جدول جو
جدول جو

معنی سریخه - جستجوی لغت در جدول جو

سریخه(سَ خَ / خِ)
مرغ سقا را گویند و آن پرنده ای است که در فک اسفل او یعنی در زیر منقار زیرین او پوستی بمانند مشگیجه آویخته است. (برهان) (آنندراج). مرغ سقا. (اوبهی). ظاهراً مصحف سریچه است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به سریجه و سریچه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرخه
تصویر سرخه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سریچه
تصویر سریچه
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد
دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخه
تصویر سرخه
نوعی کبوتر سرخ رنگ، کرمی کوچک و سرخ رنگ که از آفت های درخت خرما است و پیش از رسیدن خرما داخل آن شده و باعث ریختن میوۀ درخت می شود، سرخ، سرخ رنگ، مری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سریه
تصویر سریه
مقابل غزوه، جنگی که حضرت رسول شخصاً در آن شرکت نداشته و یکی از اصحاب را به سرکردگی سپاهیان تعیین نموده، جمع سرایا، دسته ای از لشکر، گروهی از سپاهیان
فرهنگ فارسی عمید
(سَ حَ)
دوال که بدان نعل و مانند آن دوزند. (منتهی الارب) (آنندراج). آن دوال که نمدزین با زین بر آن بندند. (مهذب الاسماء) ، خط دراز از خون، راه روشن از زمین تنگ بسیاردرخت، پاره ای از جامه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ ری یَ)
مرکّب از: ’س ری’، لشکری که زیاده از پنج کس باشد تا چهارصد کس مقدار چهارصدتن. ج، سرایا. (مهذب الاسماء)، پاره ای از لشکر از پنج نفر تا سه صد یا چهارصد. (منتهی الارب) ، مقابل غزوه:
یک سریه میفرستادی رسول
بهر جنگ کافر و دفع فضول.
(مثنوی)،
و به اصطلاح اهل حدیث لشکری که حضرت رسالت پناه خود به ذات مقدس در آن نباشد و بسرکردگی یکی از اصحاب فرستاده باشند. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سُرْ ری یَ)
مرکّب از: ’س رو’، کنیزی که برای جمع و تمتع باشد و این معرب است به لفظ سر که به معنی جماع باشد. (غیاث)، گفته اند مشتق از سر است و گفته اند مشتق است از سرور. (از اقرب الموارد)، آن کنیزک که از زن پنهان دارند. جمع واژۀ سراری. (مهذب الاسماء)، کنیزک فراش. (صراح اللغه) (از منتهی الارب) : مر او را هزار زن بوده سیصد آزاد وهفتصد سریه. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)، در شب خالی کردند و همه سریه ها و حرات بزرگان به دیدار او آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 256)، و از جمله اسباب تجمل دوازده هزار کنیزک در سراهای او بودند و از سریه یا مطربه یا خدمتکار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 103)
لغت نامه دهخدا
(سِرْیَ)
تخم ملخ. لغه فی سروه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
نام پسر افراسیاب است که فرامرز او را زنده گرفت و رستم به کین سیاوش بکشت. (برهان) (انجمن آرا) (جهانگیری) :
ز کندآوران سرخه را پیش خواند
ز رستم فراوان سخنها براند.
فردوسی.
تا افراسیاب بشکست و سرخه کشته شد. (مجمل التواریخ و القصص ص 46)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
نام موضعی است از مضافات سمنان. دهی از سمنان که سرخه سمنان گویند. (برهان) (رشیدی) (جهانگیری). از بلوکات ولایت سمنان ودامغان خراسان. عده قرا 50. مساحت 12 فرسخ. مرکز سرخه. حد شمال شرقی سنگسر است. (جغرافیای سیاسی کیهان). نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی سمنان. آب آن از قنوات. محصول عمده آن غلات و پنبه و تنباکو است. ایستگاههای لاهورد، بیابانک، سرخ دشت در این دهستان واقع است. این دهستان از هشت آبادی و پنجاه مزرعه تشکیل شده. جمعیت آن در حدود 7200 تن است. قرای مهم آن لاسجرد و بیابانک است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ / خِ)
نام نوعی از کبوتر سرخ رنگ. (برهان). نوعی است از کبوتران به سرخی مایل. (رشیدی) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(وَ خَ)
زمین تر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خمیرنرم فروهشته. (منتهی الارب) (آنندراج). خمیر شل که آب آن زیاد باشد. (ناظم الاطباء). خمیری که آب آن زیادشده باشد و رقیق گردد. (از اقرب الموارد). آرد سرشتۀ سست. (مهذب الاسماء). ج، ورائخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ/ جِ)
مرغ سقا بود. (انجمن آرا) :
به موضعی که رسیده است ذکر انصافت
سریجه باز شکار است و گور شیرافکن.
(انجمن آرای ناصری).
رجوع به سریچه و سریخه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ / چِ)
پرنده ای است سپیددم درازنوک و آن را ترنک و ترندک گویند. بتازیش صعوه و هند مموله نامند. (شرفنامه منیری). نام جانوری است پرنده و کوچک جثه و درازدم که بیشتر بر کناره های آب باشند و دم جنباند و آن را مرغ فاطمه خوانند و به عربی صعوه گویند. (برهان). مرغی است و در تحفه آمده مرغ سقا است و بخای معجمه آمده و این بیت را شاهدآورده. سریچه مرغ سقا بود. دقیقی گوید:
گشته پلوک بسان سرایچه
بانگ سریچه خاسته اندر سرای او.
دقیقی.
بسان دراج از امتحان نوا برکش
سریچه وار گلو اندر امتحان بگشا.
مسعودسعد.
نازیدن ناز و و نواهای سریچه
ناطق کند آن مردۀ بی نطق و بیان را.
سنایی.
رجوع به سریجه و سریخه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. دارای 304 تن سکنه و آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات، ارزن، زیره و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ خَ)
یک نواله از پنبه. ج، سبائخ. (منتهی الارب). قطعه ای از سبیخ، خواب سخت. ج، سبائخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بریحه. شهرکی از تبت که به قدیم از چین بود. (حدود العالم). و در حدود العالم (چ دانشگاه) ’بریجه’ حدس زده شده است
لغت نامه دهخدا
(خِ خَ / خِ)
خریش است و در اصل خریشه بوده بمعنی مردم ریشخندی و مسخره و بی رتبه که در خانه خود ضبط و نسقی نداشته باشد. (لغت محلی شوشتری نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَبْ بی)
خفیف و سبک بودن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). خفت و سبکی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، در نیمروز به جایی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نرم راه رفتن. (اقرب الموارد). رفتار نرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ خَ)
پوست درختی است دوایی و بهترین آن سرخ رنگ و سطبر باشد مانند دارچینی درهم پیچیده بود، گرم و خشک است در سوم. (برهان). پوست شاخهای درختی است خوشبو. (آنندراج) (منتهی الارب). چند نوع است بهترین آن است که سرخ بود و چوب او باریک بود و پوست سطبر طعم و بوی آن خوش بود و زبان را بگزد در چوب آن منفعتی نیست در پوست آن است. گرم و خشک است بدرجۀ دویم بادهای غلیظ تحلیل کند و در وی قوتی است قبض کننده و بدین قوت داروهای قابض را یاری دهد و بقوت تحلیل کننده داروهای سهل را و بهر دو وقت اندامها راقوت دهد. رحمت خداوندی و قدرت آفریدگاری این جا پدید آید که مانند این کارها درهم تعبیه کند از بهر منفعت بندگان فتبارک اﷲ احسن الخالقین. (قرآن 14/23) (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به الفاظ الادویه، تحفۀ حکیم مؤمن، فهرست مخزن الادویه و اختیارات بدیعی شود.
- سلیخهالسودا، نوعی از سلیخه. (تحفۀ حکیم مؤمن).
، فرزند، روغن بار درخت به آن پیش از آنکه تربیت آن کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سلیخه الرمث و کذا سلیخه العرفج، چوب خشک وی (سلیخه) است که مرعی نباشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نوعی تازیانۀ چرمی. رجوع به دزی ج 1 ص 651 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
راز. (منتهی الارب) (دهار). راز و آنچه پنهان کرده شود، سرائر جمع آن است. (آنندراج). نهان. (مهذب الاسماء) ، بمجاز معنی خصلت و طبیعت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرخه
تصویر سرخه
سرخ رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
سپاه کوچک از پنج تا سسد کنیزک کنیزک یغلخواب گروهی از لشکر (از 5 تا 300 و 400 تن)، لشکری که پیغامبر (ص) بذات خویش در آن نباشد و به سر کردگی یکی از صحابه فرستاده شده باشد مقابل غزوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیخه
تصویر سبیخه
اندکی پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره غاریها که یکی از گونه های دارچین است و مانند دارچین معمولی مورد استفاده قرار میگیرد دارچین ختایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریچه
تصویر سریچه
مرغ سقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریره
تصویر سریره
راز، پاکدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریچه
تصویر سریچه
((سَ چَ یا چِ))
مرغ سقا
فرهنگ فارسی معین
قطره، اخگر، گل آتش، تکه ها و جرقه های آتش که به هوا رود
فرهنگ گویش مازندرانی
ریشه و کنده ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی