریق عاریت یا قرض یا در عوض چیزی بگیرد تا در شهر دیگر باز دهد
در اصطلاح بازرگانی ورقه چاپ شده که بدهکار مبلغ بدهی خود و موعد پرداخت آنرا مینویسد و به بستانکار میدهد، و آنست که چیزی از کسی بطریق عاریت یا قرض یا در عوض چیزی بگیرد تا در شهر دیگر باز دهد
مونث اسفل پایین تر پست تر زیرین مونث اسفل پایین تر پست تر مقابل اعلی. منسوب به سفل پایینی زیرین مقابل علوی. یا عالم سفلی. جهان زیرین دنیا. مقابل عالم علوی جهان زبرین
مونث اسفل پایین تر پست تر زیرین مونث اسفل پایین تر پست تر مقابل اعلی. منسوب به سفل پایینی زیرین مقابل علوی. یا عالم سفلی. جهان زیرین دنیا. مقابل عالم علوی جهان زبرین