جدول جو
جدول جو

معنی سغدی - جستجوی لغت در جدول جو

سغدی
مربوط به سغد، از مردم سغد، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که اکنون تقریباً از میان رفته است، برای مثال بریشم نواز آن سغدی سرود / به گردون برآورده آواز رود (نظامی۵ - ۹۵۱)
تصویری از سغدی
تصویر سغدی
فرهنگ فارسی عمید
سغدی(سُ)
منسوب به سغد که نام سرزمینی است در آسیای مرکزی و بدانها منسوب است زبان، خط ماه. لغات سغدی. زبان سغدی. زبان قدیم سمرقند است این زبان بوسیلۀ اسناد و ادبیات وسیع خود که هم در سرزمین اصلی سغد بدست آمده و هم در بسیاری از مستعمرات سغدی که در همه آسیای مرکزی تا سرحدهای چین امتداد داشته بخوبی شناخته میشود. پیش از کشف اسناد کلمه ’سغدی’ در مورد زبان بکار نمیرفت بلکه آن رافقط بر مردمی اطلاق میکردند که مرکز آنان شهر سمرقندبوده است. ابوریحان بیرونی (تولد 362، وفات 440 ه. ق.) در آثارالباقیه اسامی ماههای سغدی روزهای سغد ومنازل قمر را بدان زبان نقل کرده است و اسناد موثق در تصحیح های نامهای مزبور بسیار مورد استفاده است.
لغات سغدی. مانند دیگر نامهای ایرانی در توضیح و تبیین ریشه لغات فارسی و شکل آنها بسیار کمک میکند.
خط سغدی. بدو شکل بما رسیده که از یک عهد هستند و نه بیک صورت. بیشتر اسناد بخط متأخران نوشته شده و این همان است که نخست در متون بودایی که دارای طومارهایی که از آسیای مرکزی مخصوصاً از توئن هوانگ آورده نوشته شده است.
خط سغدی با خط پهلوی کتیبه ها مشابه است و نیز با خط معمول نسخ خطی باخط پالمیری، آرامی، پاپیروس و همچنین با خط سریانی تشابه دارد.
منشاء خط سغدی خطی است سامی شمالی که بدستۀ خط پالمیری و نبطی و غیره ملحق میشود و این دسته خطوط موجب پیدایش اشکال مختلف پهلوی مخصوصاً الفبایی که ’سغدی’ خوانده میشود گردیده است. (از برهان قاطع چ معین صص 20- 21 مقدمه). منسوب به سغد. نام زبانی است از جملۀ هفت زبان فارسی. (آنندراج) (غیاث) :
این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان
و آن زند بر نایهای لوریان آزاد رود.
منوچهری.
دو دسته کاغذ سغدی نواختم فرمود
نجیب خواجه مؤید شهاب دین احمد.
سوزنی.
چو دیر آمد آوازمرغان بگوش
از آن مرغ سغدی برآور خروش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سغدی
منسوب به سغد از مردم سغد، زبان مردم سغد
تصویری از سغدی
تصویر سغدی
فرهنگ لغت هوشیار
سغدی((سُ))
منسوب به سغد
تصویری از سغدی
تصویر سغدی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سعدی
تصویر سعدی
(پسرانه)
فرخندگی، خجستگی، سعد (عربی) + ی (فارسی)، لقب شاعر بزرگ قرن هفتم، مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سغری
تصویر سغری
پوست کفل اسب و خر، پوست اسب یا الاغ که دباغی شده باشد، ساغری، کیمخت، چسته، زرغب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سغدو
تصویر سغدو
سختو، نوعی خوراک که تکه های رودۀ گوسفند را با گوشت و برنج و چیزهای دیگر پرکرده و پخته باشند،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردی
تصویر سردی
مقابل گرمی، سرد بودن، خنکی، کنایه از بی مهری نسبت به کسی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
برودت و خنکی. (ناظم الاطباء). مقابل خنکی:
بخوشاندت گر خشکی فزاید
دگر سردی خود آن بیشت گزاید.
ابوشکور.
چون ژاله بسردی اندرون موصوف
چون غوره بخامی اندرون محکم.
منجیک.
یکی تند ابر اندرآمد چو گرد
ز سردی همان لب بهم برفسرد.
فردوسی.
گرمی و سردی ترا هر یک مثال است از ستم
زآن همی هر یک جهان را زشت و نازیبا کند.
ناصرخسرو.
چون خدا خواهد که یک تن بفسرد
سردی از صدپوستین هم بگذرد.
مولوی.
نمیدانند کز بیمار عشقت
حرارت بازننشیند بسردی.
سعدی.
، بیرحمی و بیمهری. (آنندراج) :
من کرده درشتی و تونرمی
از من همه سردی از تو گرمی.
نظامی.
که پرورده کشتن نه مردی بود
ستم در پی داد سردی بود.
سعدی.
، بی نمکی در گفتار و کردار:
ای فرومایه و در کون هل و بی شرم و خبیث
آفریده شده از فریه و سردی و سنه.
لبیبی
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
منسوب به سبد: کلاه سبدی
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ)
منسوب است به سبد که بطنی است از قبیس. (الانساب سمعانی) (لباب الانساب ص 528)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چاشت خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طعام صبح خوردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شتر اول قسم که بهتر باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ دا)
مؤنث اسعد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی، نویسنده و گویندۀ بزرگ قرن هفتم. وی در شیراز به کسب علم پرداخت و سپس به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه به تعلم مشغول گشت. سعدی سفرهای بسیار کرد و در زمان سلطان اتابک ابوبکر بن سعد بن زنگی (623- 668 ه. ق.) به شیراز بازگشت و به تصنیف سعدی نامه یا بوستان (سال 655) و گلستان (سال 656) پرداخت. علاوه بر اینها قصاید و غزلیات و قطعات و ترجیعبند و رباعیات و مقالات و قصاید عربی دارد که همه را در کلیات وی جمع کرده اند. وفات وی بین سالهای 691 و 694 ه. ق. در شیراز اتفاق افتاد و آرامگاه جدید او در اردیبهشت ماه 1331 ه. ش. برپا شده است.
