جدول جو
جدول جو

معنی سفارج - جستجوی لغت در جدول جو

سفارج
(سَ رِ)
جمع واژۀ سفرجل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سفارج
(سِ رَ)
مارچوبه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
سفارج
یونانی تازی گشته مارچوبه
تصویری از سفارج
تصویر سفارج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سارج
تصویر سارج
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارک، شارو، شار، ساروک، سارک، ساری، ساسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفارش
تصویر سفارش
دستور برای انجام دادن کاری یا نگه داری چیزی، دستور، فرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفارت
تصویر سفارت
سفارت خانه، شغل و وظیفۀ سفیر که از جانب یک دولت به پایتخت دولت دیگر می رود، میانجیگری کردن، اصلاح کردن امور میان مردم، واسطۀ صلح بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفاری
تصویر سفاری
سپاری، ساقه ای که خوشه بر سر آن قرار دارد، ساقۀ گندم یا جو، خوشه
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
مهار یا چرم یا آهن که بر پشت بینی استر نهند چنانکه حکمت مر اسب را. اسفره و سفر و سفائر، جمع. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آهن که بر بینی اشتر نهند چنانکه حکمه بر دهن اسب. ج، سفر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ساق خوشۀ گندم یعنی علفی که بخوشۀ گندم پیوسته است و میان آن مجوف میباشدو آن را به عربی جل ّ خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شتر ماده ای که پس از زادن، دشمن و مکروه دارد گشن را، کمان دور زه. (منتهی الارب). کمانی که از وتر خود دور باشد، دورکننده اندوه. (اقرب الموارد). شادان
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جانوری است خوش آواز، و آن را سار نیز خوانند. (جهانگیری). سارجه. سارک. ساری. همان سار یعنی مرغ خردتر از فاخته که آواز خوش داردو بعضی او را هزاردستان گویند. (رشیدی). نوعی از سار است، و آن جانوری باشد سیاه و پر خط و خال و کوچکتر از فاخته و آواز خوش دارد و آواز او را بصدای رباب چار تاره تشبیه کرده اند. (برهان) (آنندراج). جانوری است پرنده که آواز او را به آواز چارتار تشبیه کرده اند. و آن را سار، و سر، و سارحه، و ساری، و سارک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). سودانیه. سار ملخ خوار
لغت نامه دهخدا
(شُ رِ)
از پیشیارۀ فارسی. خوانچه و طبقی که تنقلات و گل در آن کرده در مجلس آرند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). فیشفارج. بشارج. پیشبارۀ فارسی. (از المعرب جوالیقی ص 204 و ذیل آن) ، نوعی حلوا. (ناظم الاطباء). پیش یاره. حلوای بریده. (زمخشری). حلوا صابونی. (یادداشت مؤلف). پیشاره. (ناظم الاطباء). و رجوع به پیشیاره و پیشباره شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تِ)
جمع واژۀ سفتجه. رجوع به سفتجه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ)
خاکروبه و خانه روبه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ)
رسالت و پیغمبری. (غیاث). رسالت و پیغمبری و میانجیگری. (آنندراج). پیغام. (دهار). رساله. (مهذب الاسماء). صلح کردن میان قوم و میانجی گری نمودن: این قاضی شغلها و سفارتهای با نام کرده است و در هر یکی از آن مناصحت و دیانت وی ظاهر گشته. (تاریخ بیهقی). مرا نخجیران و ددان بحکم اعتمادی برسالت و سفارت نزدیک تو فرستاده اند. (سندبادنامه ص 47). عبداﷲ کاتب را بدین سفارت پیش فخرالدوله فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی). از سفارتی که بدان مندوب بود و وساطتی که باعتاد او منوط و مربوط بود اعراض کرد. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفار
تصویر سفار
سفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
روشن تابان پرنده ایست کوچک از تیره سبکبالان از گروه دندانی منقاران قدش کمی از گنجشک بزرگتر ولی از قمری کوچکتر است. رنگ پرهای بدنش برنزی مایل به زرد میباشد. پرنده ایست حشره خوار و اجتماعی و چون آفت ملخ است برای زراعت مفید میباشد. در حدود 6 گونه از آن شناخته شده و در ایران فراوانست. یا سار سیاه گونه ای سار که در نواحی گردن و سرو کناره بالها و در انتهای دم دارای پرهای تیره و بقیه پرهایش قرمز رنگ است و جثه اش هم از سار معمولی کمی بزررگتر است و در دفع ملخ بسیار مفید است. در نواحی آسیای صغیر و آسیای مرکزی و ایران میزید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفانج
تصویر سفانج
پارسی تازی گشته از شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفارج
تصویر شفارج
پارسی تازی گشته پیشباره از آرد و روغن و دوشاب پزند، خوانچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفارت
تصویر سفارت
رسالت و پیغمبری و میانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفارش
تصویر سفارش
دستور دادن، فرمایش، شفاعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاره
تصویر سفاره
آخال خاکروبه، ریزی موی در پیشانی راهیان (مسافران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفارت
تصویر سفارت
((س رَ))
میانجی گری، وساطت، شغل و وظیفه سفیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفارش
تصویر سفارش
((س رِ))
دستور دادن، دستور برای انجام کار یا نگهداری از چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفاری
تصویر سفاری
((س))
سپاری، ساق خوشه گندم، جل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فارج
تصویر فارج
((رِ))
دورکننده اندوه، گشاینده غم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفارش
تصویر سفارش
سپارش
فرهنگ واژه فارسی سره
تاکید، توصیه، اندرز، نصیحت، وصیت، دستور، فرمان، فرمایش، درخواست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایلچیگری، رسالت، میانجیگری، قنسولگری، سفارت خانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توصیه
دیکشنری اردو به فارسی