جدول جو
جدول جو

معنی سریطاء - جستجوی لغت در جدول جو

سریطاء
(سُ رَ)
نوعی از آش مانند حریره. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سریطاء
فرنی آشی است از شیر و آرد
تصویری از سریطاء
تصویر سریطاء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ضِن ن)
خرامیدن و دست اندازان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). تبختر و خرامانی و دست اندازان رفتن. (ناظم الاطباء). مطیطی (م ط طا) . رفتن با تبختر و دست اندازان. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند. دارای 399تن سکنه است. آب از قنات است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
شکرینه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قباط و قبیط و قبیطی و قبیده و قبیته شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نوعی از خرمای شیرین و خوشمزه. تمر و بسرقریثاء. (منتهی الارب) (آنندراج) : القریثاء و القراثاء اطیب التمر بسراً و تمره اسود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کراثاء. نیکو. طیب. (منتهی الارب).
- بسر کریثاء، غورۀ نیکو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ)
ماهی ریزه که خشک کنند آنرا. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به الفاظ الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
نیمروز. (منتهی الارب). هاجره و نیمروز مخصوصاً در شدت گرما. (از اقرب الموارد) ، بر آب آمدن شتران روزی در نیمروز و روزی در پگاه. (منتهی الارب). وارد شدن شتران بر آب یک روز در نیمروز و یک روز مابین نماز فجر و طلوع آفتاب. (از اقرب الموارد) ، در هر روز یک بار خوردن. (منتهی الارب). غذا خوردن انسان هر روز یک بار: هو یأکل العریجاء، روزی یک بار میخورد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
معرفهً، موضعی است. (منتهی الارب). جایگاهی است، و ’ال’ بر آن داخل نگردد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ وَ)
سوداء. (بحر الجواهر). مصغر سوداء. (منتهی الارب) ، میانۀ دل. (بحر الجواهر). میان دل. (مهذب الاسماء) (دهار). دانۀ دل. (دهار) (منتهی الارب). سویداءالقلب. دانۀ دل. (ناظم الاطباء). رجوع به سودا و سویدا شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
گیاهی است خوشبو. (منتهی الارب). نبت طیب. (اقرب الموارد) ، غریر (مرغ). غرغور. زبزب. (ازالموسوعه العربیه ذیل غریر). رجوع به غریر شود
لغت نامه دهخدا
(رُ سَ)
رسیلی ̍. جانور کوچکی است. (از اقرب الموارد). رجوع به رسیلی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ)
دهی است به زبید. (منتهی الارب). قریه ای است از قرای زبید دریمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دو رگ است در بدن. واحد آن مریط. (از اقرب الموارد). رجوع به مریط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
مصغر مرداء. رجوع به مرداء شود، پردۀ نازکی در میانۀ ناف و عانه. (ناظم الاطباء). مریطاء
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است در بحرین از برای بنی عامر. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب) (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ)
کوهی است در راه مکه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
جائی است در مصر. (منتهی الارب). موضعی است در مصر که وقعۀ موسی بن مصعب، والی مصر پیش از مهدی در آنجا اتفاق افتاد، و موسی بن مصعب در آن وقعه در شوال سال 168 هجری قمری کشته شد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ)
ترید از شیر و زیت ساخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تریدی که از شیر و روغن زیتون ترتیب دهند. (ناظم الاطباء) ، جانوری است کوچک مانند گربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
ریگی است به بلاد ابی بکر بن کلاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
پیی است در جای زانوبند شتر که از بستن زانو آن پی خشک شود و حیوان حرداء گردد یعنی پی زانو خشک شده
لغت نامه دهخدا
بیونانی عنقود است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به ارطیس-ا ش-ود، ارعام شاه، سخت لاغر شدن و سپس روان شدن آب بینی گوسفند. آب از بینی گوسفند رفتن از سخت لاغر شدن او یا غیر آن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو کِ)
نرم شمردن. (تاج المصادر بیهقی) ، واداشتن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن ستور خواستن، طلب وقوف کردن، طلب سکون کردن
لغت نامه دهخدا
(سُ وَ)
شوربایی که در آن آب و پیاز و دیگر دیگ افزار آن زائد باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
میان ناف و زهار، و یا میان سینه و زهار، و یا پوستکی است تنک میان آنها. (از منتهی الارب). مریداء پوست مابین ناف و زهار. (مرصع). پوستگی تنک از ناف تا زهار در اندرون شکم. حوصله، و آن فرود ناف است تا عانه، سوراخی است که روده های خایگان از آن در کیسۀ خایه ریزد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دو رگ است که وقت بانگ برآید و متنفخ گردد. (منتهی الارب). دو رگ است که شخص بانگ برآرنده بر آنها تکیه می کند. (از اقرب الموارد) ، تهی جای لب زیرین و بروت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنچه گرداگرد ریش بچه باشد، بغل. (منتهی الارب). ابط و زیر بغل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سری ّ. مهتران. جوانمردان. اسخیاء
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمیهاء
تصویر سمیهاء
سخنان یاوه دروغ بیهوده (باطل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریقاء
تصویر زریقاء
ترید، زه پرورده (زه زیتون گویش گیلکی) زه ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریراء
تصویر غریراء
گور کن از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیکاء
تصویر سمیکاء
سیم از ماهیان، موریانه
فرهنگ لغت هوشیار
زن گندمگون، پارسی تازی گشته سمیرا از نام های زنان سمیرا نام دارد آن جهانگیر سمیرا را مهین بانوست تفسیر (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویداء
تصویر سویداء
دانه سیاه، دانه دل دانه سیاه، نقطه سیاه دل حبا القلب دانه دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریراء
تصویر مریراء
تلخه گندم، لرزان اندام: دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویداء
تصویر سویداء
((سُ وَ یا وِ))
دانه سیاه، نقطه سیاه دل
فرهنگ فارسی معین