جدول جو
جدول جو

معنی سغده - جستجوی لغت در جدول جو

سغده
(سَ دَ / دِ)
به معنی آسغده است که آماده و مهیا باشد. (برهان) (رشیدی) (آنندراج). رجوع به آسغده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوده
تصویر سوده
(دخترانه)
نام شهری در نزدیکی بغداد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسغده
تصویر آسغده
آماده، مهیا، برای مثال جایی که جنگ باشد پذرفته ایم صلح / وآنجا که صلح باشد آسغده ایم جنگ (سوزنی - لغتنامه - آسغده)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسغده
تصویر آسغده
نیم سوز، هیزم نیم سوخته، برای مثال ایستاده میان گرمابه / همچو آسغده در میان تنور (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسغده
تصویر بسغده
ساخته، آماده، مهیا، بسیجیده، برای مثال نشاید درون نابسغده شدن / نباید که نتوانش بازآمدن (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسغده
تصویر پسغده
بسغده، ساخته، آماده، مهیا، بسیجیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غَ دَ)
فصال مسغده، شتر کره های شیرمست و فربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ساغده. و رجوع به ساغده شود
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ / دِ)
مرکّب از: آ، نا + سغده، سوخته، نیم سوز:
ایستاده میان گرمابه
همچو آسغده در میان تنور.
معروفی
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ دَ / دِ)
ساخته و آماده و مهیا. (برهان). آسغده. (مؤید الفضلاء). رجوع به آسغده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ / سُ دَ/ دِ)
پسغده. آسغده. آماده و ساخته و مهیا. (برهان). آماده و مهیا. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ساخته و آماده. بسغدیدن مصدر آن و آسغده نیز گویند. (رشیدی). سازواری. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء). ساخته چون سازگاری. (لغت فرس اسدی). آماده و ساخته شده باشد به جهت کاری و شغلی. (سروری). مرد ساخته برای کاری. (مؤید الفضلاء). رجوع به بسیجیده و شعوری ج 1 ورق 195 شود. ساخته شده، بود. (صحاح الفرس). بسیجیده باشد. (اوبهی) :
تن و جان چو هر دو فرود آمدند
به یک جای هر دو بسغده شدند.
ابوشکور.
نشاید درون نابسغده شدن
نباید که نتوانش بازآمدن.
ابوشکور.
همی بایدت رفت و راه دور است
بسغده دار یکسر شغل راها.
رودکی.
که من مقدمۀ خویش را فرستادم
بدانکه آمدنم را بسغده باشد کار.
عنصری.
بدانکه چون بکند مهرگان به فرخ روز
به جنگ دشمن وارون کند بسغده سپاه
خجسته بادت فرخنده جشن و فرخ باد
بسغده رفتن و بیرون شدن ز خانه به راه.
فرخی.
چو آمد سوی کاخ فغفور چین
ابا این بسغده دلیران کین.
اسدی.
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ دَ / دِ)
آماده و مهیا ساخته باشد. (برهان قاطع). آراسته. ساخته. سیجیده. چیره. (لغت نامۀ اسدی نخجوانی). بسیجیده. (برهان قاطع در همین لفظ)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَطْ طُ)
ساخته. آماده. سیجیده. بسیجیده:
همی بایدت رفت و راه دور است
بسغده دار یکسر شغلها را.
رودکی.
نشاید درون نابسغده شدن
نباید که نتوانش بازآمدن.
ابوشکور.
که من مقدمۀ خویش را فرستادم
بدانکه آمدنم را بسغده باشد کار.
عنصری.
چو آمد سوی کاخ فغفور چین
ابا این بسغده دلیران کین.
اسدی.
جائی که جنگ باشد پذرفته ایم صلح
وآنجا که صلح باشد آسغده ایم جنگ.
سوزنی.
، گردآمده. فراهم شده:
تن و جان چو هر دو فرودآمدند
بیک جای هر دو بسغده شدند.
ابوشکور
مرکّب از: آ، نا + سغده، سخته یعنی سنجیده و وزن کرده، نسنجیده و وزن ناکرده:
خاطر عاطر تو غارت کرد
گنج آسغدۀنهان قلم.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیده
تصویر سیده
گرگ ماده، شیر ماده بانو مونث سید، جمع سیدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجده
تصویر سجده
پیشانی بر زمین نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهده
تصویر سهده
مونث سهد بی خوابی، کاراستوار
فرهنگ لغت هوشیار
ساییده شده لمس شده، کوفته سحق شده، خرد شده ریز شده سوده الماس، گداخته مذاب، آغشته باب، اندوده، فرسوده کهنه شده، حک شده، محو شده، سوراخ شده سفته، خرج شده، گرد و غبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنده
تصویر سنده
سندان آهنگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعده
تصویر سعده
رمده شیرواش از گیاهان (گویش گیلکی) واحد سعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغبه
تصویر سغبه
فریب، مسخره
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی خوراک. طرز تهیه آن چنینست که روده گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته بروغن بریان کنند، آلت تناسل مرد قضیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغدی
تصویر سغدی
منسوب به سغد از مردم سغد، زبان مردم سغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقده
تصویر سقده
زورک پرنده سرخرنگ به بزرگی گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرده
تصویر سرده
نوع قسم، نوعی خربزه، قدحی که بدان شراب خورند، ساقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستده
تصویر ستده
گرفته اخذ شده دریافت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده
تصویر ساده
بی نقش و نگار، قماش خالی از نقوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغده
تصویر زغده
پامچال از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسغده
تصویر آسغده
ساخته، آماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسغده
تصویر پسغده
مهیا ساخته آماده
فرهنگ لغت هوشیار
آماده مهیا ساخته، شخصی که کارها را سامان کند و بسازد انجام دهنده. توضیح شاهدی که جهانگیری برای این کلمه آورده بیت ذیل از فرخی است: (بدانکه چون بکند مهرگان بفرخ روز بجنگ دشمن وارون کشد بسغده سپاه) هدایت اصل بیت را چنین ضبط کند: (بدانکه چون بکند مهرگان بفرخ روز بجنگ دشمن وارون کشد بسغد سپاه) و سغد همان شهر معروف است که از جنات اربعه بشمار میرفته. هدایت گوید: (چون در قدیم الایام رسم کتاب بوده که برزبرشین سه نقطه بربالا مینهاده اند برای دفع شبهه فیمابین شین و سین نقطه ای در زیر سین میگذاشته اند و هنوز این قاعده در کتب سالفه برقرار است. میر جمال الدین انجوی شیرازی صاحب جهانگیری سه نقطه زیر سین را بای پارسی تصور کرده (پسغده) و (بسغده) خوانده از معنی سغد غافل مانده بسغده را صفت سپاه خوانده و آراسته و ساخته معنی نوشته) ولی باید دانست که از نظر لغت بسغده پسغده صحیح مینماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسغده
تصویر بسغده
((بَ سُ دِ))
آماده، مهیا، کسی که کارها را سامان دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسغده
تصویر اسغده
((اَ سَ دِ))
ساخته، آماده و مهیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسغده
تصویر آسغده
((سَ دِ))
آماده، مهیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسغده
تصویر آسغده
((سُ دِ))
نیم سوز، هیزم نیم سوخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسغده
تصویر پسغده
((پَ غَ دِ))
مهیا، ساخته، آماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده
تصویر ساده
ابتدایی
فرهنگ واژه فارسی سره