جدول جو
جدول جو

معنی سفال - جستجوی لغت در جدول جو

سفال
پست شدن، کم قدر شدن، فرومایگی و پستی
تصویری از سفال
تصویر سفال
فرهنگ فارسی عمید
سفال
ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد مانند کاسه، کوزه و امثال آن ها، پوست دانه از قبیل پوست پسته، فندق، گردو و بادام، برای مثال تو مغز میوۀ خوش و شیرین همی خوری / وایشان سفال بی مزه و برگ می چرند (ناصرخسرو - ۴۲۶)
تصویری از سفال
تصویر سفال
فرهنگ فارسی عمید
سفال
(سُ/ سِ)
گیلکی ’سوفال’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). معروف است که ریزۀکوزه سبوی شکسته باشد. (برهان). آوند گلی و خزف. (غیاث). اسم فارسی خزف است. (تحفۀ حکیم مؤمن). گل پخته. (الفاظ الادویه) : و بام خانه هاشان (خانه های طبرستان) همه سفال سرخ است. (حدود العالم).
آن بانگ چزد بشنو در باغ نیمروز
همچون سفال نو که بآبش فرو برند.
کسایی.
ضلالت عزت ایمان نیابد
چو زری کی بود هرگز سفالی.
ناصرخسرو.
بخل همیشه چنان ترابد از آن روی
کآب چنان از سفال نو نترابد.
ناصرخسرو.
همه بر زمین بصحرا شده و با سنگ و سفال برابر شده. (قصص الانبیاء).
نادیده کمالت که گمان برد که هرگز
خوشتر ز شکر کوزه بود بسته سفالی.
سیدحسن غزنوی (دیوان ص 188).
در سفال غم نگر زر آب می
آش اندر ضیمران آمیخته.
خاقانی.
ریحان بسفال اندر بسیار تو دانی
آن جام سفالی کو وآن راوق ریحانی.
خاقانی.
سفال رابه تپانچه زدن به بانگ آرند
ببانگ گردد پیدا شکستگی ز درست.
رشیدی سمرقندی.
زنان مانند ریحان سفالند
درون سو خبث و بیرون سو جمالند.
نظامی.
من گر گهرم و گر سفالم
پیرایه توست روی مالم.
نظامی (لیلی و مجنون ص 5).
چنان بلطف همی پرورد که مروارید
دگر بقهر چنان خرد میکند که سفال.
سعدی.
سفال از طاس زر کم نیست در کار
ولی گاه گرو گردد پدیدار.
امیرخسرو دهلوی.
، پوست گردکان و پسته و بادام و فندق و پوست انار خشک شده و امثال آن را نیز گویند. (برهان) (الفاظ الادویه). پوست پسته و بادام. (رشیدی) :
آنجا که پتک باید خایسک بیهده است
گوز است خواجۀ سنگین مغز آهنین سفال.
منجیک.
تو شادمانه و بدخواه تو ز انده و رنج
دریده پوست به تن بر، چو مغز پسته، سفال.
منجیک.
تو سغز مغز و میوۀ خوشبو همی خوری
ویشان سفال بی مزه و برگ میچرند.
ناصرخسرو.
بگیرند پوست گوزتر که بر ظاهر سفال او باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بروز جنگ بیک میل چشم دشمن تو
ز عکس خنجر تو بترکد چو پسته، سفال.
ازرقی
لغت نامه دهخدا
سفال
(تَ)
تنگ خوی گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سفال
پست شدن معروفست که ریزه کوزه سبوی شکسته باشد، گل رس پخته
تصویری از سفال
تصویر سفال
فرهنگ لغت هوشیار
سفال
((سُ))
پوست گردو، پسته، بادام، فندق و پوست انار خشک
تصویری از سفال
تصویر سفال
فرهنگ فارسی معین
سفال
((سُ یا س))
گل پخته، هرچیز که از گل ساخته باشند
تصویری از سفال
تصویر سفال
فرهنگ فارسی معین
سفال
((سَ))
پست شدن، بی قدر گشتن، پستی، دنائت
تصویری از سفال
تصویر سفال
فرهنگ فارسی معین
سفال
ظرف گلی، کوزه، خزف، گل پخته، سوفالی، پوست (پسته، گردو، بادام)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سفال
ساقه ی خشک برنج، سفال، پیشانی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هفال
تصویر هفال
(پسرانه)
رفیق (نگارش کردی: هها)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سفالت
تصویر سفالت
پست شدن، فرومایه شدن، فرومایگی، پستی، ناکسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفالی
تصویر سفالی
آنچه از جنس سفال باشد مثلاً کوزۀ سفالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفاله
تصویر سفاله
سفال، ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد
پایین و ته چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
رجوع به سفاله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دون شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (دهار). ناکسی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ / سِ لَ)
سفال است که ریزۀ کوزه وسبوی شکسته باشد. (برهان) (آنندراج) ، داسی که بدان غله درو کنند. (برهان) (جهانگیری) ، نوعی از نیل که زبون تر باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سفال.
لغت نامه دهخدا
لاتینی تازی گشته پرمگ گونه ای کویک یامگ (نخل)، جمع سبله، خوشه ها بروت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثفال
تصویر ثفال
سنگ زیرین آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفال
تصویر جفال
کف شیر، پشت انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
فال زدن جتک مرواک آب دهن که از اثر مزه چیزی بهم رسد آب دهن تف خدو کفک. فال زدن، فال شناسی فال اندازی فال گویی، فال فال نیک شگون، جمع تغالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافل
تصویر سافل
نقیص عالی، فرود و پست، پائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخال
تصویر سخال
فرومایگان، مردان فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
فرودش، پستی فرومایگی حقیر شدن فرومایه گشتن، حقارت فرومایگی. توضیح: این کلمه در عربی فصیح نیامده به همین جهت مرحوم قزوینی استعمال آنرا مردود میدانست ولی در عربی متاخر سفاله به معنی حقارت و پستی آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاله
تصویر سفاله
پایین نشیب فرود فرودش، پستی فرومایگی ته و فرود چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سفال آنچه از سفال سازند سفالین: کوزه سفالی. یا خانه سفالی. خانه ای که روی آنرا با سفال پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاله
تصویر سفاله
((سُ لَ یا لِ))
ته و فرود چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفالت
تصویر سفالت
((سَ لَ))
حقیر شدن، حقارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیال
تصویر سیال
آبگون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سؤال
تصویر سؤال
پرسش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوال
تصویر سوال
پرسش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سفاک
تصویر سفاک
خونریز
فرهنگ واژه فارسی سره
ساقه های برنج دسته شده که دانه های آن را تکاندن و بر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
نانی که خوب نپخته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی