- سطح
- تراز، رویه، رویه پایه
معنی سطح - جستجوی لغت در جدول جو
- سطح
- گستردن، پهن نمودن چیزی را
- سطح
- بام، بالای هر چیزی که پهن و هموار باشد، روی چیزی، در ریاضیات مساحت، میزان، حد مثلاً سطح بهداشت در شهر تهران بالاتر است، دورۀ دوم تحصیلات طلبگی، مقابل دور، در هنر در خوشنویسی، حرکات قلم به صورت افقی، عمودی، مایل
- سطح ((سَ طْ))
- بام، روی هر چیز که هموار و پهن باشد
- سطح
- Level, Surface
- سطح
- уровень , поверхность
- سطح
- Niveau, Oberfläche
- سطح
- рівень , поверхня
- سطح
- poziom, powierzchnia
- سطح
- 水平的 , 表面
- سطح
- nível, superfície
- سطح
- livello, superficie
- سطح
- nivel, superficie
- سطح
- niveau, surface
- سطح
- niveau, oppervlak
- سطح
- स्तर , सतह
- سطح
- tingkat, permukaan
- سطح
- مستوًى , سطحٌ
- سطح
- 수준 , 표면
- سطح
- רמה , שֶׁטַח
- سطح
- レベル , 表面
- سطح
- seviye, yüzey
- سطح
- kiwango, uso
- سطح
- ระดับ , พื้นผิว
- سطح
- স্তর , পৃষ্ঠ
- سطح
- سطح , سطح
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رویه نگر
ظاهری وخارجی و بیرونی
رویه پهنه رویه سطح پهنه
Shallow, Skindeep, Superficial
мелкий , поверхностный
seicht, oberflächlich
мілкий , поверхневий
płytki, powierzchowny
浅的 , 表面的