جدول جو
جدول جو

معنی سطح - جستجوی لغت در جدول جو

سطح
بام، بالای هر چیزی که پهن و هموار باشد، روی چیزی، در ریاضیات مساحت، میزان، حد مثلاً سطح بهداشت در شهر تهران بالاتر است، دورۀ دوم تحصیلات طلبگی، مقابل دور، در هنر در خوشنویسی، حرکات قلم به صورت افقی، عمودی، مایل
تصویری از سطح
تصویر سطح
فرهنگ فارسی عمید
سطح
(تَ نَ نُ)
گسترانیدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). بگسترانیدن. (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن). گستردن. (منتهی الارب)، بر زمین افکندن، بر پهلو خوابانیدن، کوفته و برابر شدن. (آنندراج) (منتهی الارب)، پهن نمودن چیزی را. (آنندراج) (منتهی الارب) (دهار)،
{{اسم}} بام و بالای هر چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب). رویه. (فرهنگستان) (دهار). بام. (مهذب الاسماء). ج، سطوح. بالای هر چیز که هموار و پهن باشد. رویه. (فرهنگ فارسی معین)، پهنا. پهنه:
از خط بغداد و سطح دجله فزون است
نقطه ای از طول و عرض جای صفاهان.
خاقانی.
دائرۀ تنوره بین ریخته نقطه های زر
کرده چو سطح آسمان خط سرای زندگی.
خاقانی.
، جزو خارجی هرجسم. (فرهنگ فارسی معین)، آنچه جسم را از فضای محیط جدا کند. و آن طول و عرض دارد و عمق ندارد. (فرهنگ فارسی معین)، سطح به اصطلاح هندسه. هرآنچه طول و عرض دارد بی عمق. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). طول است و عرض بس و از جسم به یک بعد کمتر است (یعنی بعد عمق) . (التفهیم). مقداری صاحب دو بعد طول و عرض تنها و بحس ادراک نشود مگر با جسم چه آن نهایت جسم است و بالانفرادتنها بوهم ادراک گردد. (مفاتیح). رجوع به تعریفات شود.
- سطح بسیط، سطح مستوی. (فرهنگ فارسی معین).
- سطح تابش، در اصطلاح فیزیکی سطحی است عمود بر سطح انعکاس که شعاع تابش و شعاع انعکاس در روی آن قرار دارد.
- سطح راست، سطحی است که بر دو خط موازی بگذرد. (فرهنگ فارسی معین).
- سطح محدب، سطح روئین جسم. (فرهنگ فارسی معین).
- سطح مستوی، سطحی که همه اجزای آن مساوی باشد نه آنکه بعضی بالا باشد و بعضی فرود. آنچه طول و عرض قبول کند. (فرهنگ فارسی معین).
- سطح مقعر، سطح زیرین جسم. (فرهنگ فارسی معین).
، در اصطلاح مدارس قدیم مقابل درس خارج است و آن تدریس مطالب فقهی و اصولی است از متن کتاب.طلاب پس از پایان دورۀ تحصیلات عمومی و مقدماتی بتحصیلات تخصصی فقه و اصول میپرداختند و چون قوه آنان هنوز ضعیف بوده، استاد مطالب را کلمه بکلمه از روی کتاب بدیشان تدریس میکرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
سطح
گستردن، پهن نمودن چیزی را
تصویری از سطح
تصویر سطح
فرهنگ لغت هوشیار
سطح
((سَ طْ))
بام، روی هر چیز که هموار و پهن باشد
تصویری از سطح
تصویر سطح
فرهنگ فارسی معین
سطح
تراز، رویه، رویه پایه
تصویری از سطح
تصویر سطح
فرهنگ واژه فارسی سره
سطح
روی، رویه، بام
متضاد: عمق، مساحت
متضاد: حجم، حد، میزان، جنبه، سیاق، صحن، محوطه، پهنا، گستره، عرصه، پهنه، قشر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سطح
مستوًى
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به عربی
سطح
Level, Surface
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سطح
niveau, surface
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سطح
kiwango, uso
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سطح
سطح
دیکشنری اردو به فارسی
سطح
سطح , سطح
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به اردو
سطح
স্তর , পৃষ্ঠ
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به بنگالی
سطح
ระดับ , พื้นผิว
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به تایلندی
سطح
수준 , 표면
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به کره ای
سطح
seviye, yüzey
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سطح
レベル , 表面
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سطح
רמה , שֶׁטַח
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به عبری
سطح
tingkat, permukaan
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سطح
स्तर , सतह
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به هندی
سطح
niveau, oppervlak
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به هلندی
سطح
nivel, superficie
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سطح
livello, superficie
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سطح
nível, superfície
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سطح
水平的 , 表面
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به چینی
سطح
poziom, powierzchnia
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به لهستانی
سطح
рівень , поверхня
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سطح
Niveau, Oberfläche
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به آلمانی
سطح
уровень , поверхность
تصویری از سطح
تصویر سطح
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سطحه
تصویر سطحه
رویه پهنه رویه سطح پهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطحی
تصویر سطحی
ظاهری وخارجی و بیرونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطحی
تصویر سطحی
رویه نگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سطحی
تصویر سطحی
Shallow, Skindeep, Superficial
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سطحی
تصویر سطحی
мелкий , поверхностный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سطحی
تصویر سطحی
seicht, oberflächlich
دیکشنری فارسی به آلمانی