دهی از دهستان بیزکی بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 101 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، چغندر، بنشن. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان بیزکی بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 101 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، چغندر، بنشن. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نغمه، آواز، در موسیقی آواز طرب انگیز یا هیجان آمیز که چند تن با هم به یک آهنگ بخوانند، در موسیقی سازی زهی و آرشه ای با دستۀ کوتاه و کاسۀ دوتایی بزرگ و کوچک که اغلب در سیستان و بلوچستان و پاکستان نواخته می شود، قیچک سرود ملی: در موسیقی سرود رسمی یک کشور که حاکی از وطن دوستی و غرور و افتخارات مردم آن کشور است
نغمه، آواز، در موسیقی آواز طرب انگیز یا هیجان آمیز که چند تن با هم به یک آهنگ بخوانند، در موسیقی سازی زهی و آرشه ای با دستۀ کوتاه و کاسۀ دوتایی بزرگ و کوچک که اغلب در سیستان و بلوچستان و پاکستان نواخته می شود، قیچک سرود ملی: در موسیقی سرود رسمی یک کشور که حاکی از وطن دوستی و غرور و افتخارات مردم آن کشور است
در عبارت زیر ظاهراً بمعنی آثار قبر آجر یا سنگ که بر بالای گور مرده نهند نشانه یافتن و راه نمایاندن را: همان جایگاه دفن کردند و سرگورها کردند و ناپیدا کردندش (مدفن علی علیه السلام را) . (مجمل التواریخ)
در عبارت زیر ظاهراً بمعنی آثار قبر آجر یا سنگ که بر بالای گور مرده نهند نشانه یافتن و راه نمایاندن را: همان جایگاه دفن کردند و سرگورها کردند و ناپیدا کردندش (مدفن علی علیه السلام را) . (مجمل التواریخ)
پهلوی ’سرت’، ’سروت’ (رجوع کنید به سرودن) ، بلوچی ’سروده’ (موسیقی) ، افغانی ’سرود’ (تصنیف، آهنگ) ، اوستا ’سراوته’ (استماع) (رجوع کنید به هوبشمان ص 735). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سخن. (برهان). سخن سرودن و سرائیدن. (آنندراج) : مردمان را خرد و رای بدان داد خدای تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن. فرخی. چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن که میگویند ملاحان سرودی. سعدی. ، خوانندگی و گویندگی مرغان و آدمیان. (برهان). نغمه. (غیاث) (جهانگیری). غناء. (السامی) (دهار) (از نصاب الصبیان). گویندگی و خوانندگی. (رشیدی). نغمه و آواز. (انجمن آرا) (آنندراج) : رودکی چنگ برگرفت و نواخت باده انداز کو سرود انداخت. رودکی. هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو جز که از فریاد و زخمه ت خلق را کاتوره خاست. رودکی. سرکس بر پشت رود باربدی زد سرود وز می سوری درود سوی بنفشه رسید. کسایی. همی خورد هر کس به آواز رود همی گفت هر کس بشادی سرود. فردوسی. سرودی به آواز خوش برکشید که اکنونش خوانی تو دادآفرید. فردوسی. من و معشوق و می و رود و سرکوی سرود به سرکوی سرود است مرا گم شده فر. فرخی. چنین گویند که آن هوش گرشاسب است حجت آرند به سرود کرکوی بدین سخن. (تاریخ سیستان). از سخن چیز نیاید بجز آواز ستور مردم است آنکه بدانست سرود از تکبیر. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 196). گشتند ستوروار تا کی با رود و می و سرود و ساغر. ناصرخسرو. گر سرودی بر مراد خویش گوید کودکی جز که خواری چیز ناید ز اوستادش جز جفا. ناصرخسرو. طنبوری هشت رود ساخته اندهمی زدند و سرود همی گفتند و نشاط همی کردند. (مجمل التواریخ). حنجره در سرود نیک آید جامۀ غم کبود نیک آید. سنایی. خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است که از سرودگروهی است شورش و غوغا. خاقانی. سرود پهلوی در نالۀ چنگ فکنده سوز آتش در دل سنگ. نظامی. نوای نظم او خوشتر ز رود است سراسر قولهای او سرود است. نظامی. ز دوستان آواز رود و بانگ سرود بر آسمان شده وز دشمنان نفیر انین. سعدی. ساقی بصوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب میزدم. حافظ. در آسمان نه عجب گر بگفتۀ حافظ سرود زهره برقص آورد مسیحا را. حافظ. ، رقص و سماع. (برهان). سماع. (صحاح الفرس) (غیاث) (السامی). - امثال: سرود به مستان یاد دادن، مثلی است مشهور، در مقامی گویند که شخصی کاری را که بدان اشتغال میداشت از چندروز فراموش کرده باشد و به تقریبی کسی به او یاد دهد و این دادن سبب ترغیب و تحریک او گردد بر آن امر. (آنندراج) : بذوق ناله ای امروز میتوان جان داد که عندلیب سرودی به یاد مستان داد. میرزا مفاخرحسین ثاقب (از آنندراج)
پهلوی ’سرت’، ’سروت’ (رجوع کنید به سرودن) ، بلوچی ’سروده’ (موسیقی) ، افغانی ’سرود’ (تصنیف، آهنگ) ، اوستا ’سراوته’ (استماع) (رجوع کنید به هوبشمان ص 735). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سخن. (برهان). سخن سرودن و سرائیدن. (آنندراج) : مردمان را خرد و رای بدان داد خدای تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن. فرخی. چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن که میگویند ملاحان سرودی. سعدی. ، خوانندگی و گویندگی مرغان و آدمیان. (برهان). نغمه. (غیاث) (جهانگیری). غناء. (السامی) (دهار) (از نصاب الصبیان). گویندگی و خوانندگی. (رشیدی). نغمه و آواز. (انجمن آرا) (آنندراج) : رودکی چنگ برگرفت و نواخت باده انداز کو سرود انداخت. رودکی. هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو جز که از فریاد و زخمه ت خلق را کاتوره خاست. رودکی. سرکس بر پشت رود باربدی زد سرود وز می سوری درود سوی بنفشه رسید. کسایی. همی خورد هر کس به آواز رود همی گفت هر کس بشادی سرود. فردوسی. سرودی به آواز خوش برکشید که اکنونش خوانی تو دادآفرید. فردوسی. من و معشوق و می و رود و سرکوی سرود به سرکوی سرود است مرا گم شده فر. فرخی. چنین گویند که آن هوش گرشاسب است حجت آرند به سرود کرکوی بدین سخن. (تاریخ سیستان). از سخن چیز نیاید بجز آواز ستور مردم است آنکه بدانست سرود از تکبیر. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 196). گشتند ستوروار تا کی با رود و می و سرود و ساغر. ناصرخسرو. گر سرودی بر مراد خویش گوید کودکی جز که خواری چیز ناید ز اوستادش جز جفا. ناصرخسرو. طنبوری هشت رود ساخته اندهمی زدند و سرود همی گفتند و نشاط همی کردند. (مجمل التواریخ). حنجره در سرود نیک آید جامۀ غم کبود نیک آید. سنایی. خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است که از سرودگروهی است شورش و غوغا. خاقانی. سرود پهلوی در نالۀ چنگ فکنده سوز آتش در دل سنگ. نظامی. نوای نظم او خوشتر ز رود است سراسر قولهای او سرود است. نظامی. ز دوستان آواز رود و بانگ سرود بر آسمان شده وز دشمنان نفیر انین. سعدی. ساقی بصوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب میزدم. حافظ. در آسمان نه عجب