جدول جو
جدول جو

معنی سزاواری - جستجوی لغت در جدول جو

سزاواری
(سِ / سَ)
شایستگی و لیاقت و قابلیت. (ناظم الاطباء). قابلیت. اهلیت. صلاحیت. لیاقت:
مگر با سزاواری و خرمی
کجا روم را زو نیاید کمی.
فردوسی.
این عروس خاطر بنده که صد گنج گهر
از سزاواری بر او پیرایه و زیور سزد.
سوزنی.
، فضیلت و بزرگواری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سزاواری
حقانیت، استحقاق
تصویری از سزاواری
تصویر سزاواری
فرهنگ واژه فارسی سره
سزاواری
استحقاق، اهلیت، شایستگی، صلاحیت، قابلیت، لیاقت
متضاد: ناشایستگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سزاوار
تصویر سزاوار
درخور جزا و پاداش، درخور، شایسته، لایق، اندرخور، شایگان، ارزانی، بابت، خورا، خورند، سازوار، شایان، صالح، فراخور، فرزام، محقوق، مستحقّ، مناسب، باب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
ماتم داری، عزاداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزاداری
تصویر عزاداری
عزادار بودن، سوگواری در مرگ کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
سازگار بودن، توافق، موافقت، هماهنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازواری
تصویر سازواری
سازوار بودن، سازگاری
فرهنگ فارسی عمید
عمل سازوار، سازوار بودن، سازگاری، (انجمن آرا) (آنندراج)، موافقت در کارها، (برهان)، الفت، (منتهی الارب)، سازوار آمدن، سازگار بودن، سازگارآمدن، سازنده بودن، سازش، ساختن، اتفاق، وفق، وفاق، موافقت، توافق، موافقت در مزاج و طبع، (برهان)، ملائمت، لئم، (منتهی الارب)، هم آهنگی و مطابقت و مشابهت و مناسبت، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) : چنانکه سازواری و ناسازواری مر آوار را، (دانشنامۀ الهی چ معین ص 36)،
- سازواری دادن، ایلاف، (ترجمان القرآن)، تألیف، ائتلاف،
- سازواری کردن با دیگری، مطاوعه، (منتهی الارب)،
- سازواری کردن میان دو چیز، التئام، (منتهی الارب)، رجوع به ساختن و سازگاری شود
لغت نامه دهخدا
(سِ / سَ)
در لهجۀ مرکزی ’سزاوار’ از: سزا+ وار (پسوند اتصاف) پهلوی ’سچاک وار’ جزء دوم از ’واریشن’ (رفتار کردن، سلوک). شایسته. قابل. لایق جزا و مکافات. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). شایسته و سزای نیکی. (آنندراج). جدیر. (دهار) (ترجمان القرآن). خلیق. (دهار). درخور. به حق. مستحق:
ای آنکه غمگنی و سزاواری
وز دیدگان سرشک همی باری.
رودکی.
بمدحت کردن مخلوق روح خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم.
کسائی.
سزاوار تختی و تاج مهان
نیامد نباشد چو تو در جهان.
فردوسی.
نشستند و خوان می آراستند
سزاوار رامشگران خواستند.
فردوسی.
اندام شما بر بلگدخرد بسایم
زیراکه شما را بجز این نیست سزاوار.
منوچهری.
سپید است این سزای گنده پیران
دورنگ است این سزاوار دبیران.
(ویس و رامین).
نتوانست دید کسی را که جای دور سزاوار باشد. (تاریخ بیهقی).
سزاوار جان بد اندیش تو
ببینی چو آرم کنون پیش تو.
اسدی.
بنگر و با کس مکن آن ناسزا
آنچه نداریش سزاوار خویش.
ناصرخسرو.
چو استر سزاوار پالان و قیدی
اگر از پی استرو زین حزینی.
ناصرخسرو.
هستی تو سزاوار همه ملک جهانرا
ایزد ندهد ملک جهان جز بسزاوار.
معزی.
تو برو زاویۀ زهد نگهدار و مترس
که خداوند سزا را بسزاوار دهد.
سنایی.
و آن درجت شریف و مرتبت عالی و منیف را سزاوار و موشح نتوانست گشت. (کلیله و دمنه).
ای سزاواری که هستی بر سری ابن السری
جز سری ابن السری نبود سزاوار سری.
سوزنی.
تویی که حجت تو تیغ قاطع است بر آن
که تو بمملکت بحر و بر سزاواری.
ظهیرالدین فاریابی.
سیاست را زمن گردد سزاوار
بدین سوگندهایی خورد بسیار.
نظامی.
تو چو خورشیدی و من چون ذره ای
کی من مسکین سزاوار توام.
عطار.
سزاوار تصدیق و تحسین بود.
سعدی.
عروسی بس خوشی ای دختررز
ولی گه گه سزاوار طلاقی.
حافظ.
حق عزوجل اورا سزاوار این آیت کرد. (تاریخ قم ص 8)
لغت نامه دهخدا
استاد یحیی نحوی، (ابن الندیم) (عیون الانباء ص 104)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سازکاری
تصویر سازکاری
همسازی هماهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
عزاداری ماتم داری تعزیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراداری
تصویر سراداری
عمل و شغل سرایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سزاوار
تصویر سزاوار
شایسته، قابل، خلیق، درخور
فرهنگ لغت هوشیار
سازش موالفت مقابل ناسازگاری، موافقت، هماهنگی هم آوازی، گوارایی، لیاقت، قناعت خرد سندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازواری
تصویر سازواری
سازگاری الفت موافقت، موافقت با مزاج ملایمت طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسزاواری
تصویر ناسزاواری
عمل ناسزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوکواری
تصویر سوکواری
عزاداری ماتم داری تعزیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سزاوار
تصویر سزاوار
((س))
لایق، مناسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
سازش، توافق، هماهنگی، قناعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
عزاداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
آکورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
عزاداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سازواره
تصویر سازواره
آنابولیسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزاداری
تصویر عزاداری
سوگواری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سزاوار
تصویر سزاوار
مستحق، لایق
فرهنگ واژه فارسی سره
اهل، جدیر، حری، شایان، سزامند، شایسته، شایگان، صلاحیت دار، قابل، لایق، مستحق، مستعد، منبغی
متضاد: بی صلاحیت، نالایق، صواب، فراخور، مستوجب
متضاد: ناسزاوار، برازنده، درخور، زیبنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توافق، سازگاری، موافقت، هم آوازی، همدلی
متضاد: ناسازواری، ناهمدلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
Adaptability, Compatibility
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
Lament
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
адаптируемость , совместимость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
плач
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سوگواری
تصویر سوگواری
Klagelied
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
Anpassungsfähigkeit, Kompatibilität
دیکشنری فارسی به آلمانی