جدول جو
جدول جو

معنی سفلاق - جستجوی لغت در جدول جو

سفلاق
انگل. (دزی ج 1 ص 659)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
سخن شگفت و عجب آوردن شاعر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت فصیح شدن در شاعری. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ریزه ریزه. یقال: صار البیض افلاقاً، ای متفلقاً، ریزه ریزه گردید تخم مرغ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رجل مفلاق، مرد کم مایۀ کمینۀ ناکس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تهیدست. بی چیز. ج، مفالیق. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
دفزک شدن شیر و ترش گردیدن آن، چندانکه پاره پاره گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُلْ لا)
عیدی است مر ترسایان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عید صعود مسیح. (اقرب الموارد). عید نصاری. (المعرب جوالیقی ص 196)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دمیدگی بر بن های دندان یا پوست رفتگی بن دندان است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، صلابتی است در پلک چشم از مادۀ اکاله که سرخ میگرداند پلک ها را و میریزاند مژه و سپس آن اطراف پلک را قرحه رساند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سرخ و غلیظشدن پلک چشم از حدود الارض. (غیاث) (آنندراج). سطبر گشتن و سرخ شدن کنار پلک را گویند و این علتی است که اگر مدتی برآید و علاج نکنند مژگان بریزد و کنارۀ پلک بسوزد و فرد شود و بیشتری نزدیک بیغولۀ چشم افتدو گاهی نزدیک بیغولۀ بزرگ افتد که از سوی بینی است و گاهی بنزدیک بیغولۀ کوچک افتد که از سوی گوش است و این علت رطوبی باشد غلیظ گرم شده و سوخته و طبع بوره گرفته. (ذخیره خوارزمشاهی) ، دمیدگی دهان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، دمیدگی بر اندام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لا)
صیغۀ مبالغه از ماده سلق. (از اقرب الموارد). سخن گوی. (دهار). خطیب سلاق، خطیب بلیغ و بلندآواز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بلیغ. (اقرب الموارد). مرد قوی سخن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
بد کاره: مرد این واژه در تازی تنها با همین آرش به کار می رود در یکی از فرهنگ های فارسی برای آن که مفلاک پارسی را بر گرفته از آن نشان دهند آرش: تهیدست را نیز بر بد کاره افزوده اند. ناکس فرومایه سفله، تهیدست، جمع مفالیق
فرهنگ لغت هوشیار
کامجوشه جوش هایی که در دهان و بیخ زبان برآید، آماس پلک سخنور جشن اهرامش (صعود) نزد سریانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاق
تصویر فلاق
بریدن شیر ترشیدن شیر شیر بریده شیر ترشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفلاق
تصویر مفلاق
((مِ))
ناکس، فرومایه، سفله، تهیدست، جمع مفالیق
فرهنگ فارسی معین