گر بگفتۀ حافظ سرود زهره برقص آورد مسیحا را. حافظ. ، رقص و سماع. (برهان). سماع. (صحاح الفرس) (غیاث) (السامی). - امثال: سرود به مستان یاد دادن، مثلی است مشهور، در مقامی گویند که شخصی کاری را که بدان اشتغال میداشت از چندروز فراموش کرده باشد و به تقریبی کسی به او یاد دهد و این دادن سبب ترغیب و تحریک او گردد بر آن امر. (آنندراج) : بذوق ناله ای امروز میتوان جان داد که عندلیب سرودی به یاد مستان داد. میرزا مفاخرحسین ثاقب (از آنندراج)
دهی از دهستان قلعۀ نو بخش کلات شهرستان مشهد. دارای 335 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات، بنشن. مقبرۀ شیخ شهاب الدین سهروردی در این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان قلعۀ نو بخش کلات شهرستان مشهد. دارای 335 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات، بنشن. مقبرۀ شیخ شهاب الدین سهروردی در این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
خودسر و خودمختار و مستقل. (آنندراج). که ناصحی ندارد یا سخن بزرگتران خویش گوش ندارد. فسارگسسته. رها. آزاد. که به خود گذاشته باشند او را. آنکه شور نکند. آنکه به گفتار بزرگتران کار نکند. مستبد. خودرای. مهمل. خودکامه. (یادداشت مؤلف)
خودسر و خودمختار و مستقل. (آنندراج). که ناصحی ندارد یا سخن بزرگتران خویش گوش ندارد. فسارگسسته. رها. آزاد. که به خود گذاشته باشند او را. آنکه شور نکند. آنکه به گفتار بزرگتران کار نکند. مستبد. خودرای. مهمل. خودکامه. (یادداشت مؤلف)
آواز نشاط انگیز یا مهیج (انسان پرنده) نغمه، شعر آهنگدار دارای جنبه حماسی ملی وطنی. یا سرود پارسی. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود شاهنشاهی. سرود حاکی از ستایش شاه. یا سرود ماورا النهری. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود ملی. سرود رسمی یک کشور و آن حاکی از روحیه تاریخ و سنن آن کشور است
آواز نشاط انگیز یا مهیج (انسان پرنده) نغمه، شعر آهنگدار دارای جنبه حماسی ملی وطنی. یا سرود پارسی. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود شاهنشاهی. سرود حاکی از ستایش شاه. یا سرود ماورا النهری. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود ملی. سرود رسمی یک کشور و آن حاکی از روحیه تاریخ و سنن آن کشور است
سرود گفتن درخواب، سخن باطل بود. اگر بیند که سرود می گفت، دلیل است که سخن باطل گوید و بدو غم و اندوه رسد. اگر بیند که سرود با نواها می زد، دلیل مصیبت بود. اگر بیند که سرود می گفتند و او می شنود، دلیل که سخن دروغ شنود. محمد بن سیرین سرود گفتن درخواب برشش وجه بود. اول: کلام باطل. دوم: غم و اندوه. سوم: مصیبت. چهارم: رسوائی. پنجم: جنگ. ششم: علم و حکمت آموختن. دیدن سرود در خواب، بزرگان را دلیل رسوائی بود و درویشان را دلیل غم و اندوه بود.
سرود گفتن درخواب، سخن باطل بود. اگر بیند که سرود می گفت، دلیل است که سخن باطل گوید و بدو غم و اندوه رسد. اگر بیند که سرود با نواها می زد، دلیل مصیبت بود. اگر بیند که سرود می گفتند و او می شنود، دلیل که سخن دروغ شنود. محمد بن سیرین سرود گفتن درخواب برشش وجه بود. اول: کلام باطل. دوم: غم و اندوه. سوم: مصیبت. چهارم: رسوائی. پنجم: جنگ. ششم: علم و حکمت آموختن. دیدن سرود در خواب، بزرگان را دلیل رسوائی بود و درویشان را دلیل غم و اندوه بود.