- سفاک
- خونریز
معنی سفاک - جستجوی لغت در جدول جو
- سفاک
- خون ریزنده خونریز خونریز
- سفاک
- خون ریز، بی رحم، بسیار ریزنده
- سفاک ((سَ فّ))
- خونریز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مصدر
ریخته گر زرگر، ریخته گر، گدازنده ریخته گر زرگر
دروغگو دروغوند دروغزن
شاخه نورسته (عموما)، شاخه نازک و تازه تاک شاخه نورسته (خصوصا)، شاخه درخت (مطلقا)
راه رونده رونده، سفر کننده مسافر، سائر الی الله که متوسط بین مبدا و منتهی است مادام که در سیر است. کسی که بطریق سلوک بمرتبت و مقامی رسد که از اصل و حقیقت خود آگاه شود و بداند که او همین صورت و نقش نیست و اصل و حقیقت او مرتبت جامه الوهیت است که در مراتب تنزل متلبس بدین لباس گشته و بمقام فنا فی الله و مرتبت ولایت وصول یابد. یا سالکان عرش. فرشتگان ملائکه، اهل سلوک، جمع سالک، رهروان
سکه زن ابر پناد (پناد جو)، جای پرتیر دشنه ساز، پولاد گر، پرک زن کارد و چاقو ساز فروشنده کارد و چاقو، آهنگر، کسی که سکه ضرب کند سکه زن
ریخته ریخته شده خون ریخته
خونریز، دروغگوی
ماهی فروش گیره گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته سماقیان میباشد این گیاه بشکل درخت یا درختچه میباشد برگهایش متناوب و مرکب و شانه یی است. گلهایش کامل و دو جنسی و در برخی گونه ها گلهای نر و ماده از هم جدا هستند. میوه این گیاه کوچک و شفت و ترش مزه و قابض است. برگش در تداوی به عنوان تب بر مصرف میشود گرد میوه اش ترش و خوش طعم است و جهت چاشنی اغذیه به کار میرود. سماک تتری تتم. یا سماق سمی. گونه ای سماق که در امریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج به کار میرود. مقداری که از این گیاه در تداوی به کار میرود در حدود 12 تا 30 سانتی گرم است و از به کار بردن بیش از آن باید احتراز کرد چون بسیار سمی است. یا سماق کاذب. سماق هرز. یا سماق هرز. گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک به نام لاک ژاپن میسازند سماق کاذب ماهی فروش، جمع سماکین. آنچه بدان چیزی را بردارند و بلند کنند
از ریشه پارسی سبد گر
سفر کردن
گای در ستور برجستن نر بر ماده
خونریز، بسیار بخشنده، سخنور
برید گی شیر ماده شتر دارو
سفیه بودن، نادانی بودن
کشتی بان، کشتی باز
پست شدن معروفست که ریزه کوزه سبوی شکسته باشد، گل رس پخته
دندان مال رفان (مسواک) چوب دندان مال مسواک
خداوند کشتی، ناخدا، کشتی ساز
پست شدن، کم قدر شدن، فرومایگی و پستی
ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد مانند کاسه، کوزه و امثال آن ها، پوست دانه از قبیل پوست پسته، فندق، گردو و بادام، برای مثال تو مغز میوۀ خوش و شیرین همی خوری / وایشان سفال بی مزه و برگ می چرند (ناصرخسرو - ۴۲۶)
گدازندۀ زر و سیم یا فلز دیگر، ریخته گر، زرگر
بسیار ریزنده، خون ریز، بسیار بخشنده، فصیح و سخنور
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
هر یک از دو ستارۀ روشن در دو صورت فلکی سنبله و عوّا، کنایه از آسمان
جمع واژۀ سمک، ماهی ها
سماک رامح: ستاره ای که در برابر بنات النعش قرار دارد و روشن ترین ستارۀ صورت فلکی عوّا است
سماک اعزل: ستاره ای که در جنوب سماک رامح واقع شده و نزدیک آن هیچ ستاره ای نیست و روشن ترین ستارۀ صورت فلکی سنبله است
جمع واژۀ سمک، ماهی ها
سماک رامح: ستاره ای که در برابر بنات النعش قرار دارد و روشن ترین ستارۀ صورت فلکی عوّا است
سماک اعزل: ستاره ای که در جنوب سماک رامح واقع شده و نزدیک آن هیچ ستاره ای نیست و روشن ترین ستارۀ صورت فلکی سنبله است