جدول جو
جدول جو

معنی سطحی - جستجوی لغت در جدول جو

سطحی
رویه نگر
تصویری از سطحی
تصویر سطحی
فرهنگ واژه فارسی سره
سطحی
ظاهری وخارجی و بیرونی
تصویری از سطحی
تصویر سطحی
فرهنگ لغت هوشیار
سطحی
Shallow, Skindeep, Superficial
تصویری از سطحی
تصویر سطحی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سطحی
мелкий , поверхностный
دیکشنری فارسی به روسی
سطحی
seicht, oberflächlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
سطحی
мілкий , поверхневий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سطحی
płytki, powierzchowny
دیکشنری فارسی به لهستانی
سطحی
浅的 , 表面的
دیکشنری فارسی به چینی
سطحی
superficial
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سطحی
superficiale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سطحی
superficial
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سطحی
superficiel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سطحی
ondiep, oppervlakkig
دیکشنری فارسی به هلندی
سطحی
उथला , सतही , ऊपरी
دیکشنری فارسی به هندی
سطحی
dangkal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سطحی
ضحلٌ , سطحيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
سطحی
얕은 , 표면적인 , 피상적인
دیکشنری فارسی به کره ای
سطحی
רָדֵוד , שטחי , שטחי
دیکشنری فارسی به عبری
سطحی
浅い , 表面的な , 表面的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سطحی
sığ, yüzeysel
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سطحی
kifupi, ya uso
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سطحی
ตื้น , ผิวเผิน , ผิวเผิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
سطحی
পৃষ্ঠতল , পৃষ্ঠতল , ঊপরি
دیکشنری فارسی به بنگالی
سطحی
سطحی
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سطیح
تصویر سطیح
دراز بالا، منبسط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطحه
تصویر سطحه
رویه پهنه رویه سطح پهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطحی
تصویر شطحی
ژاژیک ژاژی منسوب به شطح مربوط به شطح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطیح
تصویر سطیح
منبسط، پهن شده، درازکشیده، ستان خفته، آنکه به علت ضعف یا بیماری به کندی از جا برخیزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سطح
تصویر سطح
تراز، رویه، رویه پایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سحی
تصویر سحی
خراشیدن، رندیدن، گل برکندن، مهر کردن نامه، ستردن موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطح
تصویر سطح
گستردن، پهن نمودن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطح
تصویر سطح
بام، بالای هر چیزی که پهن و هموار باشد، روی چیزی، در ریاضیات مساحت، میزان، حد مثلاً سطح بهداشت در شهر تهران بالاتر است، دورۀ دوم تحصیلات طلبگی، مقابل دور، در هنر در خوشنویسی، حرکات قلم به صورت افقی، عمودی، مایل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحی
تصویر سحی
((س))
مهر نامه، نشان نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سطح
تصویر سطح
((سَ طْ))
بام، روی هر چیز که هموار و پهن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سطح
تصویر سطح
Level, Surface
دیکشنری فارسی به انگلیسی