- سریال
مجموعه ای که جزءبه جزء عرضه شود
معنی سریال - جستجوی لغت در جدول جو
- سریال
پیاپی، مسلسل
- سریال ((س))
آن چه مجموعه ای را بسازد یا متعلق به مجموعه ای باشد، زنجیره (واژه فرهنگستان)، پشت سر هم، مسلسل، به صورت سری
- سریال
زنجیره
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تخته ای فلزی که به جای ساعت به کار می رفته و وقتی پیمانه در آب فرو می رفته با میله ای به آن می نواخته اند
(نَ / نُو خَ دَ / دِ)
لغت نامه دهخدا
نابودکننده سر. کوبندۀ سر:
چو بشنید کرکوی آواز من
همان زخم کوپال سریاز من.
فردوسی
چو بشنید کرکوی آواز من
همان زخم کوپال سریاز من.
فردوسی
(سِ)
لغت نامه دهخدا
پیراهن و هرچه پوشند. (غیاث) (آنندراج). پیراهن یا درع یا هرچه پوشند. (منتهی الارب). پیراهن و زره. ج، سرابیل. (مهذب الاسماء). پیراهن. (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی)
(تِ)
لغت نامه دهخدا
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: دف دورویه. و میلادی سیمونه می اندیشد این کلمه بمعنای زنگهایی که بتوالی و طبق موازین و آهنگ نواخته شود. این اسم را از جهت صداهای متوالی و زنگوله یی با دف دورویه تطبیق کرده اند. (دزی ج 1 ص 146)
(گَرْ)
لغت نامه دهخدا
تخته ای باشد از هفت جوش که چون زمانی از ساعت بگذرد و گری که پنگان است در آب نشیند چوبی بر آن تختۀ هفت جوش زنند تا صدایی کند، مردمان دانند که چه مقدار از روز یا شب گذشته است و این در هندوستان متعارف است. (برهان) (آنندراج). زنگ. ساعت آبی است. (جهانگیری). ازهندی ’گهریال’ با های مختفی و رای هندی. تا کنون نیز در هندوستان رسم است که بر درگاه بزرگان تختۀ فلزی آویخته است و سر ساعت قراول با چوب عدد ساعت شبانه روزی را بر آن می نوازد و آن را ’گهریال’ گویند. (فرهنگ نظام از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
گریال که نوحه می کند گاه گری
دانی غرضش چیست از این نوحه گری ؟
یعنی که گری گری شود عمر توکم
پیمانۀ عمر پر شود تا نگری
گریال که نوحه می کند گاه گری
دانی غرضش چیست از این نوحه گری ؟
یعنی که گری گری شود عمر توکم
پیمانۀ عمر پر شود تا نگری
تخته ایست از هفت جوش که چون زمانی از ساعت بگذرد و گری که پنگان است در آب نشیند چوبی بر آن تخته هفت جوش زنند تا صدایی کند مردم دانند که چه مدت از روز یا شب گذشته و این امر هنوز در هندوستان معمول است
حرکت، سرایت
پیژاما، تنبان، شلوار
تندرست، سالم، صحیح المزاج
متضاد: مریض، بیمار، ناخوش، بانشاط، خوشحال، سردماغ، سرزنده، شاد، کیفور، لول، مسرور
متضاد: ناخوش، بدحال، ناشاد
متضاد: مریض، بیمار، ناخوش، بانشاط، خوشحال، سردماغ، سرزنده، شاد، کیفور، لول، مسرور
متضاد: ناخوش، بدحال، ناشاد
جوی بالایی زمین و محل تقسیم آب، آبشخور دام، کنار آب، روی