جدول جو
جدول جو

معنی سرکاج - جستجوی لغت در جدول جو

سرکاج
از توابع دهستان ناتل کنار نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سراج
تصویر سراج
چراغ، وسیله ای برای تولید روشنایی مانند پیه سوز، لامپ و چراغ برق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکج
تصویر سرکج
چیزی که سرش خمیده باشد، ویژگی فرش یا هر چیز دیگر که یک بر آن کوتاه تر از بر دیگر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکا
تصویر سرکا
سرکه، مایعی ترش که بخش اصلی آن اسیداستیک و آب است و از انگور، خرما، انجیر و بعضی میوه های آب دار دیگر به دست می آید و در داروسازی برای حل کردن بعضی داروها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراج
تصویر سراج
زین ساز، زین فروش، زین گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکار
تصویر سرکار
کارفرما، کارگزار، مباشر، ناظر، پیشکار، کلمۀ احترام که در خطاب به کسی می گویند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ کَ)
آنچه سر آن کج و به یک سو باشد، پارچه ای که یک سوی آن پهن تر از سوی دیگر بود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
قمری. او سراجی قزوینی و سراجی قمری نامیده شده است. وی معاصر ابی سعیدخان (855- 872 هجری قمری) بوده است. شاعر خوبی است ولیکن در هزلیات غلو تمام دارد مثل عمر خیام و از جمله اشعار او این رباعی است:
من می خورم و هرکه چو من اهل بود
می خوردن من به نزد او سهل بود
می خوردن من حق به ازل میدانست
گر می نخورم عقل خدا جهل بود.
(مجالس النفایس ص 338).
و رجوع به الذریعه ج 9 ص 437 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گیسوپوش زنان. (غیاث) (آنندراج). یک نوع زینتی در سر زنان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
موضعی است معروف، قریب به همدان، خوش آب و هوا، نزدیک به قریۀ توی و هر دو با یکدیگر معروف و منسوب و متعلق به یک حاکم. (آنندراج). رجوع به تویسرکان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کارفرما در کاری. (یادداشت مؤلف). کارفرما و صاحب اهتمام کاری. (آنندراج). کارفرما. (ناظم الاطباء) : و امور متعلق به قورچیان را ریش سفید سرکار مزبور که عالیجاه قورچی باشی است. (تذکرهالملوک چ 2 ص 7). بعد از تصدیق ریش سفید و سرکار و تجویز مشارالیه مناط اعتبار و اعتماد داشت. (تذکرهالملوک چ 2 ص 17) ، عنوانی است مانند جناب و حضرت. (یادداشت مؤلف). یکی از القابی که در تعظیم و تکریم شخص استعمال میکنند، خواه آن شخص حاضر باشد و یا غایب. (ناظم الاطباء) ، عنوان رسمی نظامیان از ستوان تا سرهنگ. (فرهنگ فارسی معین) ، به اصطلاح اهالی دفتر هندوستان معموره ای که دارای چندین ناحیه و پرگنه باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ناظر و ناظم و مباشر وکارگزار. (ناظم الاطباء). و بصورتهای زیر بکار برده شده است: سرکار آذربایجان. سرکار آقایان. سرکار ارباب التحاویل. سرکار انتقالی. سرکار اوارجه. سرکار اوارجۀ عراق. سرکار اوارجۀ فارس. سرکار جمع. سرکار خاصه. سرکار خاصۀ شریفه. سرکار خالص. سرکار خراسان. سرکار خرج. سرکار دیوان. سرکار دیوانی. سرکار سرخط. سرکار صاحب جمع اصطبل. سرکار غلامان. سرکار قورچی. سرکارمعادن. سرکار ممالک. سرکار موقوفات. برای تمام شواهد رجوع به تذکرهالملوک شود، رئیس، حاکم، دربار پادشاهی، پیشکار، مفتش، گماشته. (ناظم الاطباء) ، کسی که اهتمام کار راجع بدو بود. (مهذب الاسماء) ، کارخانه و جائی که در آن جامه بافند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). منسج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ را)
سبزواری. ملا احمد سراج از ولایت سبزوار است. طبعش در شعر نیک است، همیشه لغز میگفته. این لغز شمع از اوست، لغز:
آن چیست که در انجمنش جا باشد
خورشیدعذار و سروبالا باشد
جانش نبود ولی بمیرد هر روز
این طرفه که بنشسته و برپا باشد.
(مجالس النفایس ص 163)
ابوجعفر بن احمد بن الحسین بن احمد بن جعفر سراج (419- 500 هجری قمری). رجوع به ابن سراج و قاری بغدادی شود
لغت نامه دهخدا
(سَرْ را)
ده کوچکی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 14 هزارگزی باختر بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 12 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ را)
زینگر. ج، سراجون. (مهذب الاسماء) (دهار). زین فروش و زین ساز. (غیاث). زین فروش. زین ساز، دروغگوی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سرکه و به زبان عربی خل ّ گویند. (برهان) (آنندراج). سرکه. (رشیدی) :
کسی کو در شکرخانه شکر نوشد به پیمانه
بدین سرکای نه سالش نباید کرد خرسندی.
مولوی (از جهانگیری).
هرکه صفراوی بود سرکا کشد.
مولوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ابن عبدالله بن محمد بن سراج مکنی به ابومروان النحوی اللغوی. وی امام مردم اهل قرطبه بود و در علم عربیت منزلتی بلند داشت، مدت 18 سال عمر خود را صرف کتاب سیبویه کرد، و جز به آن بچیز دیگری نپرداخت. جمهره را نیز درس گفت و مشکلات آن را حل کرد. عمر خودرا به بحث و تفسیر گذراند. (روضات الجنات ص 161)
ابن فارس عبدالله بن احمد بن اسماعیل التمیمی اسکندرانی مکنی به ابوبکر. از تاج الکندی و ابن الحرستانی حدیث کرد. در ربیع الاول سال 685 هجری قمری به اسکندریه درگذشت. (تاریخ مصر ص 175)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نهاز. پیش آهنگ رمه. و امروز نیز در آذربایجان متداول است. در نسخه ای از لغت فرس اسدی آمده: نهاز، پیشرو رمه باشد چون ارکاج
لغت نامه دهخدا
(سِ)
چراغ. (غیاث) (مهذب الاسماء) (دهار) (آنندراج) (منتهی الارب) : و اذکارها فرعاً بعثه سراجاً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298).
گفتم که بقرآن در پیداست که احمد
بشّیر و نذیر است و سراجست و منور.
ناصرخسرو.
و رأیت سراجاً فیه دهن. (حکمت اشراق ص 289).
چشمشان مشکوه دان جانشان زجاج
تافته بر عرش و افلاک این سراج.
(مثنوی).
، آفتاب. (غیاث). ج، سرج. (مهذب الاسماء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرکار
تصویر سرکار
کارفرما در کاری، کارفرما و صاحب اهتمام کاری
فرهنگ لغت هوشیار
مایعی است با بوی بسیار زننده و طعم بسیار ترش که از اکسید شدن شرابها و نوشابه های الکلی دیگر که غلضت الکلی آنها زیاد نیست به دست می آید. سرکه رنگ کاغذ تورنسل را قرمز میکند بنابرین جسمی اسیدی است که در تجزیه الکتریکی مانند اسیدهای کانی ئیدروژن تولید میکند. جوهر سرکه. اسیدی است که مایع اصلی سرکه است و جزو اسیدهای قوی آلی است و امروزه به طریق مختلف صنعتی نیز آنرا تهیه میکنند اسید استیک. یا سرکه ده ساله. سرکه ای که ده سال از تولید آن گذشته باشد، کینه دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکج
تصویر سرکج
چوبی که سرش خمیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراج
تصویر سراج
زین ساز، زین فروش، دروغ گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکا
تصویر سرکا
((س))
ترشی، سرکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراج
تصویر سراج
((سَ رّ))
زین ساز، آن که زین سازد و فروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراج
تصویر سراج
((س))
چراغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکار
تصویر سرکار
کلمه ای که به عنوان احترام به اشخاص گویند، سرکار آقا، سرکار خانم، سرکار عنوان رسمی درجه داران و افسران تا رده سرهنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکار
تصویر سرکار
آن جناب، جناب
فرهنگ واژه فارسی سره
نام قسمتی از زمین های کشاورزی دهستان دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بیرون بشم نوشهر، چوب نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی