جدول جو
جدول جو

معنی سعیدخان - جستجوی لغت در جدول جو

سعیدخان
(سَ)
منسوباً، مرد که کلام پیدا گفتن نتواند. (منتهی الارب) ، و منه لبن غتمی، ای ثخین لاصوت لصبه، یعنی شیر غلیظ که ریختن آن صدائی ندارد. (منتهی الارب) ، گرم. (دزی ج 2 ص 201)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفیدخار
تصویر سفیدخار
سپیدخار، بادآورد، گیاهی خودرو با ساقه های راست و خاردار و گل های بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد، کنگر سفید، خاراسپید، خارسپید، اقتنالوقی، شوکة البیضا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدخار
تصویر سپیدخار
بادآورد، گیاهی خودرو با ساقه های راست و خاردار و گل های بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد، کنگر سفید، خاراسپید، خارسپید، اقتنالوقی، شوکة البیضا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعدان
تصویر سعدان
دو سیّارۀ سعد که منظور سیّاره مشتری و سیّاره زهره است
گیاهی دارای برگ های متناوب و خارهای سه پهلو که شتر آن را به رغبت می خورد و بهترین علف برای شتران است
نوعی میمون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیدان
تصویر عیدان
عودها، بازگشتن علائم بیماری ها، بازگشتن ها، جمع واژۀ عود
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
دهی از دهستان کورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل. دارای 219 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ابن مبارک طخارستانی مکنی به ابوعثمان الضریر نحوی. از روات علم و ادب و کوفی مذهب بود. از ابی عبیده معمر بن مثنی روایت کرد و از او محمد بن حسن بن دینار هاشمی روایت کرده. او راست:کتاب خلق الانسان. کتاب الوحوش. کتاب الارض والمیاه والبحار والجبال. کتاب النقائض. کتاب الامثال. وی بسال 220 هجری درگذشت. (معجم الادباء ج 4 چ مصر ص 229). و رجوع به ابن الندیم و الموشح ص 130 و روضات ص 308 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
موضعی است از شروان. (غیاث) (آنندراج) :
هم خلیفه فیض وبغداد است هم فیض کفش
دجله از سعدان و نیل از کردمان انگیخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام گیاهی است و آن نیکوتر علف شتر است و سعدان را خاری باشد و بدان پستان را تشبیه کنند. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
که داند قدر سنبل تا نبیند
برسته همبرش سعدان و کنگر.
ناصرخسرو.
و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود.
- مرعی ولا کالسعدان، در حق شخصی گویند که به کمتر چیزی قناعت کند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مرد آگاهی است و در فن نقشبندی مهارتی داشته و در اصفهان ساکن بود. این اشعار از اوست:
کس نیست که خارم ز دل ریش برآرد
این خار مگر آتشی از خویش برآرد.
ایضاً:
هزار مرتبه رفتم ز مصر تا کنعان
بغیر چشم زلیخا کسی به راه ندیدم.
(آتشکدۀ آذر ص 267)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عود، رجوع به عود شود: سلیخۀ منقا و عیدان السلیخه از هر یک نیم درمسنگ، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
تثنیۀ عید در حال رفع، رجوع به عید و عیدین شود
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ)
بصیغۀ تثنیه، حضرت امام حسن و امام حسین علیهم االسلام. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای 362 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُ وَ)
خاک گور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند. دارای 399تن سکنه است. آب از قنات است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است جزء دهستان سیاهکل رود بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع در 25 هزارگزی جنوب خاوری رودسر و 6 هزارگزی جنوب شوسۀ رودسر به تنکابن. منطقه ای است کوهستانی و هوای آن معتدل و مرطوب است. 110 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، دارای 738 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام قلعۀ سنگوان باشد که جمشید در فارس ساخته است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور است و 584 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یا رشیدخان جغتایی، پسراوبحه خان از خوانین چنگیزخان بود و مدتها در کاشغر و توابع فرغانه حکمرانی و سلطنت کرد و در 771 هجری قمری وفات یافت. طبع موزنی داشت. اگرچه غالب اشعارش به ترکی جغتایی است به زبان پارسی این مطلع گفته است:
از آمدن یار شنیدم خبر امروز
در شهر فتاده ست عجب شور و شر امروز.
(از مجمع الفصحا ج 1 ص 28).
و رجوع به رشید جغتایی در فرهنگ سخنوران شود
از سپهسالاران و فضلای هند است. در محاصرۀ قندهار از طرف ’اورنگ زیب’ و ’داراشکوه’ پسران شاه جهان (در سال 1062 هجری قمری). شرکت داشت و شرح این محاصره را روزبه روز به رشته تحریر درآورد و کتابی به نام ’لطایف الاخبار’ تصنیف کرد. رجوع به سبک شناسی ج 3 ذیل ص 297 و 198 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
سپیدخار است که آن را به عربی شوکهالبیضاء خوانند. (برهان) (آنندراج) ، درختی هم هست خاردار که آن را خفجه گویند و به عربی عوسج خوانند. (برهان). عوسج. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه آن 240 تن و آب آن از چشمه ها است. محصول آن غلات، لبنیات، پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
دارویی است که در کوهها و مرغزارها بهم میرسد و آن را بعربی شوکه البیضا خوانند. (برهان) (رشیدی). گیاهی است که آن را به عربی شوکهالبیضا خوانند. (آنندراج). اسپیدخار. بادآور. جاورد. درمنۀ سپید. ثغام. (از السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
خردل. (آنندراج) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان نهر یوسف بخش مرکزی شهرستان خرم شهر. دارای 250 تن سکنه و آب آن از شطالعرب است. محصول آن خرما و صنایع دستی آن حصیربافی است. راه در تابستان اتومبیل رو است. موقع بارندگی با قایق از شطالعرب به خرم شهر میروند. ساکنین از طایفۀ فراهانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مشتری و زهره. دو ستاره اند. (مهذب الاسماء) (المنجد) :
دل او ثانی خورشید فلک دانم و باز
خلق او ثالث سعدان به خراسان یابم.
خاقانی.
رخ طالع اصل بی نور یافت
نظرهای سعدان از او دور یافت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
شاد مان، خارکویک (نخل خرما)، پستانه خاری است خوراک اشتر، کپی کپیک (بوزینه) به صیغه تننیه ناهید و زاوش (زهره و مشتری)، گل کرکی از گیاهان گیاهی از تیره گل سرخیان که دارای برگهای متناوب و گلهای محوری است و دارای اندامهای پرزآلود است و آن بومی افریقا است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیدان
تصویر عیدان
خرما بنان دراز، جمع عود، چوب ها داربویها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعدان
تصویر سعدان
((سُ))
گیاهیست خاردار که شتر آن را با رغبت می خورد
فرهنگ فارسی معین
از منظومه های موسیقیایی و حماسی مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی