- سفته
- در اصطلاح بازرگانی ورقه چاپ شده که بدهکار مبلغ بدهی خود و موعد پرداخت آنرا مینویسد و به بستانکار میدهد، و آنست که چیزی از کسی بطریق عاریت یا قرض یا در عوض چیزی بگیرد تا در شهر دیگر باز دهد
معنی سفته - جستجوی لغت در جدول جو
- سفته
- سوراخ شده، بیشتر دربارۀ مروارید و لعل و امثال آن ها می گویند
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، ارمغان، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه،برای مثال ولیکن چو او بر سر گنج باشد / چنین سفته ها خوار و آسان فرستد (انوری - مجمع الفرس - سفته)
- سفته ((سُ تَ))
- سوراخ کرده، کنایه از سخن تازه
- سفته ((س تَ یا تِ))
- ستبر، غلیظ، محکم، جامه هنگفت و ستبر، تیر، پیکان نوک تیز
- سفته ((سُ تَ یا س تِ))
- سندی که به موجب آن مقدار بدهی و زمان پرداخت آن معین می گردد، دشت، اولین فروش کاسب
- سفته
- ورقۀ چاپ شده ای که بدهکار مبلغ بدهی خود و موعد پرداخت آن را می نویسد و به بستانکار می دهد و بستانکار می تواند دریافت وجه آن را به شخص دیگر یا به بانک واگذار کند، فته طلب، چیزی که کسی از دیگری به رسم عاریت یا قرض بگیرد که در شهر دیگر یا مدتی دیگر پس بدهد
تیر،برای مثال سفته بر سفت شیر و گور نشست / سفت و از هر دو سفت بیرون جست ، پیکان تیر، نوک نیزه، تیز، نوک تیز(نظامی۴ - ۵۷۲)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نیم سوز، نیم سوخته
سوراخ نشده، ناسفته
بالقوه
بافته منسوج
آلتی فلزی که دارای دسته ایست شبیه شانه که نساجان هنگام بافتن پارچه آنرا در دست گیرند و لای تارها زنند تا آنچه بافته شده بهم پیوسته و محکم گردد دفتین دفه
اتهام
روان شده، حرکت کرده
پاره ای از زمان، زمانه دراز، بز
قرین، جفت خمیده، کج خمیده، کج
خوابیده بخواب رفته خسپیده، جمع خفتگان
تابیده
مرضی که حس و حرکت در تن زائل شود و مریض چنان نماید که مرده است، بیماریی که به سبب شدت کامل در بطون دماغ و مجاری روح اعضا صاحب آن از حس و حرکت معطل گردد
نادان و کم عقل، بیخرد
فرومایه، مردم ناکس، پست
پگاهانه آنچه در پگاه خورند ناشتاشکن
چشم زخم، نشان دیو و پری، بر گردید گی گونه یک دانه کبست، سیاهی که به سرخ زند
پارچه گسترده که بر آن خوردنی نهند
خربزه نارس، شراب مثلث
سوراخ کردن، سوراخ شدن
پارسی تازی گشته سفته بازی داد و ستد با سفته، سفته
سفیه بودن، نادانی بودن
زمین خشک بی گیاه قحط زده
گل و لایی که بروی تیرهای عمارت گسترده و بالای آن کاهگل اندود نمایند
چیرگی، توانایی
سوراخ کردن، برای مثال در سخن در ببایدت سفتن / ورنه گنگی به از سخن گفتن (سنائی۱ - ۳۱۱) ، ساییدن، سودن
نادان، بی خرد، بی حلم، بدخو
خمیده، کج
داربست درخت انگور
داربست درخت انگور
پست، فرومایه، ناکس، پست فطرت
ترکیده، شکافته شده، از هم باز شده، برای مثال کفیدش دل از غم چو یک کفته نار / کفیده شود سنگ تیمارخوار (رودکی۱ - ۸۰)