پرنده ای کوچک با پرهای سیاه و خاکستری که در صحرا لای بوته های خاردار لانه می سازد و آن را برای گوشتش شکار می کنند، سنگ خوٰار، سنگخوٰاره، سنگخوٰارک، اسفرود، قطات
پرنده ای کوچک با پرهای سیاه و خاکستری که در صحرا لای بوته های خاردار لانه می سازد و آن را برای گوشتش شکار می کنند، سَنگ خوٰار، سَنگخوٰاره، سَنگخوٰارَک، اِسفَرود، قَطات
پرنده یست از راسته ماکیان که در صحاری لای بوته های گون و خارها لانه میسازد و دارای پرواز مقطع و کوتاه ولی سریع می باشد، پرهایش خاکستری تیره و قدش کوچکتر از کبک است. از دانه های بذور مختلف تغذیه میکند. محل زندگیش در آسیای مرکزی و غربی و آسیای صغیر است و در ایران بسیار فراوان بوده است و آنرا جهت استفاده از گوشتش شکار میکنند (متاسفانه به علت شکار بیرون از قاعده در ایران رو به انقراض است) باقرقره قطا سنگ خور سنگ خوار اسفهرود سفرود سنگین خوار
پرنده یست از راسته ماکیان که در صحاری لای بوته های گون و خارها لانه میسازد و دارای پرواز مقطع و کوتاه ولی سریع می باشد، پرهایش خاکستری تیره و قدش کوچکتر از کبک است. از دانه های بذور مختلف تغذیه میکند. محل زندگیش در آسیای مرکزی و غربی و آسیای صغیر است و در ایران بسیار فراوان بوده است و آنرا جهت استفاده از گوشتش شکار میکنند (متاسفانه به علت شکار بیرون از قاعده در ایران رو به انقراض است) باقرقره قطا سنگ خور سنگ خوار اسفهرود سفرود سنگین خوار
به زمین نشستن هواپیما، پایین، در موسیقی الگوهای ملودیک برای بازگشت به مایۀ اصلی و حالت اولیه در آخر اجرای هر دستگاه یا آواز، نشیب، سرازیری، بخش زیرین جایی، قرار گرفته در مرتبۀ پایین تر تنها، یکتا، یگانه فرود آمدن: به زمین نشستن مثلاً هواپیما فرود آمد، پایین آمدن فرود آوردن: پایین آوردن
به زمین نشستن هواپیما، پایین، در موسیقی الگوهای ملودیک برای بازگشت به مایۀ اصلی و حالت اولیه در آخر اجرای هر دستگاه یا آواز، نشیب، سرازیری، بخش زیرین جایی، قرار گرفته در مرتبۀ پایین تر تنها، یکتا، یگانه فرود آمدن: به زمین نشستن مثلاً هواپیما فرود آمد، پایین آمدن فرود آوردن: پایین آوردن
پرنده ای کوچک با پرهای سیاه و خاکستری که در صحرا لای بوته های خاردار لانه می سازد و آن را برای گوشتش شکار می کنند، سنگ خوٰار، سنگخوٰاره، سنگخوٰارک، سفرود، قطات
پرنده ای کوچک با پرهای سیاه و خاکستری که در صحرا لای بوته های خاردار لانه می سازد و آن را برای گوشتش شکار می کنند، سَنگ خوٰار، سَنگخوٰاره، سَنگخوٰارَک، سَفرود، قَطات
نغمه، آواز، در موسیقی آواز طرب انگیز یا هیجان آمیز که چند تن با هم به یک آهنگ بخوانند، در موسیقی سازی زهی و آرشه ای با دستۀ کوتاه و کاسۀ دوتایی بزرگ و کوچک که اغلب در سیستان و بلوچستان و پاکستان نواخته می شود، قیچک سرود ملی: در موسیقی سرود رسمی یک کشور که حاکی از وطن دوستی و غرور و افتخارات مردم آن کشور است
نغمه، آواز، در موسیقی آواز طرب انگیز یا هیجان آمیز که چند تن با هم به یک آهنگ بخوانند، در موسیقی سازی زهی و آرشه ای با دستۀ کوتاه و کاسۀ دوتایی بزرگ و کوچک که اغلب در سیستان و بلوچستان و پاکستان نواخته می شود، قیچک سرود ملی: در موسیقی سرود رسمی یک کشور که حاکی از وطن دوستی و غرور و افتخارات مردم آن کشور است
مجموع دو رشته آب است که یکی از جبال باردویه بر میخیزد و دیگری از جبال طغان و چارسف، و بیکدیگر پیوسته اراضی حدود مجاور را مشروب سازند طول این رودخانه پانزده فرسنگ است (از نزهه القلوب ص 227)
مجموع دو رشته آب است که یکی از جبال باردویه بر میخیزد و دیگری از جبال طغان و چارسف، و بیکدیگر پیوسته اراضی حدود مجاور را مشروب سازند طول این رودخانه پانزده فرسنگ است (از نزهه القلوب ص 227)
نام پسر سیاوش برادر کیخسرو که از دختر پیران ویسه بهم رسیده بود. (برهان). نام پسر سیاوش و جریره. (ولف) : ورا نام کردند فرخ فرود به تیره شب اندر چو پیران شنود. فردوسی. که دانست نام و نشان فرود کز او شاه را دل بخواهد شخود. فردوسی نام پسر خسروپرویز از شیرین. (ولف) : چو نستور و چون شهریار و فرود چو مردانشه آن شاه چرخ کبود. فردوسی
نام پسر سیاوش برادر کیخسرو که از دختر پیران ویسه بهم رسیده بود. (برهان). نام پسر سیاوش و جریره. (ولف) : ورا نام کردند فرخ فرود به تیره شب اندر چو پیران شنود. فردوسی. که دانست نام و نشان فرود کز او شاه را دل بخواهد شخود. فردوسی نام پسر خسروپرویز از شیرین. (ولف) : چو نستور و چون شهریار و فرود چو مردانشه آن شاه چرخ کبود. فردوسی
دهی از دهستان قلعۀ نو بخش کلات شهرستان مشهد. دارای 335 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات، بنشن. مقبرۀ شیخ شهاب الدین سهروردی در این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان قلعۀ نو بخش کلات شهرستان مشهد. دارای 335 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات، بنشن. مقبرۀ شیخ شهاب الدین سهروردی در این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران، دارای 329 تن سکنه، آب آن از چشمه سار، محصول آنجا غلات، لبنیات و عسل می باشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران، دارای 329 تن سکنه، آب آن از چشمه سار، محصول آنجا غلات، لبنیات و عسل می باشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
یکی از مراتب خداشناسی است که از مؤثر پی به اثر بردن و از علت معلول را شناختن باشد، و به اصطلاح صوفیه تازیه نام این مرتبه جمع است. باید دانست که نزد محققین درجات مردم در معرفت ایزد تعالی بر سه گونه است: یکی آنکه گروهی از مقلدین خالق را در مخلوق پوشیده و اصلاً نبینند و آن حضرت را از مخلوق پوشیده و جدا دانند و این مرتبه را که ادنی مراتب ایزدشناسی است ویژه درونان فارسی یعنی صاف دلان بلغت فارسی فرجندشای و نشیب سار و به عربی فرق گویند و صاحب فرق را ذوالعقل نیز خوانند، دیگر اینکه بعضی از موحدین در جمیع اعیان و هستی پذیرفتگان بوجود وحدت صرف نکردند و بسایر موجودات التفات ننمایند و این پایه را که اوسط درجۀ معرفه الله است هیربدان پارس سمرود و گردوند بکسر کاف فارسی و عربان جمع و صاحب جمع را ذوالعین خوانند. مرتبۀ سیم آن است که بعضی از محققین کامل ملاحظۀ هر دو مراتب را فرموده حق را در خلق و خلق را در حق بیند و بشهود یکی از دیگری محجوب نمایند، بلکه وجود واحد را از وجهی حق بیند و از وجهی خلق و ایشان را کثرت مانع مشاهدۀوحدت، و وحدت مزاحم معاینۀ کثرت نگردد و این رتبه را که اعلی مراتب است پارسیان ایرانیان سمرودسمرود وکروندکروند گویند و تازیان جمعالجمع خوانند و صاحبان مقام جمعالجمع را ذوالعقل و ذوالعین خوانند، پس سمرود به معنی جمعالجمع است. شیخ محمود شبستری در گلشن راز گفته است... وقتی در منقبت گفته ام: رسته از پایگاه سمراد است شسته بر پیشگاه سمرود است. (آنندراج). توضیح آنکه این لغت برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است و از دساتیر آنندراج نقل شده است
