حیرانی. تحیر. درماندگی. راه به جائی نداشتن. بیچارگی: در گردش خویش اگر مرا دست بدی خود را برهاندمی ز سرگردانی. خیام. ز سرگردانی تست اینکه پیوست به هر نااهل و اهلی میزنم دست. نظامی. همچو گویی کرده ای گم پا و سر این چه سرگردانی است ای بی خبر. عطار. ذکر سودای زلیخاپیش یوسف کرده اند حال سرگردانی آدم به رضوان گفته اند. سعدی. سر عاشق که نه خاک در معشوق بود کی خلاصش بود از محنت سرگردانی. حافظ
حیرانی. تحیر. درماندگی. راه به جائی نداشتن. بیچارگی: در گردش خویش اگر مرا دست بدی خود را برهاندمی ز سرگردانی. خیام. ز سرگردانی تست اینکه پیوست به هر نااهل و اهلی میزنم دست. نظامی. همچو گویی کرده ای گم پا و سر این چه سرگردانی است ای بی خبر. عطار. ذکر سودای زلیخاپیش یوسف کرده اند حال سرگردانی آدم به رضوان گفته اند. سعدی. سر عاشق که نه خاک در معشوق بود کی خلاصش بود از محنت سرگردانی. حافظ
سرسنگینی، ناخوشنودی، تکبر و خودپسندی، برای مثال گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانی ست قدر بلند (سعدی۱ - ۱۱۶)، چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری / سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد (حافظ - ۳۲۲)
سرسنگینی، ناخوشنودی، تکبر و خودپسندی، برای مِثال گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانی ست قدر بلند (سعدی۱ - ۱۱۶)، چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری / سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد (حافظ - ۳۲۲)