پسوند متصل به واژه به معنای جای بسیاری و فراوانی چیزی مثلاً چشمه ساران، شاخساران، کوهساران، سر، برای مثال گوید آن رنجور ای یاران من / چیست این شمشیر بر ساران من؟ (مولوی - ۳۴۱)
پسوند متصل به واژه به معنای جای بسیاری و فراوانی چیزی مثلاً چشمه ساران، شاخساران، کوهساران، سر، برای مِثال گوید آن رنجور ای یاران من / چیست این شمشیر بر ساران من؟ (مولوی - ۳۴۱)
دو سیّارۀ سعد که منظور سیّاره مشتری و سیّاره زهره است گیاهی دارای برگ های متناوب و خارهای سه پهلو که شتر آن را به رغبت می خورد و بهترین علف برای شتران است نوعی میمون
دو سیّارۀ سعد که منظور سیّاره مشتری و سیّاره زهره است گیاهی دارای برگ های متناوب و خارهای سه پهلو که شتر آن را به رغبت می خورد و بهترین علف برای شتران است نوعی میمون
دهی جزء دهستان وسط بخش شهرستان تهران، دارای 396 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و سگران و محصول آن چای، غلات، یونجه، میوه جات است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان وسط بخش شهرستان تهران، دارای 396 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و سگران و محصول آن چای، غلات، یونجه، میوه جات است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع در 3 هزارگزی جنوب خاوری قصبۀ اسدآباد و 3 هزارگزی جنوب راه شوسه اسدآباد بهمدان. هوای آنجا سرد و دارای 92 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و رود خانه خندان تأمین می شود. محصول آن غلات، انگور، لبنیات و شغل اهالی گله داری و صنایع دستی آنان قالی بافی. راه آنجا مالرو و تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع در 3 هزارگزی جنوب خاوری قصبۀ اسدآباد و 3 هزارگزی جنوب راه شوسه اسدآباد بهمدان. هوای آنجا سرد و دارای 92 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و رود خانه خندان تأمین می شود. محصول آن غلات، انگور، لبنیات و شغل اهالی گله داری و صنایع دستی آنان قالی بافی. راه آنجا مالرو و تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان جمع آبرود بخش حومه شهرستان دماوند کوهستانی و سردسیر و آب آن از رود خانه جمع آبرود و چشمه سار، و محصول آن غلات، بنشن، قیسی وگردو است، 330 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند، از صنایع دستی بافتن چادر شب و جاجیم و کرباس درآن معمول است، راه مالرو دارد و مسجدی از آثار قدیم در آن واقع است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) یکی از محلات قصبۀ تهران بوده و افضل سارانی شاعر هجاگوی قرن دهم منسوب بدانجاست، رجوع به تحفۀ سامی ص 167 شود نام قصبه ای است از عراق، (برهان) (آنندراج)
دهی است از دهستان جمع آبرود بخش حومه شهرستان دماوند کوهستانی و سردسیر و آب آن از رود خانه جمع آبرود و چشمه سار، و محصول آن غلات، بنشن، قیسی وگردو است، 330 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند، از صنایع دستی بافتن چادر شب و جاجیم و کرباس درآن معمول است، راه مالرو دارد و مسجدی از آثار قدیم در آن واقع است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) یکی از محلات قصبۀ تهران بوده و افضل سارانی شاعر هجاگوی قرن دهم منسوب بدانجاست، رجوع به تحفۀ سامی ص 167 شود نام قصبه ای است از عراق، (برهان) (آنندراج)
بمعنی سر باشد که به عربی رأس خوانند، (برهان) (آنندراج)، سر باشد، (جهانگیری) : گفت آن رنجور کای یاران من چیست این شمشیر بر ساران من، مولوی (از جهانگیری، رشیدی، شعوری)، نصیحتهای اهل دل دواء النحل را ماند پر از حلوا کند جانت ز فرش خانه تا ساران، مولوی (از جهانگیری)، گفت من در تو چنان فانی شده که پرم از تو ز ساران تا قدم، مولوی، ، بمعنی سرها نیز گفته اند که جمع سر باشد، (برهان) (آنندراج)، رجوع به سارشود، بالا تنه و اعالی شخص چنانکه پایان پائین تنه و اسافل، (رشیدی) : اگر حکمت بیاموزم تو نجمی چرخ گردان را توئی ظاهر توئی باطن توئی ساران توئی پایان، ناصرخسرو، چون سخن گوی برد آخر کار جز سخن چون روا بود ساران، ناصرخسرو، به طاعت بست شاید روز و شب را به طاعت بندمش ساران و پایان، ناصرخسرو، ، نشانۀ کثرت و بسیاری و فراوانی باشد، بیشه ساران: بدان تا در آن بیشه ساران چو شیر کمینگه کند با یلان دلیر، فردوسی، چشمه ساران، کوهساران، پسوند مکانی مانند: اسپ ساران، سگ ساران، گرگساران