یکی از مراتب خداشناسی است که از مؤثر پی به اثر بردن و از علت معلول را شناختن باشد، و به اصطلاح صوفیه تازیه نام این مرتبه جمع است. باید دانست که نزد محققین درجات مردم در معرفت ایزد تعالی بر سه گونه است: یکی آنکه گروهی از مقلدین خالق را در مخلوق پوشیده و اصلاً نبینند و آن حضرت را از مخلوق پوشیده و جدا دانند و این مرتبه را که ادنی مراتب ایزدشناسی است ویژه درونان فارسی یعنی صاف دلان بلغت فارسی فرجندشای و نشیب سار و به عربی فرق گویند و صاحب فرق را ذوالعقل نیز خوانند، دیگر اینکه بعضی از موحدین در جمیع اعیان و هستی پذیرفتگان بوجود وحدت صرف نکردند و بسایر موجودات التفات ننمایند و این پایه را که اوسط درجۀ معرفه الله است هیربدان پارس سمرود و گردوند بکسر کاف فارسی و عربان جمع و صاحب جمع را ذوالعین خوانند. مرتبۀ سیم آن است که بعضی از محققین کامل ملاحظۀ هر دو مراتب را فرموده حق را در خلق و خلق را در حق بیند و بشهود یکی از دیگری محجوب نمایند، بلکه وجود واحد را از وجهی حق بیند و از وجهی خلق و ایشان را کثرت مانع مشاهدۀوحدت، و وحدت مزاحم معاینۀ کثرت نگردد و این رتبه را که اعلی مراتب است پارسیان ایرانیان سمرودسمرود وکروندکروند گویند و تازیان جمعالجمع خوانند و صاحبان مقام جمعالجمع را ذوالعقل و ذوالعین خوانند، پس سمرود به معنی جمعالجمع است. شیخ محمود شبستری در گلشن راز گفته است... وقتی در منقبت گفته ام: رسته از پایگاه سمراد است شسته بر پیشگاه سمرود است. (آنندراج). توضیح آنکه این لغت برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است و از دساتیر آنندراج نقل شده است
میخ آهنین بریان کن و آن رابه فارسی باب زن خوانند. (منتهی الارب). سیخ که آن راباب زن گویند. (آنندراج) (غیاث). میخ آهنی. (دهار) ، چوب آتشکار. (منتهی الارب) (آنندراج)
میخ آهنین بریان کن و آن رابه فارسی باب زن خوانند. (منتهی الارب). سیخ که آن راباب زن گویند. (آنندراج) (غیاث). میخ آهنی. (دهار) ، چوب آتشکار. (منتهی الارب) (آنندراج)
سنگ خوارک باشد و آن پرنده ای است سیاه رنگ ببزرگی گنجشک و چند پر مانند شاخی بر سر دارد و بعربی قطا نامند. اگر استخوان او را بسوزانند و بسایند و با روغن زیت بجوشانند و بر داءالثعلب و سر کچل مالند موی برآورد. (برهان) (جهانگیری). سنگ خوار که بعربی قطا گویند. (رشیدی). اثواء. اسپرو. (الابنیه). مخفف آن سفرود. سنگ خور. سنگ خوار. (زمخشری). سنگ خواره. کسک: گفت اسفرود میگوید من سکت سلم. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 4 ص 152 س 8 ببعد). پیش عمان کی نماید آب رود پیش شاهین چون ببازد اسفرود. ؟ (ازسروری)
سنگ خوارک باشد و آن پرنده ای است سیاه رنگ ببزرگی گنجشک و چند پر مانند شاخی بر سر دارد و بعربی قطا نامند. اگر استخوان او را بسوزانند و بسایند و با روغن زیت بجوشانند و بر داءالثعلب و سر کچل مالند موی برآورد. (برهان) (جهانگیری). سنگ خوار که بعربی قطا گویند. (رشیدی). اثواء. اسپرو. (الابنیه). مخفف آن سفرود. سنگ خور. سنگ خوار. (زمخشری). سنگ خواره. کسک: گفت اسفرود میگوید من سکت سلم. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 4 ص 152 س 8 ببعد). پیش عمان کی نماید آب رود پیش شاهین چون ببازد اسفرود. ؟ (ازسروری)
پهلوی ’سرت’، ’سروت’ (رجوع کنید به سرودن) ، بلوچی ’سروده’ (موسیقی) ، افغانی ’سرود’ (تصنیف، آهنگ) ، اوستا ’سراوته’ (استماع) (رجوع کنید به هوبشمان ص 735). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سخن. (برهان). سخن سرودن و سرائیدن. (آنندراج) : مردمان را خرد و رای بدان داد خدای تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن. فرخی. چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن که میگویند ملاحان سرودی. سعدی. ، خوانندگی و گویندگی مرغان و آدمیان. (برهان). نغمه. (غیاث) (جهانگیری). غناء. (السامی) (دهار) (از نصاب الصبیان). گویندگی و خوانندگی. (رشیدی). نغمه و آواز. (انجمن آرا) (آنندراج) : رودکی چنگ برگرفت و نواخت باده انداز کو سرود انداخت. رودکی. هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو جز که از فریاد و زخمه ت خلق را کاتوره خاست. رودکی. سرکس بر پشت رود باربدی زد سرود وز می سوری درود سوی بنفشه رسید. کسایی. همی خورد هر کس به آواز رود همی گفت هر کس بشادی سرود. فردوسی. سرودی به آواز خوش برکشید که اکنونش خوانی تو دادآفرید. فردوسی. من و معشوق و می و رود و سرکوی سرود به سرکوی سرود است مرا گم شده فر. فرخی. چنین گویند که آن هوش گرشاسب است حجت آرند به سرود کرکوی بدین سخن. (تاریخ سیستان). از سخن چیز نیاید بجز آواز ستور مردم است آنکه بدانست سرود از تکبیر. