جدول جو
جدول جو

معنی سعران - جستجوی لغت در جدول جو

سعران
(سِ)
سخت دویدگی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سعران
(تَ یَ)
سخت دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سعران
سخت دویدن
تصویری از سعران
تصویر سعران
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکران
تصویر سکران
مست، آنکه در اثر خوردن نوشابۀ الکلی از حال طبیعی خارج شده، خمارآلود
فرهنگ فارسی عمید
پسوند متصل به واژه به معنای جای بسیاری و فراوانی چیزی مثلاً چشمه ساران، شاخساران، کوهساران، سر، برای مثال گوید آن رنجور ای یاران من / چیست این شمشیر بر ساران من؟ (مولوی - ۳۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیران
تصویر سیران
گردش و تفرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعدان
تصویر سعدان
دو سیّارۀ سعد که منظور سیّاره مشتری و سیّاره زهره است
گیاهی دارای برگ های متناوب و خارهای سه پهلو که شتر آن را به رغبت می خورد و بهترین علف برای شتران است
نوعی میمون
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
مست. (دهار) (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) :
مقعد صدقی نه ایوان دروغ
بادۀ خاصی نه سکرانی ز دوغ.
مولوی.
- سکران طافح، پر از شراب. (مهذب الاسماء).
- سکران ملطخ، شوریده عقل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
شیخ سکران که در چهار فرسخی بغداد مدفون و دیهی بنام وی منسوب است. (از نزهه القلوب ص 36 و تاریخ گزیده ص 791)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان وسط بخش شهرستان تهران، دارای 396 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و سگران و محصول آن چای، غلات، یونجه، میوه جات است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
اناء قعران، ظرفی که در آن چیزی به اندازۀ پوشش ته آن باشد. (اقرب الموارد). آوند که در تک آن چیزی اندک باشد، آوند مغاک. (آنندراج). رجوع به قعری شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع در 3 هزارگزی جنوب خاوری قصبۀ اسدآباد و 3 هزارگزی جنوب راه شوسه اسدآباد بهمدان. هوای آنجا سرد و دارای 92 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و رود خانه خندان تأمین می شود. محصول آن غلات، انگور، لبنیات و شغل اهالی گله داری و صنایع دستی آنان قالی بافی. راه آنجا مالرو و تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
دو آزخ غلاف نرۀ ستور، دو آزخ پستان گوسپند
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جمع آبرود بخش حومه شهرستان دماوند کوهستانی و سردسیر و آب آن از رود خانه جمع آبرود و چشمه سار، و محصول آن غلات، بنشن، قیسی وگردو است، 330 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند، از صنایع دستی بافتن چادر شب و جاجیم و کرباس درآن معمول است، راه مالرو دارد و مسجدی از آثار قدیم در آن واقع است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
یکی از محلات قصبۀ تهران بوده و افضل سارانی شاعر هجاگوی قرن دهم منسوب بدانجاست، رجوع به تحفۀ سامی ص 167 شود
نام قصبه ای است از عراق، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بمعنی سر باشد که به عربی رأس خوانند، (برهان) (آنندراج)، سر باشد، (جهانگیری) :
گفت آن رنجور کای یاران من
چیست این شمشیر بر ساران من،
مولوی (از جهانگیری، رشیدی، شعوری)،
نصیحتهای اهل دل دواء النحل را ماند
پر از حلوا کند جانت ز فرش خانه تا ساران،
مولوی (از جهانگیری)،
گفت من در تو چنان فانی شده
که پرم از تو ز ساران تا قدم،
مولوی،
، بمعنی سرها نیز گفته اند که جمع سر باشد، (برهان) (آنندراج)، رجوع به سارشود، بالا تنه و اعالی شخص چنانکه پایان پائین تنه و اسافل، (رشیدی) :
اگر حکمت بیاموزم تو نجمی چرخ گردان را
توئی ظاهر توئی باطن توئی ساران توئی پایان،
ناصرخسرو،
چون سخن گوی برد آخر کار
جز سخن چون روا بود ساران،
ناصرخسرو،
به طاعت بست شاید روز و شب را
به طاعت بندمش ساران و پایان،
ناصرخسرو،
، نشانۀ کثرت و بسیاری و فراوانی باشد، بیشه ساران:
بدان تا در آن بیشه ساران چو شیر
کمینگه کند با یلان دلیر،
فردوسی،
چشمه ساران، کوهساران،
پسوند مکانی مانند: اسپ ساران، سگ ساران، گرگساران
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ناحیه ای است از نواحی بامیان بین بست و کابل. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سیر کردن. (غیاث) (آنندراج). سیر. گردش برای تفرج. (ناظم الاطباء) :
امتناع پیل از سیران بیت
با جد آن پیلبان و بانگ هیت.
مولوی.
چونکه نگذارد سگ آن بانگ سقم
من مهم سیران خود را کی هلم.
مولوی.
خانه ای را کش دریچه ست آن طرف
دارد از سیران یوسف این شرف.
مولوی.
گه بود افتاده در ره یا حشیش
لایق سیران گاوی یا خریش.
مولوی.
، رفتار نمودن. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ سور، (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، باروها
لغت نامه دهخدا
(سِ)
گویند نام عربی سمرقند است. (معجم البلدان) (تاریخ بخارای نرشخی ص 27)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ لَ)
دم برداشتن شتر ماده در دویدن. (از منتهی الارب). دنبال برداشتن شتر. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). عسر. و رجوع به عسر شود، از سوی چپ آمدن. (از منتهی الارب). عسر. ورجوع به عسر شود، سخت شدن زادن بر زن. (از اقرب الموارد). عسر. و رجوع به عسر شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
در حال سپردن
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام گیاهی است و آن نیکوتر علف شتر است و سعدان را خاری باشد و بدان پستان را تشبیه کنند. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
که داند قدر سنبل تا نبیند
برسته همبرش سعدان و کنگر.
ناصرخسرو.
و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود.
- مرعی ولا کالسعدان، در حق شخصی گویند که به کمتر چیزی قناعت کند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ)
جمع واژۀ بعیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به بعیر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نِ تَ)
پیوستگی کردن بر خوردن گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ادامه دادن بر خوردن گوشت پخته. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از قعران
تصویر قعران
آوند گود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعران
تصویر شعران
گیاه تیره
فرهنگ لغت هوشیار
سیر گردش ک: که بود افتاده بر ره ریا حشیش لایق سیران گاوی یا خریش. (مثنوی) توضیح نیکلسن در تفسیر این بیت سیران را به معنی (سیر آفاق) گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکران
تصویر سکران
مست مرد مست، جمع سکاری
فرهنگ لغت هوشیار
شاد مان، خارکویک (نخل خرما)، پستانه خاری است خوراک اشتر، کپی کپیک (بوزینه) به صیغه تننیه ناهید و زاوش (زهره و مشتری)، گل کرکی از گیاهان گیاهی از تیره گل سرخیان که دارای برگهای متناوب و گلهای محوری است و دارای اندامهای پرزآلود است و آن بومی افریقا است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرعان
تصویر سرعان
شتابان شتاب، زه زه کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعران
تصویر بعران
جمع بعیر، اشتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیران
تصویر سیران
((سَ یا س))
گردش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعدان
تصویر سعدان
((سُ))
گیاهیست خاردار که شتر آن را با رغبت می خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکران
تصویر سکران
((سَ کْ))
مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساران
تصویر ساران
ابتداء، آغاز
فرهنگ فارسی معین