بمعنی سر باشد که به عربی رأس خوانند، (برهان) (آنندراج)، سر باشد، (جهانگیری) : گفت آن رنجور کای یاران من چیست این شمشیر بر ساران من، مولوی (از جهانگیری، رشیدی، شعوری)، نصیحتهای اهل دل دواء النحل را ماند پر از حلوا کند جانت ز فرش خانه تا ساران، مولوی (از جهانگیری)، گفت من در تو چنان فانی شده که پرم از تو ز ساران تا قدم، مولوی، ، بمعنی سرها نیز گفته اند که جمع سر باشد، (برهان) (آنندراج)، رجوع به سارشود، بالا تنه و اعالی شخص چنانکه پایان پائین تنه و اسافل، (رشیدی) : اگر حکمت بیاموزم تو نجمی چرخ گردان را توئی ظاهر توئی باطن توئی ساران توئی پایان، ناصرخسرو، چون سخن گوی برد آخر کار جز سخن چون روا بود ساران، ناصرخسرو، به طاعت بست شاید روز و شب را به طاعت بندمش ساران و پایان، ناصرخسرو، ، نشانۀ کثرت و بسیاری و فراوانی باشد، بیشه ساران: بدان تا در آن بیشه ساران چو شیر کمینگه کند با یلان دلیر، فردوسی، چشمه ساران، کوهساران، پَسوَندِ مَکانی مانند: اسپ ساران، سگ ساران، گرگساران
سیر کردن. (غیاث) (آنندراج). سیر. گردش برای تفرج. (ناظم الاطباء) : امتناع پیل از سیران بیت با جد آن پیلبان و بانگ هیت. مولوی. چونکه نگذارد سگ آن بانگ سقم من مهم سیران خود را کی هلم. مولوی. خانه ای را کش دریچه ست آن طرف دارد از سیران یوسف این شرف. مولوی. گه بود افتاده در ره یا حشیش لایق سیران گاوی یا خریش. مولوی. ، رفتار نمودن. (غیاث) (آنندراج)
سیر کردن. (غیاث) (آنندراج). سیر. گردش برای تفرج. (ناظم الاطباء) : امتناع پیل از سیران بیت با جد آن پیلبان و بانگ هیت. مولوی. چونکه نگذارد سگ آن بانگ سقم من مهم سیران خود را کی هلم. مولوی. خانه ای را کش دریچه ست آن طرف دارد از سیران یوسف این شرف. مولوی. گُه بود افتاده در ره یا حشیش لایق سیران گاوی یا خریش. مولوی. ، رفتار نمودن. (غیاث) (آنندراج)
دم برداشتن شتر ماده در دویدن. (از منتهی الارب). دنبال برداشتن شتر. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). عسر. و رجوع به عسر شود، از سوی چپ آمدن. (از منتهی الارب). عسر. ورجوع به عسر شود، سخت شدن زادن بر زن. (از اقرب الموارد). عسر. و رجوع به عسر شود
دم برداشتن شتر ماده در دویدن. (از منتهی الارب). دنبال برداشتن شتر. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). عَسر. و رجوع به عَسْر شود، از سوی چپ آمدن. (از منتهی الارب). عَسر. ورجوع به عَسْر شود، سخت شدن زادن بر زن. (از اقرب الموارد). عَسر. و رجوع به عَسْر شود
نام گیاهی است و آن نیکوتر علف شتر است و سعدان را خاری باشد و بدان پستان را تشبیه کنند. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : که داند قدر سنبل تا نبیند برسته همبرش سعدان و کنگر. ناصرخسرو. و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود. - مرعی ولا کالسعدان، در حق شخصی گویند که به کمتر چیزی قناعت کند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
نام گیاهی است و آن نیکوتر علف شتر است و سعدان را خاری باشد و بدان پستان را تشبیه کنند. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : که داند قدر سنبل تا نبیند برسته همبرش سعدان و کنگر. ناصرخسرو. و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود. - مرعی ولا کالسعدان، در حق شخصی گویند که به کمتر چیزی قناعت کند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
شاد مان، خارکویک (نخل خرما)، پستانه خاری است خوراک اشتر، کپی کپیک (بوزینه) به صیغه تننیه ناهید و زاوش (زهره و مشتری)، گل کرکی از گیاهان گیاهی از تیره گل سرخیان که دارای برگهای متناوب و گلهای محوری است و دارای اندامهای پرزآلود است و آن بومی افریقا است
شاد مان، خارکویک (نخل خرما)، پستانه خاری است خوراک اشتر، کپی کپیک (بوزینه) به صیغه تننیه ناهید و زاوش (زهره و مشتری)، گل کرکی از گیاهان گیاهی از تیره گل سرخیان که دارای برگهای متناوب و گلهای محوری است و دارای اندامهای پرزآلود است و آن بومی افریقا است