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 196). گشتند ستوروار تا کی با رود و می و سرود و ساغر. ناصرخسرو. گر سرودی بر مراد خویش گوید کودکی جز که خواری چیز ناید ز اوستادش جز جفا. ناصرخسرو. طنبوری هشت رود ساخته اندهمی زدند و سرود همی گفتند و نشاط همی کردند. (مجمل التواریخ). حنجره در سرود نیک آید جامۀ غم کبود نیک آید. سنایی. خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است که از سرودگروهی است شورش و غوغا. خاقانی. سرود پهلوی در نالۀ چنگ فکنده سوز آتش در دل سنگ. نظامی. نوای نظم او خوشتر ز رود است سراسر قولهای او سرود است. نظامی. ز دوستان آواز رود و بانگ سرود بر آسمان شده وز دشمنان نفیر انین. سعدی. ساقی بصوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب میزدم. حافظ. در آسمان نه عجب گر بگفتۀ حافظ سرود زهره برقص آورد مسیحا را. حافظ. ، رقص و سماع. (برهان). سماع. (صحاح الفرس) (غیاث) (السامی). - امثال: سرود به مستان یاد دادن، مثلی است مشهور، در مقامی گویند که شخصی کاری را که بدان اشتغال میداشت از چندروز فراموش کرده باشد و به تقریبی کسی به او یاد دهد و این دادن سبب ترغیب و تحریک او گردد بر آن امر. (آنندراج) : بذوق ناله ای امروز میتوان جان داد که عندلیب سرودی به یاد مستان داد. میرزا مفاخرحسین ثاقب (از آنندراج)
پهلوی ’سرت’، ’سروت’ (رجوع کنید به سرودن) ، بلوچی ’سروده’ (موسیقی) ، افغانی ’سرود’ (تصنیف، آهنگ) ، اوستا ’سراوته’ (استماع) (رجوع کنید به هوبشمان ص 735). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سخن. (برهان). سخن سرودن و سرائیدن. (آنندراج) : مردمان را خرد و رای بدان داد خدای تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن. فرخی. چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن که میگویند ملاحان سرودی. سعدی. ، خوانندگی و گویندگی مرغان و آدمیان. (برهان). نغمه. (غیاث) (جهانگیری). غناء. (السامی) (دهار) (از نصاب الصبیان). گویندگی و خوانندگی. (رشیدی). نغمه و آواز. (انجمن آرا) (آنندراج) : رودکی چنگ برگرفت و نواخت باده انداز کو سرود انداخت. رودکی. هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو جز که از فریاد و زخمه ت خلق را کاتوره خاست. رودکی. سرکس بر پشت رود باربدی زد سرود وز می سوری درود سوی بنفشه رسید. کسایی. همی خورد هر کس به آواز رود همی گفت هر کس بشادی سرود. فردوسی. سرودی به آواز خوش برکشید که اکنونش خوانی تو دادآفرید. فردوسی. من و معشوق و می و رود و سرکوی سرود به سرکوی سرود است مرا گم شده فر. فرخی. چنین گویند که آن هوش گرشاسب است حجت آرند به سرود کرکوی بدین سخن. (تاریخ سیستان). از سخن چیز نیاید بجز آواز ستور مردم است آنکه بدانست سرود از تکبیر. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 196). گشتند ستوروار تا کی با رود و می و سرود و ساغر. ناصرخسرو. گر سرودی بر مراد خویش گوید کودکی جز که خواری چیز ناید ز اوستادش جز جفا. ناصرخسرو. طنبوری هشت رود ساخته اندهمی زدند و سرود همی گفتند و نشاط همی کردند. (مجمل التواریخ). حنجره در سرود نیک آید جامۀ غم کبود نیک آید. سنایی. خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است که از سرودگروهی است شورش و غوغا. خاقانی. سرود پهلوی در نالۀ چنگ فکنده سوز آتش در دل سنگ. نظامی. نوای نظم او خوشتر ز رود است سراسر قولهای او سرود است. نظامی. ز دوستان آواز رود و بانگ سرود بر آسمان شده وز دشمنان نفیر انین. سعدی. ساقی بصوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب میزدم. حافظ. در آسمان نه عجب گر بگفتۀ حافظ سرود زهره برقص آورد مسیحا را. حافظ. ، رقص و سماع. (برهان). سماع. (صحاح الفرس) (غیاث) (السامی). - امثال: سرود به مستان یاد دادن، مثلی است مشهور، در مقامی گویند که شخصی کاری را که بدان اشتغال میداشت از چندروز فراموش کرده باشد و به تقریبی کسی به او یاد دهد و این دادن سبب ترغیب و تحریک او گردد بر آن امر. (آنندراج) : بذوق ناله ای امروز میتوان جان داد که عندلیب سرودی به یاد مستان داد. میرزا مفاخرحسین ثاقب (از آنندراج)
دهی است از دهستان کوار بخش سروستان شهرستان شیراز، واقع در 106هزارگزی جنوب باختری سروستان و 6هزارگزی راه اتومبیل رو شیراز به خفر. در جلگه قرار گرفته و 481 تن سکنه دارد. از رود خانه قره آغاج مشروب میشود. نام دیگر این آبادی پارو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان کوار بخش سروستان شهرستان شیراز، واقع در 106هزارگزی جنوب باختری سروستان و 6هزارگزی راه اتومبیل رو شیراز به خفر. در جلگه قرار گرفته و 481 تن سکنه دارد. از رود خانه قره آغاج مشروب میشود. نام دیگر این آبادی پارو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
آواز نشاط انگیز یا مهیج (انسان پرنده) نغمه، شعر آهنگدار دارای جنبه حماسی ملی وطنی. یا سرود پارسی. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود شاهنشاهی. سرود حاکی از ستایش شاه. یا سرود ماورا النهری. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود ملی. سرود رسمی یک کشور و آن حاکی از روحیه تاریخ و سنن آن کشور است
آواز نشاط انگیز یا مهیج (انسان پرنده) نغمه، شعر آهنگدار دارای جنبه حماسی ملی وطنی. یا سرود پارسی. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود شاهنشاهی. سرود حاکی از ستایش شاه. یا سرود ماورا النهری. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود ملی. سرود رسمی یک کشور و آن حاکی از روحیه تاریخ و سنن آن کشور است
زیر، پایین، اندرون، بخش زیرین جایی، الگوهای ملودیک برای بازگشت به مد اولیه یا مایه اصلی (موسیقی)، توالی آکوردها به عنوان پایان یا تقسیم یک قطعه موسیقیایی
زیر، پایین، اندرون، بخش زیرین جایی، الگوهای ملودیک برای بازگشت به مُدِ اولیه یا مایه اصلی (موسیقی)، توالی آکوردها به عنوان پایان یا تقسیم یک قطعه موسیقیایی
سرود گفتن درخواب، سخن باطل بود. اگر بیند که سرود می گفت، دلیل است که سخن باطل گوید و بدو غم و اندوه رسد. اگر بیند که سرود با نواها می زد، دلیل مصیبت بود. اگر بیند که سرود می گفتند و او می شنود، دلیل که سخن دروغ شنود. محمد بن سیرین سرود گفتن درخواب برشش وجه بود. اول: کلام باطل. دوم: غم و اندوه. سوم: مصیبت. چهارم: رسوائی. پنجم: جنگ. ششم: علم و حکمت آموختن. دیدن سرود در خواب، بزرگان را دلیل رسوائی بود و درویشان را دلیل غم و اندوه بود.
سرود گفتن درخواب، سخن باطل بود. اگر بیند که سرود می گفت، دلیل است که سخن باطل گوید و بدو غم و اندوه رسد. اگر بیند که سرود با نواها می زد، دلیل مصیبت بود. اگر بیند که سرود می گفتند و او می شنود، دلیل که سخن دروغ شنود. محمد بن سیرین سرود گفتن درخواب برشش وجه بود. اول: کلام باطل. دوم: غم و اندوه. سوم: مصیبت. چهارم: رسوائی. پنجم: جنگ. ششم: علم و حکمت آموختن. دیدن سرود در خواب، بزرگان را دلیل رسوائی بود و درویشان را دلیل غم و اندوه بود.