جدول جو
جدول جو

معنی سغابه - جستجوی لغت در جدول جو

سغابه
(تَ)
گرسنه گردیدن با مشقت و ماندگی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سغابه
گرسنگی، ماند گی
تصویری از سغابه
تصویر سغابه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سغبه
تصویر سغبه
فریب خورده و بازی داده شده، فریفته، مسخره، برای مثال تن خویشتن سغبه دونان کنند / ز دشمن تحمل زبونان کنند (سعدی۱ - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غابه
تصویر غابه
بیشه، نیستان، نیزار، گروه مردم، نیزۀ دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سغانه
تصویر سغانه
خانۀ زیرزمینی، سرداب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبابه
تصویر سبابه
انگشت شهادت، انگشت بین ابهام و وسطی، انگشت دشنام، انگشت اشاره
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
موضعی است در حجاز
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ)
باقی آب در چاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماندۀ آب در غدیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سبا، سبق ناحیه ای است در شمال شرقی جزیره بورنئو، که بین 3 درجه و 52 دقیقه، و 7 درجه و 2 و نیم دقیقۀ عرض شمالی، و 113 و 116 درجه و 54 دقیقۀ طول شرقی گسترده است. و با جزایر اطراف خود 75000هزار گز مربع مساحت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
جزیره کوچکی است ازجزایر آنتیل کوچک در امریکا، بمساحت 13 هزار گز مربع. این جزیره تپۀ سنگناکی است و مزارع پنبه دارد
لغت نامه دهخدا
(لُبَ)
گولی و سستی. لغوبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَغْ غا بَ)
ناقه شغابه، شتری که راه رفتن آن راست نباشد و کجروی کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
اسم خمر است. (فهرست مخزن الادویه). خمر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
زیرزمین و سردابه. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لا بَ)
رباینده. یقول رجل سلابه و امراءه سلابه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
موضعی است نزدیک مدینه، غربی مشهد سیدناحمزه رضی اﷲ عنه و یفتح. (منتهی الارب). بدون الف و لام نام موضعی در نزدیکی مدینۀ طیبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
ریزه ترین موی ریزۀ زرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندک. یقال: مااصبت منه زغابه، یعنی نرسیدم از وی چیزی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
ابر. سحاب. جمع آن سحب و سحائب است. (منتهی الارب). ابر. (دهار). یکی ابر بود. جمع آن سحائب است. (از اقرب الموارد) ، مدت، گویند: ماافعله سحابه یومی، یعنی نکنم آن را مدت روز خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَبْ با بَ)
انگشت شهادت. (دهار) (مهذب الاسماء). انگشت دشنام. (زمخشری). انگشتی که پهلوی ابهامست چه هنگام سب بدان اشارت کنند. (اقرب الموارد). انگشتی که قریب نرانگشت است چون در عربی سب ّ بمعنی دشنام باشد در ایام جاهلیت در عرب رسم بود که چون کسی را دشنام دادندی بجانب وی به این انگشت اشاره میکردند بهمین جهت این را سبابه گویند. (از غیاث).
- سبابه گزا، متعجب و حیران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
غایب گردیدن و غایب گردیدن شوی زن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). غایب گردیدن شوی زن: اغابت المراءه اغابه، غایب گردید شوی وی. (منتهی الارب). غایب شدن شوهر زن: اغابت المراءه اغابه. فهی مغیب و مغیبه و مغیب علی الاصل. (از اقرب الموارد) ، تیره رنگ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خاکستری رنگ شدن:اغبس الشی ٔ، کان لونه الغبسه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زغابه
تصویر زغابه
کرکریز مویریز
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته به روش قلب باغ (صادق کیا)، نیزار نپستان، نیزه دراز زمین پست و هموار، گروه مردمان، نیزه دراز، بیشه درختان انبوه و درهم پیچیده، جمع غاب غابات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبابه
تصویر سبابه
انگشت شهادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغابه
تصویر اغابه
غایب گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغبه
تصویر سغبه
فریب، مسخره
فرهنگ لغت هوشیار
دشگویان گروهی که در زمان علی علیه السلام نیز ابوبکر و عمر را دشنام می دادند (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحابه
تصویر سحابه
قطعه ابر، تکه ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلابه
تصویر سلابه
بسیار رباینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنابه
تصویر سنابه
مونث سناب دراز شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیابه
تصویر سیابه
یک خرما غوره، می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغابه
تصویر لغابه
بیماری، سستی، گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبابه
تصویر سبابه
((سَ بّ بِ))
دومین انگشت، انگشت اشاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سغبه
تصویر سغبه
((سُ بَ))
فریب خورده، مسخره، گرسنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غابه
تصویر غابه
زمین پست و هموار، نیزه دراز، بیشه درختان انبوه و درهم پیچیده، جمع غاب و غابات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سحابه
تصویر سحابه
((سَ ب یا بَ))
قطعه ای از ابر
فرهنگ فارسی معین
انگشت دوم، انگشت شهادت، انگشت اشاره
متضاد: ابهام، خنصر، بنصر
فرهنگ واژه مترادف متضاد