جدول جو
جدول جو

معنی سرکلا - جستجوی لغت در جدول جو

سرکلا
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزار جریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرکلانتری
تصویر سرکلانتری
شعبه ای از شهربانی برای حفاظت عمومی، ادارۀ پلیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکلافه
تصویر سرکلافه
سر نخ، سررشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکلانتر
تصویر سرکلانتر
رئیس کلانتری، رئیس پلیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکا
تصویر سرکا
سرکه، مایعی ترش که بخش اصلی آن اسیداستیک و آب است و از انگور، خرما، انجیر و بعضی میوه های آب دار دیگر به دست می آید و در داروسازی برای حل کردن بعضی داروها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(کَتَ / تِ شَ)
دهی است از دهستان دشت بخش کلارستاق مازندران. (سفرنامۀ مازندران رابینو ص 108 و ترجمه آن ص 146)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نفی بلد کردن. تبعید کردن. اخراج کردن. (دزی ج 1 ص 650)
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ)
دهی است از دهستان کلارستاق، جزء قسمت بیرون بشم است. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 145)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ تَ)
رئیس کلانتری. رئیس پلیس. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ تَ)
اداره ای است در شهربانی برای نگاهداری انتظام عمومی. سابقاً آن را ادارۀ پلیس میگفتند
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سرکه و به زبان عربی خل ّ گویند. (برهان) (آنندراج). سرکه. (رشیدی) :
کسی کو در شکرخانه شکر نوشد به پیمانه
بدین سرکای نه سالش نباید کرد خرسندی.
مولوی (از جهانگیری).
هرکه صفراوی بود سرکا کشد.
مولوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شغل و عمل سر کلانتر، اداره ای در شهربانی که حفظ انتظامات عمومی را به عهده دارد اداره پلیس
فرهنگ لغت هوشیار
مایعی است با بوی بسیار زننده و طعم بسیار ترش که از اکسید شدن شرابها و نوشابه های الکلی دیگر که غلضت الکلی آنها زیاد نیست به دست می آید. سرکه رنگ کاغذ تورنسل را قرمز میکند بنابرین جسمی اسیدی است که در تجزیه الکتریکی مانند اسیدهای کانی ئیدروژن تولید میکند. جوهر سرکه. اسیدی است که مایع اصلی سرکه است و جزو اسیدهای قوی آلی است و امروزه به طریق مختلف صنعتی نیز آنرا تهیه میکنند اسید استیک. یا سرکه ده ساله. سرکه ای که ده سال از تولید آن گذشته باشد، کینه دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکلانتر
تصویر سرکلانتر
رئیس کلانتری رئیس پلیس. رئیس پلیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکا
تصویر سرکا
((س))
ترشی، سرکه
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان بیرون بشم نوشهر، چوب نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
سرازیر کردن ظروف حاوی مایعات سرازیر کردن و فرو ریختن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
توسری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع میان دورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
سبزه قبا
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در شمال کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان عشرستاق هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در فیروزجاه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
سر خوردن
دیکشنری اردو به فارسی