جدول جو
جدول جو

معنی سطاع - جستجوی لغت در جدول جو

سطاع
(سِ)
درازترین ستون خیمه، شتر دراز فربه، ستون خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، داغ گردن شتر بدرازا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سطاع
فرستون در چادر، گردن، داغ پهلو در اشتر
تصویری از سطاع
تصویر سطاع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطاع
تصویر مطاع
کسی که مردم از او فرمان برداری و اطاعت کنند، اطاعت شده، فرمان برده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
بسیار برنده، بسیار قطع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
قاطع ها، تغییر ناپذیرها، برنده ها، تیز ها، بران ها، محکم ها، استوارها، جمع واژۀ قاطع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماع
تصویر سماع
شرکت دسته جمعی در ترانه خوانی و پایکوبی، آوازخوانی، پایکوبی، دست افشانی، وجد و سرور، شنوایی، آواز خوش، غنا، سرود، شنیدن، شنودن
سماع طبیعی: در فلسفه قسمتی از حکمت طبیعی که در امور طبیعی و آنچه همۀ اجسام طبیعی در آن اشتراک دارند مانند ماده، صورت، حرکت، سکون، طبیعت و غیره بحث کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساطع
تصویر ساطع
برآینده، برافراشته، درخشنده، درخشان، تابان، دمنده، دمیده، پراکنده، آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سباع
تصویر سباع
سبع ها، جانوران درنده، ددها، جمع واژۀ سبع
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
ابن عبدالعزی. او را ذکر است در غزوۀ احد در حربگاه حمزه بن عبدالمطلب در حدیث جعفر بن عمرو بن امیه خیری. (منتهی الارب). از مبارزین مشرکین یوم احد است. (حبیب السیر). اسم عبدالعزی عمرو بن نصله بن غبشان بن سلیم است. رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 152 شود
ابن عرفطه الغفاری. خلیفه و همراه حضرت رسول بود و در مدینه هنگام غزوه دومهالجندل. رجوع به حبیب السیر چ 1 تهران صص 124- 130و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 193، 310، 449 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
درندگان مثل گرگ و شیر. (غیاث). جمع واژۀ سبع. ددان. ددگان. درندگان: نخواست که سباع و وحوش دریابند که او می بهراسد. (کلیله و دمنه). آب و آتش و دد و سباع ودیگر موذیان در آن اثری ممکن نگردد ضیاع و سباع از خصب آن مراتع بفراخی رسیده. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
زکام. سرماخوردگی. چاییدگی. چایمان
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شاخهای تازۀ درخت انگور و این جمع واژۀ سرع است که بالفتح باشد. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سقاع
تصویر سقاع
جولخ آبفت (خرقه) روبند روبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
اطاعت و فرمانبرداری کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تابان درخشان، بلند افراشته، پراکنده تابان درخشان، آشکار هویدا، افراشته افراخته بلند، پراکنده منتشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباع
تصویر سباع
فخر کردن، فخر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوع
تصویر سطوع
بلند شدن، برآمدن و بلند گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطام
تصویر سطام
انبر، سرشیشه، تیزی در تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماع
تصویر سماع
شنوائی، شنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاع
تصویر نطاع
سفره آرای خوانچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
بمعنی برنده، جمع قاطع
فرهنگ لغت هوشیار
افزار جدول کشان و آن آلتی است پولادی یا چوبی یا استخوانی راست و مستقیم (معمولا به طول 20 تا 50 سانتیمتر و به عرض 3 تا 5 ساتنیمتر) که بدان خط مستقیم کشند مسطر. توضیح: همین کلمه است که به صورت ستاره (مشدد و مخفف) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطاح
تصویر سطاح
گیاه خزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطاء
تصویر سطاء
تاختن فرو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراع
تصویر سراع
شتابان: مرد، جمع سرع، شاخه های رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاع
تصویر سلاع
پوست تراکی از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاع
تصویر سیاع
کندر دار از گیاهان درخت کندر درخت بان کاه گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواع
تصویر سواع
نام بتی، پاره ای از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباع
تصویر سباع
((س))
جمع سبع، درندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماع
تصویر سماع
((سَ مّ))
آن که بسیار شنود (سخنان دیگران را)، مطیع، جاسوس، یکی از مراتب دین مانی، نغوشاک، نغوشا، جمع سماعون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماع
تصویر سماع
((سَ))
شنیدن، شنوایی، آواز، سرود، وجد و سرور و پای کوبی صوفیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
((قُ طّ))
جمع قاطع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
((قَ طّ))
بسیار برنده، قطع کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
((مُ))
اطاعت شده، در خور اطاعت، کسی که از او فرمان برداری و اطاعت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساطع
تصویر ساطع
تابان، برافراشته، آشکار، پراکنده
فرهنگ فارسی معین