امتیاز بزرگ سعدی در غزل عاشقانه و مثنوی اخلاقی و نثر فنی بسبک مقامه نگاری است. رجوع کنید به تاریخ ادبیات رضازادۀ شفق صص 263- 279. بحث در باب سعدی شاعر، هانری ماسه. از سعدی تا جامی (ترجمه تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به لباب الالباب و سبک شناسی بهار ج 1 و 2 و 3 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده بزرگی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. در سه هزارگزی شمال خاور شیراز. هوای آن معتدل و دارای 2008 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، انگور، سبزیجات و شغل اهالی زراعت است. دبستان دارد و مقبرۀ سعدی نزدیک قریه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
ششم، گویند جاء فلان سادساً و سادیاً و ساتاً، فمن قال سادساً بناه علی السدس، و من قال ساتاً بناء علی لفظ ست، و من قال سادیاً بالیاء ابدل السین یاء، (منتهی الارب در مادۀ ’س ت ت’) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ساغری. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مخفف ساغری است که کفل اسب و حیوانات دیگر باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
به معنی آسغده است که آماده و مهیا باشد. (برهان) (رشیدی) (آنندراج). رجوع به آسغده شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سختو است که چرب روده با گوشت و مصالح پر کرده باشد. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) :
بساشب که از گوشت آکنده ام
چو سغدو دل و سینه و روده ها.
سراج قمری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی نخل بری و بی ثمر است که تنه آنرا بریده ظرفی بجای آن نصب بنمایند و بمرور یک شبانه روز در آن رطوبت جمع کرده پس برداشته بیاشامند، شیرین طعم و اگر یک دو روزه بماند و کف بکند مسکر میشود و از مطلق آن مراد نزد اهل هند آن رطوبت مجتمع مسکر است. (فهرست مخزن الادویه). شرابی است که از درخت نارجیل بهم میرسد. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منسوب به سند که از بلاد هند میباشد. (الانساب سمعانی). منسوب به سند ناحیتی از هندوستان قدیم که امروز داخل کشور پاکستان است:
از پارسی و تازی و از هندو و از ترک
وز سندی و رومی و ز عبری همه یکسر.
ناصرخسرو.
به پیغمبر عرب یکسر مشرف گشت و فرّ او
ز ترک و رومی و هندی و سندی، گیلی و دیلم.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 269)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ابن شاهک داروغه بغداد که دخیل در شهادت موسی بن جعفر علیه السلام است. و سندی بن شاهک وی را زهر داد. رجوع به حبیب السیر، تاریخ اسلام ص 93، 194، ابن الندیم، البیان و التبیین ج 2 صص 261- 262 و ج 3 ص 80، 218 و عقدالفرید، الوزراء و الکتاب ص 129 شود
ابن علی وراق دکان او در طاق زبل (ظاهراً به بغداد؟) و وراق اسحاق ارجانی بن ابراهیم موصلی بوده و گویند که کتاب اغانی کبیر را او کرده و نسبت او را به اسحاق داده است. (از ابن الندیم). رجوع به الاوراق صولی ص 229 و 231 شود
گاهی سند گویندو از آن کشاجم را خواهند. و حال آنکه کشاجم شاعر و ادیب و کاتب معروف پسر سندی بن شاهک صاحب الحرس است
ابن صدقۀ کاتب به عربی شعر گفته و دیوان او پنجاه ورقه است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(سَنْ نِ)
ابن محمد بن عبدالهادی تتوی (مدنی) ابوالحسن، نورالدین سندی. فقیه حنفی. عالم در حدیث و تفسیر و عربی. اصل وی از سند و محل تولدش نیز در همین محل است و بمدینه تا زمان وفات مسکن گزید و بسال 1138 هجری قمری درگذشت. او راست: حاشیه بر سنن ابن ماجه. شرح سنن ادبی داود. حاشیه بر صحیح بخاری. حاشیه بر مسند امام احمد. حاشیه برسنن کبیرۀ غسانی. حاشیه بر بیضاوی. و غیر ذلک. (اعلام زرکلی ج 3 ص 938). رجوع به معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
شتر مهمل و بخود گذاشته شده، مر واحد و جمع راست، (منتهی الارب در مادۀ ’س دی’)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صغدی
تصویر صغدی
پارسی تازی گشته سغدی منسوب به صغد سغدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیدی
تصویر سیدی
سروری مهتری آقایی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب سند اهل سند از مردم سند، یکی از گونه های بلوط است که آنرا بلوط سبز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغبی
تصویر سغبی
مونث سغبان گرسنه زن
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی خوراک. طرز تهیه آن چنینست که روده گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته بروغن بریان کنند، آلت تناسل مرد قضیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغری
تصویر سغری
کفل اسب و دیگر چارپایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردی
تصویر سردی
برودت و خنکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغدی
تصویر تغدی
پگاهانه خوردن چاشت خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغری
تصویر سغری
((سَ غَ))
پوست دباغی شده اسب یا خر، پوست کفل اسب یا خر، نوعی کفش که طلاب پوشند، ساغری
فرهنگ فارسی معین
سرما، سرد، زمستانی
دیکشنری اردو به فارسی